در فاصلهی میان دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ میلادی در مکزیک به واسطهی عمده آثار هنرمندان مکزیکی، به ویژه سه هنرمند نامآشناتر این دوره؛ دیهگو ریورا (۱۹۵۷-۱۸۸۶)، خوزه کلمنته اورزکو (۱۹۴۹-۱۸۸۳) و دیوید آلفارو سیکهاروس (۱۹۷۴-۱۸۹۶) نقاشی دیواریهایی با مضمونهای ملی، سیاسی و اجتماعی خلق میشوند که از آنها با عنوانهای «دوران ارتقای نقاشی دیواری مکزیک» یا عنوانهای آشناتر «مورالیسم مکزیکی» و حتی «رنسانس نقاشی دیواری مکزیک» نام برده میشود؛ دورهای که در آن، بهرغم وجود تمامی شاخصههای بومی و محلیاش، در مجموع از آثاری پردهبرداری میشود که از سر اتفاق سهمی تعیینکننده، هم در انتخاب موضوع و هم شیوههای اجرایی یکی از شناختهشدهترین جریانهای نقاشی ایرانی در سالهای بعد از انقلاب داشته است؛ جریانی که در هنر ایران با عنوان «نقاشی انقلاب» شناخته میشود. در بطن این مورالیسم یا رنسانس و به صورت دقیقتر در فاصلهی سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۵۴ «فریدا کالو»یی زندگی میکند که حتی فارغ از سهم همسرش دیهگو ریورا در کشف و شناخته شدن او، هنوز هم که هنوز است با تأکید بر ۵۵ سلفپرترهای که نقاشی کرده (کالو در تمام عمر هنریش ۱۴۰ اثر خلق کرده است) به عنوان یکی از شناختهشدهترین نقاشان زن (و البته هنرمندان مکزیکی) محسوب میشود. علیرغم فضای سمبولیک آثار کالو، او همچنان بر این مسأله پافشاری میکرد که «من هرگز رویا نمیکشم، من واقعیت خودم را نقاشی میکنم.» این واقعیت گویا قرار بود از سال ۱۹۲۷ درست در لحظهای شکل بگیرد که در آن ریورا در جملهی کوتاه خطاب به کالو از استعداد او صحبت کرد، آن هم درست در زمانی که کالوی جوان تصمیم گرفته بود در آن ملاقاتش با ریورا تعدادی از آثارش را (۴ اثر) به او نشان دهد.
کشف مهم ریورا (فریدای ۲۰ ساله) یک دهه دیرتر به واقعیت حاضر رسیده بود. ده سال تمام از نوشته شدن قانون اساسیِ مکزیک جدیدی میگذشت که تنها واقعیت موجودش برای ارائه در بزنگاه یکی از خونبارترین جنگهای داخلی این کشور اتفاق میافتاد. از بختِ بدِ کالو یا ریورا یا هر هنرمند مکزیکی دیگر چنین واقعیتی که کالو به ترسیم آن با پرهیز از خیالپردازی اصرار داشت به بهترین شکل ممکن در جایی نه چندان دور، اتفاق افتاده بود. مکزیک، انقلاب داشت، قانون اساسی هم، اما واقعیت نداشت. مکزیک واقعی این بار به ناچار دنبال هویتی از جنس ملی بود، چرا که قبلتر احراز هویتهای سیاسی و اجتماعیاش را (که در نقاشی دیواریها به وفور دیده میشد) در سایهی انقلاب مکزیک ناکارآمدتر از هر زمان دیگری میدید. چیزی شاید بکر و دستنخورده میخواست. همه چیز باید تلطیف میشد. برای چنین جغرافیایی راهحل سادهتر از اینها بود. فقط کافی بود تا یکی، ناتورالیسم را جایگزین رئالیسم کند تا درست عکس اتفاقی رقم بخورد که در جریان بود.
تاریخ برگشت. و بلافاصله به مجموعه آثاری از یک نقاش دیگر مکزیکی رسید که اگر چه چندان هنرمند معروفی نبود اما آثارش را در فاصلهی سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۹۱۲ (چسبیده به انقلاب) ساخته بود. ساختن تعدادی منظره. همین. آثاری که قرار بوده به واسطهی آشنایی با امپرسیونیستهای فرانسوی، منظرههایی امپرسیونیستی باشند اما بین ناتورالیسم و رمانتیسیسم معلقند و تنها شباهت آنها با آثار امپرسیونیستی بومهایی کوچک است از رنگروغن با آن قابهایی طلایی. و یک اسم؛ «خوزه ماریا ترنکویلینو فرانسیسکو دی خسوس ولاسکو گومز اوبرِگون» که با نام کوتاه خوزه ماریا ولاسکو هم شناخته میشود. یک منظرهساز مکزیکی که بخش عمدهای از فعالیت هنریاش را به خلق منظرههایی از جلگههای طبیعت مکزیک آن زمان اختصاص داد. ولاسکو با خلق چنین منظرههایی از جغرافیای طبیعی مکزیک نقاشیهایش را برای همیشه به عنوان سمبلی از هویت ملی مکزیکی کرده بود که جامعهی مکزیک (در انقلاب پیشِ رو) به فکر ترسیم آن خواهد افتاد. ولاسکو این طبیعت، و هرآنچه داشت و نداشت، کاملاً میشناخت. راوی بیغرض این طبیعت بود. طبیعتی که به عنوان مثال در یکی از سفرهایش در ۱۸۷۹ به دریاچهی سانتا ایزابل در شمال مکزیکوسیتی، گونهای جدید از سمندر ببری (Ambystoma) را در آن کشف کرده بود. ولاسکو مشاهداتش را از این گونهی جانوری در مجلهی علمی طبیعت مکزیک منتشر کرد و آن را سیرِدون تیگرینا (Siredon Tigrina) نامید. این نام از ۱۸۸۸ به بعد با اضافه کردن بخشی از نامش به نام این هنرمند به آمبیستوما ولاسکی (Ambystoma velasci) تغییر کرد و برای همیشه به همین نام ماند و شناخته شد.
در سالهای متأخرتر دولت مکزیک جایزهای را با عنوان «نشان لیاقت هنری ولاسکو» برای نقاشانی که در جغرافیای کشور مکزیک متولد شدهاند در نظر گرفت. در ۱۹۹۲، موزهی خوزه ماریا ولاسکو در تالوکای مکزیک با هدف حفظ و اشاعهی نقاشیهای ولاسکو افتتاح شد. دیگر قرار است همه چیز به طبیعت برگردد، مثل نقاشیای که به آقای ولاسکو برمیگردد. مثل نقاشی بالا (رنگروغن روی بوم، ۵۳ در ۳۷ اینچ)؛ اثری از خوزه ماریا ولاسکو که قرار است در فروش ۲۱ فوریهی گالری حراج برانز که در شهر «دِنوِر کلرادو» برگزار میشود، خریداری شده و احتمالاً برای همیشه به موزهی ولاسکو برود. این اثر تابهحال دیدهنشده از ولاسکو بیش از ۵۰ سال است که در یک مجموعهی خانوادگی مکزیکی نگهداری میشود.
* خطاب کوتاه دیهگو ریورا به فریدا کالو در ۱۹۲۷ بعد از اولین مواجهه با فریدا و تماشای تعدادی از آثار او.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…