اینجا نوعی دستخط وجود دارد؛ یک نوع خط تصویری که بیشرمانه همهچیز را تفسیر میکند. حتی مختصات بصری این دستخط ربط چندانی به نمود اولیهی نقاشی ندارد. گاهی برای دیدن آن، باید بسیار به کار نزدیک شد: لکهای صورتی بر سطحی آبی معلق است و به ناگاه «شیر»ی که ابعاد آن یک سانتیمتر هم نمیشود به ما میگوید این تصویر کشتی نوح است که بر دریا میرود، خطی قرمزرنگ بهناچار زبان قورباغهای میشود که در حاشیهی تابلو کمین کرده، لکهای با اضافه شدن نوعی هیروگلیف کودکانه تبدیل به خیابانی پر از آدم میشود و …
منطق قرار گرفتن لکههای رنگی در نقاشیهای ارسیا مقدم کمتر ارتباطی به سوژهای که تصویر میشود دارد. نقاشیهای او بیش از همه تصویرـچیز هستند: سطوحی رنگی با جنس اجرا و بافتی معین. لکه رنگهایی لجامگسیخته با ترکیب رنگی متنوع ولی معترض و مالیخولیایی. در لحظات نخست، نقاشیها همچون آثاری انتزاعی بر مخاطب آشکار میشود؛ متنوع، پیچیده و هوسبازانه. تنها پس از این رویارویی آغازین است که کمکم آدمها و چیزها خودشان را آشکار میسازند یا رد و نشانی بر جا مانده از پرسپکتیوی عکسمانند ما را به داخل اثر میکشاند. آن وقت معلوم میشود که این لکههای رنگی، تقریباً تکتکشان، نوعی «توضیح» هم دارند. عناصر بصری به ناچار تبدیل به «چیز»هایی میشوند. ساختار نقاشی مانند اثری انتزاعی است، بااینحال تکتک عناصر آن به هزار زبان در سخن است.
خرتوپرتهایی که در یک گنجه یا انباری قدیمی مییابیم برای صاحبانشان دلالتهای زیادی دارند؛ خاطراتی بیشمار، دورانی تمامشده و ازدسترفته و تاریخی پرگردوغبار. اما این دلالتها اغلب مخرج مشترکی ندارند. اینکه بگوییم همهی آنها در کنار هم به نوعی «سبک زندگی» اشاره دارند، تلاشی نومیدانه است. زندگی در هرجومرج و بیمعنایی خود «سبک» ندارد. خط تصویری ارسیا مقدم، چنانکه خود در یادداشتش اشاره کرده، زبان همین خرتوپرتهاست و بهناچار در کلیتشان بیمعنا. میپرسد: «آیا هدفی وجود دارد؟» اینطور که به نظر میآید، احتمالاً نه.
آنچه باقی میماند نوعی انتزاع است که با «حسن تعلیل» عناصر خودش از انتزاعی بودن طفره میرود. در میان نقشونگارها، هیچیک تازه نیست، هر کدام نمایندهی چیزی هستند که از قبل دیدهایم. وضعیت فیگورها هم چندان با اشیاء فرقی ندارد. سوار شدن آنها بر سر فرمهایی دلبخواهی نوعی کیفیت آمیبی ایجاد میکند که در پیوند با رنگهای تندشان به هیبتهایی کمابیش زننده منجر میشود؛ نت دیگری از سمفونی اعتراض و مالیخولیا.
تابلوهای این مجموعه از نظر بصری با یکدیگر هماهنگند اما از نظر موضوعی کمتر شباهتی بینشان وجود دارد. نوعی رنگگذاری ناخشنود، همراه با برخوردی غنی با کیفیات سطحی، این تابلوها را به یکدیگر مربوط میکند، در واقع نه فقط این تابلوها را بلکه تابلوهای مجموعهی قبلی او را هم. جدا از اینها، مضامینی که از یک سو به منظرههایی فانتزی و موجوداتی از سرزمین پریان میرسد و از سوی دیگر به خیابان و مهمانی و صحنههای روزمره، قادر به شکل دادن نوعی بیانیهی هنری نیستند. اینجا هر چیز به اندازهی کافی غمبار یا مسخرهای میتواند به درون راه یابد، به شرط آنکه قادر به «توضیح» دادن نشانههایی بدواً انتزاعی باشد.
ارسیا مقدم چرا نقاشی میکند؟ آیا هدف او ارائه دادن ترکیببندی منسجم و سطحی بافتدار است یا به رخ کشیدن هیروگلیفی که بر سر آن سوار شده؟ ساختار نقاشی به این خط تصویری احتیاجی ندارد و خود این هیروگلیف نیز از فرط پریشانی کلاً بیمعناست. نکتهای که در این میان باقی میماند تضاد این دو با هم است؛ لذت موذیانهای که در تبدیل فیالبداههی عنصر بصری به خرتوپرت وجود دارد. ارسیا مقدم، از دیدگاهی فنی، «خوب» نقاشی میکند؛ تسلط او بر ساختمان بصری تصویرهایش ستودنی است. بااینحال این جدیت او را کسل میکند. نقاشیهای خوب او برای این حضور مییابند که هیروگلیف، با مخدوش کردن کیفیت انتزاعی آنها، بیانهای هنری صادر کند: انتزاعی وجود ندارد، اگر هم داشت من اینجا هستم تا آن را ریشهکن کنم.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…