ژوئن ۲۰۰۱ کنستانتین پتروف، مهاجری از استونی، کار برق «پنجره‌هایی بر فراز جهان»، رستورانِ بالای برج شمالی مرکز تجارت جهانی، را گرفت. یک دفتر بدون قفسه بهش دادند. بعد از اینکه با پیچ کردن یک ورق فولاد به تیر فولادی‌ای که بیرون زده بود تاقچه‌ای ساخت، عکسی از خودش برای دوستانش فرستاد که روی آن دراز کشیده بود و بهشان فخر فروخت: اگر تاقچه بیفتد، ساختمان با آن پایین می‌آید.

پتروف شیفت شب کار می‌کرد. برایش خوب بود چون نه‌فقط روزها کار سرپرستی ساختمانی آن‌طرف منهتن را می‌کرد بلکه عکاسی هم بود مشتاق، و خالی بودن مرکز تجارت در شب و منظره‌های حیرت‌آور سحرگاه به او کلی سوژه‌ و زمان و فضایی زیاد برای عکاسی از آنها می‌داد. تابستان ۲۰۰۱، صدها عکس دیجیتال بیشتر از دفترها، میزها، نیمکت‌ها، تاقچه‌ها، پله‌کان‌ها، لوازم آشپزخانه، و لوازم آسانسور گرفت. بسیاری از این عکس‌ها در نور طلوع خورشید است، با منظره‌ای از شهر در پس‌زمینه، سوسوزنان و با سایه‌هایی خشک، صد طبقه پایین‌تر.

تابستان امسال، اریک نیلسون مستندساز داشت تدوین فیلمی به‌نام «۱۰ سپتامبر، ساعت‌های آخر» را برای شبکه نشنال‌جئوگرافی تمام می کرد. او هر فیلمی که روز قبل از حمله‌ی تروریستی ۱۱ سپتامبر گرفته شده، جسته و پیدا کرده بود اما هیچ‌چیزی از داخل ساختمان‌ها نداشت. ناامید از پیدا کردن چنین تصاویری، دیگر حرف از کنار گذاشتن پروژه بود. بعد یکی از محققان فیلم نلسون در یک سایت استونیایی اشتراک‌گذاری عکس به‌نام فوتکی به گنجینه‌ای از عکس‌های پتروف رسید.

نیلسون حس می‌کرد دستش به گنج رسیده. به‌هر دلیلی که بود، پتروف به‌چشمِ یک آرشیویست به پیش‌پاافتادگی ساختمان اداری و رستوران آسمان‌خراش نگاه کرده بود که اگرچه در یکی از عکاسی‌شده‌ترین وقایع تاریخ ویران شده بود، اما هیچ عکسی از داخلش گرفته نشده بود. عکس‌ها زیبا هم بودند. آن عکس‌های خالی از آدم و مملو از تاریکیِ تهدیدآمیز از مکانی که بیشتر اهالی نیویورک آن موقع بدنما می‌دانستندش، بی‌شک هنر ناب بود. پتروف یک دانشمندِ چیزهای پیش‌پاافتاده به‌نظر می‌رسید؛ انگار می‌دانسته همه‌ی این‌ها به‌زودی در دل گودالی که دود می‌کند ناپدید خواهد شد. سهواً یا عمداً، مدرکی شبح‌وار و ظاهراً تنها مدرک موجود از این آشیانه‌ی مرتفع عجیب قرن بیستم را به‌جا گذاشته بود؛ انگار او را فقط به‌همین منظور این‌جا فرستاده بودند.

نیلسون و گروهش سعی کردند او را پیدا کنند اما ردپاها محو شده بود. حساب کاربری او در فوتکی عکس‌هایی داشت که به سال ۱۹۹۰ برمی‌گشت: بچه‌هایی با ضبط‌صورت و موبایل‌هایی غول‌پیکر در حومه‌ی تالین؛ عکس‌هایی فوری از جشن تولدش که داشت همراه دوست‌هایش شادی می‌کرد؛ حتی چند عکس از زمین خالی جامانده از برج‌های دوقلو و اطرافشان بعد از فروپاشی برج‌ها. اما از بعد ژوئن ۲۰۰۲ دیگر عکسی نبود.

بالاخره، نلسون مؤسس فوتکی را پیدا کرد؛ مردی اهل استونی به‌نام دمیتری دُن. دُن، برنامه‌نویس کامپیوتر، سال ۱۹۹۵ به نیویورک آمده و فوتکی را همراه همسرش راه انداخته بود تا بتواند همراه دوستانش برای افراد داخل استونی عکس به ‌اشتراک بگذارد. موضوع خیلی قبل‌تر از فلیکر و فیسبوک بود. دُن هفته‌ی پیش در مصاحبه‌ای اسکایپی گفت «ما اولین بودیم.» سال‌ها تلاش کرد سرمایه‌گذاران حاضر در نیویورک را به ایده‌ی اشتراک‌گذاری عکس علاقه‌مند کند اما انگار هیچ‌کس نمی‌فهمید چرا کسی باید بخواهد عکس در اینترنت منتشر کند. «همه‌شون می‌گفتن چرا از ایمیل استفاده نمی‌کنن؟». بالاخره پول و امیدش تمام شد و مجبور شد برگردد به تالین.

سال ۱۹۹۸، دُن، پتروف دوست و همسایه‌ی دوران کودکی‌اش را متقاعد کرد به نیویورک نقل‌مکان کند. آن‌زمان دُن بیست‌ودوساله و پتروف بیست‌وپنج‌ساله بود. پتروف، که در استونی باکس‌هایی برای هک کردن سیگنال‌های تلویزیونی فنلاند ساخته و فروخته بود، آگهی خدمات برق‌کاری داد. برای مدتی بدون مجوز کار کرد. بالاخره ویزای دانشجویی و بعد از طریق ازدواج گرین‌کارت گرفت. دُن به‌یاد می‌آورد که «وقتی کارِ مرکز تجارت جهانی را گرفت همه‌مون می‌گفتیم “جداً؟ مرکز تجارت جهانی که خیلی باحاله”».

شیفت پتروف ساعت ۸ صبح تمام شد. معمولاً، همان دوروبر می‌ماند تا با پرسنلِ صبح قهوه بخورد اما روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تصمیم گرفت مستقیم برود خانه. از پارکینگ زیرزمین رفت پایین تا ماشینش را بردارد و وقتی داشت با ماشین می‌رفت بیرون، اولین هواپیما به ساختمان خورد. آوار دید و دیگر هیچ، تا وقتی به خانه رسید و تلویزیون را برای اخبار روشن کرد به قضیه فکر نکرد. به دوستانش در رستوران زنگ زد. این آخرین باری بود که با آن‌ها حرف ‌زد.

نیلسون حین مرور عکس‌های پتروف (دست‌آخر ۴۴تای آنها را در فیلمش استفاده کرد) متوجه عکس یک موتورسیکلت شد. این فکر به سرش اقتاد که پتروف در تصادف موتورسیکلت کشته شده. از دُن پرسید. دُن یادش آمد اولین روزی که پتروف در نیویورک موتورسیکلت سوار شد، شش برگ جریمه گرفت؛ اولی‌اش بابت سبقت از ماشین پلیس. دُن یک بار در بروکلین ترک موتور پتروف نشسته بود که داشت با سرعت ۱۹۰ کیلومتر در ساعت ویراژ می‌داد. به‌یاد می‌آورد که «خیلی ترسیده بودم!» به‌هرحال، حق با نیلسون بود. یک سال بعد از گرفتن کار «پنجره‌هایی بر فراز جهان» و صبح بعد از یک مهمانی بزرگ، موتور پتروف حین سبقت از یک پلیس در بزرگراه وست‌ساید چپ کرد. دوستش می‌گوید اعلام کردند مرگش درجا بوده.

دن می‌گوید «برای همه‌ی ما درس بزرگیه. از هرچی هست، عکس بگیریم، همین الآن».

عکس‌ها از کنستانتین پتروف

منبع: نیویورکر

شبکه آفتاب

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago