چند ماه بعد از اینکه «رضا کوماندو» از زیر کت چرمیاش یک بچهمیمون درآورد و به سیصد هزار تومان فروخت، رنگ طلایی موهای میمون پرید و قهوهای و بیجان شد. نه در قفس جا میگرفت و نه چاردیواری خانه را تاب میآورد. چند هفتهای دست این و آن چرخید تا عاقبت یک جا پاگیر شود. با خودشان گفته بودند کلاغی خریدهاند در لباس قناری. هیچ به ذهنشان خطور نمیکرد که چند سال بعد بچهی همین «جنسقاچاقی» که ناغافل توی دامنشان افتاده بود، ادیسهی فضایی بشود و برای کشف کیهان در اتاقک تنگ کاوشگر «پژوهش» جا بگیرد. ماجراجویی از جایی شروع شد که عنتر ناگهان خود را تنها و آزاد دید. قفل قلاده را باز کرد و میخِ زنجیر را از زمین کند و با ترس اما آزاد خود را به راه وسوسهانگیز سپرد.
جمعهبازار مولوی هر جانوری داشت جز میمون. فروشندهها آنقدر جواب سربالا دادند تا سرآخر یکی رد رضا کوماندو را داد و تا کرج راهنما شد. ۱۳۸۶ بود. میمون را برای دخترِ دوستش میخواست که رامشان نشد و آخرش افتاد توی دامن «ارژنگ» که ته علاقهاش به حیوانات ختم میشد به یک جفت فنچ. ریزبهریز ماجرا خاطرش هست. ساختمان متروکی بود سمت گمرک، صدای جک و جانور از اتاقهایش میآمد و تابلویی داشت که نشان میداد دولتی است. بعد از کلی انتظار عاقبت فرستادندشان سمت مترو تا دلال موتورسوار از راه برسد. «آنقدر قشنگ بود که نگو. خودش رنگ طلا بود و ابروهایش قهوهای. گفت سه چهار ماه بیشتر ندارد و نژادش -نمیدانم- زینوس است یا زئوس. اما بعد که بردیمش دامپزشکی گفتند یک سال را پُر کرده.» رفته بودند از پارک لاله قفس بخرند که یکی از فروشندهها بهشان گفته بود: «میدانید که؟ یک رضا کوماندو کلک هست که میمون رنگ میکند.» گاوشان زاییده بود. برایش شناسنامه گرفتند و واکسن زدند. «دِیزی» اوایل آنقدر خودعزیزی میکرد که همه خریدارش بودند، آن هم با قیمت میلیونی. پوشکش میکردند و یک سوراخ هم درست میکردند برای دم درازش. «همان روزهای اول هر دو فنچم را خورد. دوستش داشتیم اما هرچه میگذشت نگه داشتنش سختتر میشد. گاز میگرفت. گفتم آرام میشود، نشد. سه چهار ماه نگهش داشتم و بعد دادمش به پسر داییام که باغی در لواسان دارد.» ارژنگ خبر ندارد که میمون زنده است یا مرده، فقط مثل همه میداند که دیزی پدر دومین میمونی است که دو سال پیش فرستادندش فضا. «رزوس»ها ۲۵ سال عمر میکنند و «دیزی» حالا باید نهساله باشد.
با ترسولرز پایشان را در باغ گذاشتند که مبادا سگ شینلوی مهدی بلایی سر بچهمیمون بیاورد. اما تا واقواقش بلند شد «دیزی» با خونسردی جلو رفته و یک سیلی حوالهاش کرده و سگ زوزهکشان گریخته بود. این قصه تا مدتها تکرار میشد تا سرانجام همه به سیلی خوردن عادت کردند. بهجز طاووس و اردک روسی و غاز و قرقاول که از او عاصی بودند. با مهدی خو گرفته بود. او «لوطی جهانِ» عنتر شده بود. دیگر خوابوخوراک و شبوروزشان باهم بود. اهالی لواسان هنوز یادشان هست. «در تمام این پنج سال هم دوستم بود، هم بادیگاردم و هم بچهام. کسی جرأت نداشت با من بلند حرف بزند، سرانجامش گاز گرفتن بود و چک خوردن. قهر و آشتیاش را میشناختم و میدانستم که کدام صدا معنی تشنگی میدهد یا گشنگی. اما بازهم سخت بود. با بیست نفری در تهران در ارتباط بودم که همگی میمون داشتند و باهم دربارهی حیوان مشورت میکردیم. بینشان آدمهای سرشناسی هم بودند که حالا اسم نمیبرم. چندباری خواستم در طبیعت ولش کنم اما نماند و هر بار دنبالم راه افتاد. یک بار حتی دو میلیون و هشتصد فروختمش که پسش دادند. بیست سالم بیشتر نبود نمیدانستم این ظلم است.» میمون مرید او بود تا همین سه سال پیش که مهدی رفت سفر. او در تنهایی قفل قلاده را باز کرده و آزادانه از باغ بیرون رفته بود.
«چُندک نشست و سرش را خاراند … ناگهان چشمش به زنجیرش افتاد. آن را دید. تا آن زمان اینگونه پرشگفت و کینهجو به آن ننگریسته بود … تا خودش را شناخته بود مانند کفچه ماری دور او چنبره زده بود. هم او را کشیده بود و هم او را در میان گرفته بود و هم راه فرار را بر او بسته بود … پس با هرچه زور داشت میخ طویله را تکان داد و سرانجام آن را از تو خاک بیرون کشید. خیلی ذوق کرد … از رهایی خودش شاد شد. راه رفت. اما زنجیر هم به دنبالش راه افتاد و آن هم با او شادی میکرد. آن هم رها شده بود.»*
سابقه داشت که باز هم رها شود اما هر بار گیر میافتاد. این بار غیبت لوطی طولانی بود و عنتر از کوچه سردرآورد و رفت. «از دادسرا باهام تماس گرفتند و گفتند مأمور شهرداری و آتشنشانی زخمی شدهاند، زود بیا.»روز دادگاه گفته بودند اول با مأمور شهرداری درگیر شده و بعد آتشنشان سررسیده و زخمی با هفده بخیه هم نصیب او کرده. «پنج میلیون تومان دیه دادم. دیزی را هم بیهوش کرده و با تور برده بودندش باغوحش ارم. گفتند آنجا برایش بهتر است و من راضی شدم بماند. اما تا دو ماه از غصه حرف نمیزدم.»
ماههای اول کنترلش در باغوحش آنقدر سخت بود که او را تنها در یک قفس گذاشته بودند و میمونهای دیگر را کنار هم. یک بار که مسؤول تأسیسات انبردست را در قفسش جا گذاشته بود، دیزی کل باغوحش را بههم ریخت. توری را با انبردست باز کرده و رفته بود توی قفس پلنگ. گوش پلنگ را گاز گرفته و پلنگ هم به دماغش پنجه کشیده بود.
یک سال بعد از همین مدت بود که هر دو بچهاش را بردند فضا. گفتند که اسم میمونی که فضا رفته فرگام است. لوطی به باغوحش نرفت که میمون بیش از این مهارنشدنی نشود. مدیر باغوحش گفته بود برای سفر به فضا دیزی را نبردند چون سنش بالا بود اما دو تولهی کوچکش انتخاب شدند. سفر برای گذر از دروازهی ستارهای و رسیدن به مشتری نبود و تنها گذر از یک مسیر زیرمداری تا ارتفاع ۱۲۰ کیلومتر بود در نهایتِ سکوت، خلوت و بیوزنی، بدون حضور در ایستگاه فضایی و راهنمایی خواستن از ابررایانههای سخنگو. انگار اتفاقی بود برای بیرون آمدن از فضای تکراری قفسها و روزمرگی زندگی میمونی. سفری برای بازگشت و تولد دوبارهی ادیسهی فضایی. ۲۳ آذر ۹۲ در خبرها گفتند: «کاوشگر پژوهش، که حامل یک میمون از نژاد رزوس بود، در مدت زمان حدود پانزده دقیقه توانست به زمین بازگردد و موجود زنده را سالم بازیابی کند.» مهدی اما میگوید، بیست دقیقهی بعد بچهی دوم «دیزی» را هم برده بودند.
پارسال که دلش راضی شد برای دیدنش به باغوحش برود، دیزی اول روی خوش نشان نداد. چند باری پیشش رفت تا سرانجام گذاشت مثل قدیم نوازشش کند. «بار دوم وقتی داشتم خاطرهای از دیزی تعریف میکردم پرید روی سقف و آنقدر تکانش داد تا متوجهش بشوم. تماشاچیها فرار کردند اما من دستم را توی قفس بردم و حمله نکرد. شناخت. هنوز هم میشناسدم. دفعهی سوم عصبی بود چون با خودم نبرده بودمش. من حالش را بهتر از هر کسی میفهمم. دیدم نروم به حال او بهتر است.»
سفر قاچاقی سیصد رزوس در هر سال
بهجز دیزی، نوزده میمون دیگر هم در قفسهای باغوحش ارم محصورند؛ یک «مانگابی سیاه»، دو «رزوس ماکاک» و هشت «بابون» که هر سه از خانوادهی میمونهای دنیای قدیمند؛ به اضافهی هشت شامپانزهی معمولی که با ۶/۹۸ درصد دیانای مشترک نزدیکترین گونهی مشابه به انسان است، آداب و رسوم و استراتژی جنگ میداند و ساخت ابزار و استفاده از آن را بلد است.
کنراد لورنتس، جانورشناس اتریشی و برندهی جایزهی نوبل فیزیولوژی و پزشکی ۱۹۷۳، در کتاب «انگشتر حضرت سلیمان» مینویسد: «با اطمینان میتوان گفت که رقتبارترین زندگی را میمونهای دربند دارند، بهخصوص میمونهایی که از نظر تکامل به انسان نزدیکترند. آنها تنها موجوداتی هستند که جسمشان از عذاب ذهنشان دچار بیماری میشود. میمونهای شبیه انسان ممکن است در قفسی کوچک از سرخوردگی و تنهایی بمیرند. بچهمیمونهایی که آزادانه در خانواده با انسانها بزرگ میشوند، همیشه سالم و بانشاط هستند، اما وقتی بزرگتر و خطرناکتر میشوند و صاحبانشان آنها را به باغوحشها میسپارند، در مدتی کوتاه پژمرده میشوند.»
رزوس ماکاک چند سالی است در ایران طرفدار پیدا کرده، گونهای غریب که تحت عنوان «حیوان خانگی خاص» قاچاقی به کشور وارد میشود. رزوس تا یکسالگی رام و معصوم است اما بزرگتر که میشود خوی وحشی به بازیگوشیاش میچربد و کمتر کسی توانسته از پس نگه داشتنش برآید؛ یا میگریزند و از باغوحشها سردر میآورند یا به جنگلی پناه میبرند که خانهی آنها نیست. برای همین هر از گاهی میمونی سرگردانِ جنگلها و خیابانها در دام آتشنشانان میافتد. سهم ایران از قاچاق این گونه سالانه سیصد قلاده است و این نگرانی به وجود آمده که رزوس ماکائو (ماکاکامولاتا)، که بومی جنوب شرق آسیاست، گونهی مهاجم طبیعت ایران شود. چند وقت پیش این خبر از کلینیک بازپروری حیاتوحش پردیسان درز کرد که رزوسهای ارجاعی به این مرکز، یوتانایز (مرگ با تزریق دوز بالای بیهوشی) میشوند، اعتراض فعالان حقوق حیوانات هم جواب نداد، چون دامپزشک این کلینیک گفت که هیچ راه دیگری وجود ندارد: «رزوسها ارزش زیستمحیطی ندارند و برای طبیعت و جامعه خطر دارند؛ نمیشود روی بیماریهای مهارنشدنی مشترکشان با انسان و تخریب شدید اکوسیستم بهدست آنها چشم بست.»
ایمان معماریان، که دامپزشک باغوحش ارم است، میگوید: «تا امروز این مسأله را جدی نگرفتهایم اما ممکن است با این وضعیت قاچاق میمونها در جنگل کولونی تشکیل بدهند. رزوس پرخاشجوترین، قلمروطلبترین و به زبان ساده وحشیترین گونهی ماکاکهاست. در سن کم دوستداشتنی است و میشود آن را کنترل کرد اما نگه داشتنشان بعد از بلوغ سخت است. نمیگذارند کسی به قلمروشان وارد شود و اگر بشود به او آسیب میرسانند. در اقلیمهای متفاوت مقاومند و راحت زنده میمانند. همهچیزخوارند و نه به پرنده رحم میکنند، نه به میوه.»
میمون ممنوع است، چه نگهداری و چه درمانش. چراکه حیوانی میتواند خانگی باشد که بیماریهای مشترکش را با انسان بشود کنترل و پیشگیری کرد، به طبیعت آسیب نرساند، از طبیعت شکار نشده باشد، بازگشتش به طبیعت آسیبرسان نباشد و اینکه در طبیعت در خطر انقراض نباشد. رزوس ماکاک ناقل هرپس B، ماربورگ و ابولاست. کلینیکها اجازهی معاینهی میمونها را ندارند اما چند کلینیک در تهران انکار نمیکنند که رزوسها را در فهرست بیماران خود دارند.
میمون راز مگو است
میمون، در بازار سیاه آنلاین، یا در دستهی «وسایل خانگی» و «کالای لوکس» قرار گرفته یا «حیوانات عجیبوغریب». در آگهی فروشگاههای غیرمجاز اینطور نوشته شده: «اگر به دنبال حیوانی بیدردسر و بازیگوش هستید، تمام نژادهای میمون با مجوز نگهداری پیشنهاد میشود.» این فروشگاهها، به میمونهای «باتربیت، کاملاً اهلی و بانمکِ» پیشنهادیشان «کد کالا» میدهند و با پست پیشتاز و سفارشی به دست مشتری میرسانند. از رزوس صدهزار تومانی تا میمون بندانگشتیِ پنجمیلیونتومانی.
قیمتهای واقعی اما با بازار آنلاین زمین تا آسمان توفیر دارد. رد میمونها را در بازار پرندهفروشی اتوبان آزادگان میشود گرفت. خیابان باغ پرندگان در این اتوبان پر از عابرانی است که صدای جیکجیک پرنده یا خرناسهی سگی از آنها شنیده میشود. کفتری کاکل سرش را از زیر پیراهن یک مرد کتشلواری بیرون آورده و اطراف را سرک میکشد. بازار پرندههاست اما پای میمون به اینجا هم باز شده. پرندهفروشها اسم میمون که به گوششان میخورد میگویند «هیس! یهطوری میگی میمون انگار طوطی میخوای». باید پنهانی ازش حرف زد، انگار طلب میمون راز باشد. «نگردید، نیست. ممنوع است. اسمش را نیاورید که نان ما آجر میشود.» ماشین گشت توی محوطهی بازار پارک شده و چند مأمور یگان حفاظت محیطزیست حوالیاش قدم میزنند. میگویند نمیشود پیدا کرد اما در پچپچها اسم آقاسید شنیده میشود و علی مشکینی.
آقاسید جلو مغازهاش نشسته. گر میگیرد که «میمون میخوای چی کار؟ کاسکو بگیر باهات بازی کنه. دروغ گفتن. من میمونم کجا بود؟» لپهای عروس هلندیهای پشت ویترین گل انداخته. «ببین چه نازه. میمون هزار مریضی داره. ایدز میگیری، یکی از فروشندهها همینجا میمون گازش گرفت و مُرد. بابک بود اسمش. میمون خطرناکه، سراغش نرو. سیوهشتساله بود، زن و بچه داشت. یک ماه نکشید که مرد. نگیر آبجی، نگیر.» صورتش قرمز شده، دستی به ریشش میکشد. «ای آقا این همه حدیث گفتم. باز از میمون میپرسه. میخوای ببینی؟ برو باغوحش. من داداشت. اینجا قدغنه. بگیرن جریمه و دادگاه داره. بچههای بازار ما ندارن. اگر هم باشن از دلالای بیرونن. ببخشیدا آبجی نَرش یه مشکل داره مادهش یه مشکل. مثل آدمه. با عادت ماهانهش میخوای چیکار کنی؟» در جمع بیرون مغازه حرف سرکشی جنسیِ میمون نر میشود و عادت ماهانهی میمون ماده.
دامپزشک مرکز خرید و فروش پرنده میگوید: «اینجا که امکان نداره گیر بیارید. مأمور داریم. از وقتی بازار مولوی به اینجا منتقل شده چهار پنج سالیه که میمون نبوده توی این بازار. اگر هم یکی دو تا هست قاچاقه. جلو قاچاق رو که نمیشه گرفت. مگر جلو تریاک و حشیش رو تونستن؟ بیست مأمور لباسشخصی توی بازار میچرخن و گزارش میدن و خودم هم از این پنجره حواسم هست.» پنجره به محوطهی بیرونی بازار باز میشود و صدای پرندهها و پرندهفروشها در اتاق کوچکش میپیچد. میگوید که دیروز از همین پنجره دو تا مرغابی تالابی دیده و فروشنده را تحویل مأمور داده. اگر مدرکی از فروش میمون در این بازار باشد، طرف را دستگیر میکنند و تحویل قانونش میدهند.
علی مشکینی در محوطهی بازار جلو قفس فنچها ایستاده. باید گوش تیز کرد تا بین غوغای پرندهها و فروشندهها صدایش را شنید. «دارم. چند تا میخوای؟» مثل دلالهای دیگر و فروشندههای اینترنتی نه حاضر است عکسی نشان دهد و نه بدون بیعانهی یکمیلیون تومانی به آوردن میمون راضی میشود. میگوید پنجماهه است: «میمونها تهرانسر هستن. اگر ببینی باید بخری. یک میلیون و هفتصد هزار تومن. میمونانگشتی هم داریم که اصلاً بزرگ نمیشن. شش تا هفت میلیون تومن. الآن سفارش بدی دو هفته دیگه شاید برسه. پول مول داری یا الکی؟» فریاد میزند: «دیدن نداره که. میمونه، میمون. دو تا گوش داره، یه دم دراز.»
* تکهای از «عنتری که لوطیش مرده بود» نوشتهی صادق چوبک
عکس از امیر جدیدی
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…