شهرت مثل فیل روی انگشت کوچک آدم رشد میکند تا تمام هویت او را میپوشاند. اما آیا کسی میخواهد از زیر سایهی این فیل بیرون بیاید و چهرهی دوبارهای از خودش به نمایش بگذارد؟ فرناندو سورنتینو، نویسندهی آرژانتینی متولد هشتم نوامبر ۱۹۴۲ در بوئنوسآیرس، چنین مفاهیمی را به شیوهای کلاسیک اما در فرمی نو رنگی داستانی میبخشد. شیوهی داستاننویسی سورنتینو در فصل مشترکی از شیوهی داستاننویسی بورخس و کورتاسار، دو نویسندهی نامی هموطنش، شکل میگیرد و هر دو را تؤاماً به یاد خواننده میآورد.
دو داستانی که میخوانید از زبان انگلیسی و بر اساس برگردان دو مترجم طرف اعتماد سورنتینو در زبان انگلیسی، الکس پترسون و گوستاوو آرتیلس، برگردانده شده است.
***
صفت و ماهیت
۲۵ جولای درحالیکه سعی داشتم حرف A را تایپ کنم، متوجه زگیل کوچکی روی انگشت کوچک دست چپم شدم. روز ۲۷ام به شکل محسوسی بزرگتر به نظر میرسید. سوم آگوست به یاری یک ذرهبین جواهرسازی موفق شدم به شکلوشمایلش پی ببرم. شبیه فیل بود. یک فیل خیلی کوچولو.
کوچکترین فیل دنیا اما یک فیل کامل بود با تمام جزئیات. از ته دمش به انگشت کوچک من چسبیده بود. اسیر انگشت کوچکم بود اما از تاب خوردن آزادانهاش هم لذت میبرد مگر تکانهایی که منحصراً تحت ارادهی من میخورد. به دوستانم نشانش دادم؛ با غرور، با دلهره و تردید. آشفته شدند و گفتند خوب نیست یک فیل روی انگشت کوچک کسی جا خوش کرده باشد. توصیه کردند با یک متخصص پوست مشاوره کنم. از پذیرش حرفشان سر باز زدم و با هیچ کس مشورت نکردم. دیگر کاری به کار آنها نداشتم و تماموکمال خود را صرف بررسی تکامل فیل کردم. اواخر آگوست فیل خاکستری کوچک و قشنگی شده بود که تقریباً به اندازهی انگشت کوچک من بود. تمام روز با او بازی میکردم. وقت بازی غلغلکش میدادم و سربهسرش میگذاشتم و چیزهای سادهای یادش میدادم مثل پریدن از روی موانع کوچکی مانند قوطی کبریت یا مدادتراش یا پاککن. باید اسم مناسبی برایش پیدا میکردم. به اسامی احمقانهی زیادی فکر کردم؛ بعضیهاشان حتی خیلی سنتی بودند، از آن اسمهایی که برازندهی یک فیلاند.
دامبو، جامبو، یامبو. . . درنهایت خیلی عارفانه و ساده تصمیم گرفتم که تنها فیل خطابش کنم. از غذا دادن به فیل لذت میبردم. روی میز، خردهی نان، برگ کاهو و علف پخش میکردم. و جدا از آنها لب میز قطعهای شکلات میگذاشتم. فیل هم بدش نمیآمد تکهای بردارد. اما اگر پنجهام را محکم میبستم او هم داغشان را به دل میگذاشت. بههرحال فیل قسمتی از من بود؛ ضعیفترین اندامم. وقتی فیل بهاندازهی یک موش شده بود دیگر هدایت و تسلط بر او چندان ساده نبود. انگشت کوچک من جثهای نداشت که مناسب حرکات تند و سریع او باشد. آنوقت همهاش در این سوءتفاهم بودم که این پدیده فقط نتیجهی رشد فیل میتواند باشد. با این حال فقط روزی که جثهی فیل به اندازهی گوسفند شد فهمیدم اشتباه کردهام. آن هم اندازهی گوسفندی تقریباً همجثهی خودم. آن شبها و چند شب بعد را طوری روی شکمم میخوابیدم که دستم از تخت پایین بیفتد و فیل روی زمین کنار من بخوابد. از آن شبها به بعد بود که موقع خواب صورتم را روی کفلش میگذاشتم و پاهایم را روی پشتش قرار میدادم. راستش پشت فیل میخوابیدم. چندی بعد متوجه شدم که چسبیدهام به دم فیل و بر پشتش سوارم. درست به همان نقطهای که زگیل کوچکی بیرون زده بود که به سختی دیده میشد. همان موقع بود که ترسیدم از ناپدید شدن. نکند زمانی برسد که من چیزی نباشم جز چندمیلیمتری از دم یک فیل. چندی بعد که ترسم ریخته بود اشتهایی که از دست داده بودم هم برگشت. من یاد گرفتم که چطور شکمم را با پسماندهی غذا یا دانهی پرندگان یا حتی با حشرات ریز سیر کنم. البته که اینها متعلق به گذشته است. این روزها سعی میکنم فضای بیشتری از دم فیل را به خودم اختصاص بدهم. هرچند حقیقتاً هنوز بلاتکلیفم. اما این روزها میدانم که چطور تمام یک بیسکوییت را برای خودم داشته باشم و پنهانی بیآنکه به چشم بیایم یا کسی قصد گرفتنم را بکند به تماشای بازدیدکنندگان باغ وحش بنشینم. در این مرحله از ماجرا بسیار خوشبینم؛ میدانم که فیل شروع به کوچک شدن کرده است.
بنابراین حس برتری عمیقی مرا فراگرفته. برتری به بازدیدکنندگان عبوریِ بیتفاوت و سهلانگاری که وقتی برایمان بیسکوییت میاندازند فقط یک فیل را میبینند که به دیدنش عادت داشتهاند و گمان نمیبرند که آیندهاش چیز دیگری است؛ درواقع فیل فقط صفتی است که در دل ماهیتی منتظر فرصت است.
کتاب روشنگر
۱
پروفسور فرانتس کلام در مقدمهی مختصر خود بر کتاب مرغان تالابی شرح میدهد که دکتر لودویک بواتوس از گوتینگن به هوالن- ناکن سفر کرد تا شباهتهای جذاب جمعیت پرندگان پابلند موسوم به کالگویناسها را در زیستگاه خودشان مورد مطالعه قرار دهد (کالگویناس نامیست که به اتفاق آرا از ادبیات تخصصی اسپانیایی استخراج شده و از این پس در این متن به همین شکل مورد استفاده قرار خواهد گرفت). مطالعهی مرغان تالابی شکاف عمیقی را که در خصوص این موضوع در حوزهی دانش ماست پر میکند. پیش از تحقیقات مفصل دکتر بواتوس که یک سوم این کتاب را اشغال کرده است دانش متقن ما دربارهی کالگویناسها اندک بود مگر مطالعات پراکندهی غیرمکفیِ بولوویچ، بالبون، لورنسینا و دیگران که تا حد زیادی خیالبافانه و خالی از دقت علمیست. پیش از کتاب مرغان تالابی جامعهی علمی فاقد تحقیقاتی بود که بتواند بر پایهی دقتی کافی مبنای مطالعات آینده قرار گیرد. دکتر بواتوس بحث خود را از ویژگی بارز شخصیتی کالگویناسها آغاز میکند. آن خصوصیتی که در واقع شخصیت قدرتمند آنها را میسازد (استفاده از واژهی شخصیت وام گرفته از مطالعات فاکس و مکتب اوست). این شخصیت چنان مستعد است که بهسادگی میتواند یک کالگویناس را در جمعیت کالگویناسها ابقا کند، چیزی نظیر رفتار سایر جانوران. کالگویناسها تنها در تالاب هوالن- ناکن یافت میشوند. در آنجا جمعیت کالگویناسها مطابق برخی برآوردهای دقیق به یک میلیون میرسد. این رشد جمعیت منوط به دو عامل است: از یک طرف قوانین محلی که شکار آنها را ممنوع اعلام کرده است و از طرف دیگر گوشت آنها که مصرف خوراکی ندارد و پرهایشان که فاقد هرگونه استفادهی صنعتیست. همچون سایر پرندگان پابلند رژیم غذایی آنها نیز از ماهیها، غوکها، لارو پشه و سایر حشرات تشکیل میشود. هرچند بالهای تکاملیافتهای دارند اما بهندرت پرواز میکنند و درصورتیکه اقدام به پرواز کنند نیز از محدودهی تالاب خارج نمیشوند. جثه و شکل آنها تقریباً همان جثه و شکل لکلکهاست با این تفاوت که منقارشان بزرگتر است و میلی به مهاجرت ندارند. پشت و بالهایشان سرمهای و سروسینه و شکمشان به رنگ زرد مایل به سفید است و پاهایی زردرنگ دارند. تالاب هوالن- ناکن که زیستگاه آنهاست تالابی کمعمق اما وسیع است. بر روی تالاب پلی وجود ندارد و بومیان منطقه برای رسیدن به سمت دیگر تالاب مجبورند از مسیری انحرافی استفاده کنند. هرچند در این زمینه طرح شکایات مستمر و دادن عریضه به روزنامههای محلی از جانب بومیان بیتأثیر نبوده اما هنوز معضل ارتباط بین سواحل تالاب پا برجاست. از نظر یک ناظر ناآگاه ممکن است عبور از تالاب سهل و سریع به نظر برسد. عبور از تالاب میتواند مستقیم با پای پیاده همچون کالگویناسها که در سطح تالاب پرسه میزنند یا بهکمک چوبدستی انجام پذیرد. چون عمیقترین نقطهی تالاب تا کمر انسان متوسطالقامه هم نمیرسد. با وجود اینکه بومیان واقفند که میتوانند از تالاب بهسادگی چون کالگویناسها بگذرند اما ترجیح میدهند از جادهای با آسفالت مرغوب استفاده کنند که دورتادور تالاب کشیده شده است.
۲
اما همهی اینها اجارهی چوبدست به توریستها را، که تنها رکن اقتصاد هوالن- ناکن است، از رونق نینداخته است. برجستگی این رکن اقتصادی بیشتر بهسبب کمبود سایر منابع درآمدزا در منطقه است. عدم نظارت بر قیمتها و فقدان رقابت میان دیگر حوزههای اقتصادی اجارهی چوبدست را به کسبی پردرآمد بدل کرده است. افزایش لگامگسیختهی قیمتها تنها راهیست که با آن کسبه میتوانند ضرر ناشی از تورم را جبران کنند. در واقع قانون، محدودیتهایی را برای مغازههای مختص اجارهی چوبدست وضع کرده و آنها را موظف ساخته تا هشدارهایی را در فضاهای قابل رؤیت با حروف درشت و خوانا نصب کنند. هشدارها حاکی از آن است که استفاده از چوبدست برای عبور از تالاب ممکن است سبب آسیبهای روانی جدی شود. به عنوان یک قاعده توریستها چندان وقعی به هشدارها نمیگذارند. اغلب آنها این هشدارها را به شوخی برگزار میکنند. البته بهسادگی نمیتوان پذیرفت که تکتک توریستها هشدارها را میخوانند؛ هرچند مغازهداران براساس قانون موظفند هشدارها را در جاهایی نصب کنند که کاملاً قابل رؤیت باشند. مقامات محلی شهرهی انعطافناپذیریاند. درست است که بازرسیها مستمر و دقیق صورت نمیگیرد و همیشه اندکی قبل از سر رسیدن بازرسها خبر بازرسی به کسبه میرسد اما بازرسان بهخوبی وظایف خود را میشناسند و مطابق توافقاتی در ثبت تخلفات مغازهداران اغماض میکنند تا شاید با این روش مغازهداران را موظف به رعایت قانون کنند. هنگامیکه توریستها چوبدستی میگیرند در دستههای دو تا دهنفره، شاد و سرخوش در حین گفتوگو با هم عرض تالاب را طی میکنند تا در سمت دیگر تالاب بتوانند از خرید کنسروهای مرغوب ماهی که با قیمتی مناسب و معقول در اختیارشان قرار میگیرد لذت ببرند؛ محصولی که درآمد اصلی بومیان سمت دیگر تالاب است. دویست سیصد متر را در تالاب پشت سر میگذارند و با صدای بلند میخندند و فریاد میکشند و با شوخیهای دستیشان کالگویناسها را که همچون سایر پرندگان پابلند مخلوقاتی بهشدت عصبی هستند میترسانند و از این قبیل بازیهاشان لذت میبرند. بهتدریج بیشتر و بیشتر در دل تالاب فرومیروند و قدمبهقدم بر ازدحام کالگویناسها افزوده میشود. بهزودی تعداد بیشمار کالگویناسها کار را بر توریستها دشوار میکند. با افزایش جمعیتشان دیگر کالگویناسها از ترس پر نمیکشند و متواری نمیشوند. کالگویناسها کمکم حرکت توریستها را غیرممکن میکنند. با افزایش جمعیتشان بهتدریج اعتمادبهنفسشان قدرت میگیرد و برای متواری ساختنشان دیگر فریاد زدن کفایت نمیکند و توریستها باید از دستها و چوبدستشان استفاده کنند. چندی نمیگذرد که عرصه بر توریستها تنگ میشود. اینجاست که بهتدریج لحظهای فرامیرسد که سکوت توریستها را فرامیگیرد و شوخی و خندهشان به پایان میرسد. درست همینجاست که آنها همهمهای را که از گلوی هزاران کالگویناس بیرون میآید میشنوند و تمام فضای تالاب از این همهمه آکنده میشود. صدای زنگدار این همهمه چندان با صدای کبوترها تفاوت ندارد اما از حجم و شدت بیشتری برخوردار است. همهمهی کالگویناسها به گوش توریستها فرو میرود و در سرشان طنین میاندازد و ذهن آنها را کاملاً تسخیر میکند. بهتدریج توریستها نیز شروع به همهمه میکنند. در آغاز این همهمه تقلید ناشیانهای از صدای همهمهی پرندگان به نظر میرسد اما خیلی زود بهسختی میتوان بین همهمهی انسانها با کالگویناسها تفاوت قایل شد. همین لحظه است که توریستها دچار چنان شوکی میشوند که دیگر چیزی نمیبینند مگر جمعیت کالگویناسها. تا چشم کار میکند کالگویناسها هستند و دیگر نمیتوان تفاوتی بین خشکی و آب قایل شد. پشتسر، پیشرو، چپ و راست تکرار بیپایانشان تصویر صحرای یکنواخت سیاهوسفیدی را میسازد که سراسر از بالها و منقارها و پرها پرداخته شده است. معمولاً تعداد معدودی از جمعیت توریستها هستند که از روی عقل عطای کنسرو مرغوب ماهی را با قیمت مناسبش به لقایش میبخشند و از رفتن به سمت ساحل مقابل منصرف میشوند.
۳
اما اصلاً ساحل مقابل کجاست؟ چطور میتوانند برگردند وقتی هیچ نشانهای از مسیر آمدنشان وجود ندارد، چطور میتوانند بازگردند در حالیکه همهچیز سیاهوسفید به نظر میرسد و تکرار بیانتهای بالها و منقارها و پرها آنها را دربر گرفته است؟ و خصوصاً چشمها، از میان دو میلیون چشم که بیهیچ حس مشخصی پلک میزنند بهرغم تمام شواهد انتخاب گزینهی بازگشت مقدور نیست. از توریستها آنکه هنوز حدت ذهنیاش بهجاست یا آنکه کمتر به هذیان مبتلا شده ملتمسانه از دوستان خود با صدایی شبیه قارقار کلاغ درخواست میکند که رفقا بیایید از راهی که آمدهایم برگردیم، اما همراهانش متوجه درخواستهای او که با صدای گزندهی کلاغ از گلویش بیرون میآید نمیشوند. این صداها با صدای همهمهی ملایمی که گوششان به آن عادت کرده و از گلوی کالگویناسها میآید بسیار متفاوت است، هرچند پاسخ آنها با همین صدا در عمق وجودشان آگاهشان میسازد که هنوز انسانند اما چنان ترس بر آنها مستولی شده و تعادل روانیشان را به هم ریخته است و پریشانشان کرده که عوض پاسخ صداهای عجیبی از گلویشان تولید میکنند. از بخت بد، این سروصداها برای کالگویناسها هیچ معنایی ندارد و حتی اگر بخواهند هم قادر به برقراری ارتباطی یکدست و بینقص با اطراف خود نیستند. اطرافشان را کالگویناسها در حلقهای متراکم احاطه کردهاند. اینجاست که پیرترین عضو جمعیت کالگویناسها با تمام توان قارقار میکند، صدایی که نشانهی پیروزی است. جشن پیروزی پا میگیرد و بهتبع عضو مسن کالگویناسها درون جمعیت غوغایی بر پا میشود که بهسرعت در سواحل هوالن- ناکن گسترده میشود و در ورای حدود تالاب تا دورافتادهترین خانههای شهر میرسد. محلیها انگشتهایشان را در گوششان فرومیبرند و لبخند میزنند. غوغایی که پنج دقیقه به طول میانجامد و تنها پس از قطع کامل آن است که کسبه به سر کار خود بازمیگردند. باید چوبهای زیادی برای توریستهایی که میآیند، تا وارد تالاب شوند، بسازند.
* این مطلب پیشتر در دومین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…