در نگاه اول شاید متن زیر تا اندازهای غیرسینمایی بهنظر برسد اما نگاه اول همیشه راهگشا نیست. این مطلب نخستین بار بهصورت مقدمهی کتاب «سیا، ویتنام و برنامهی ترور کندی» در ۱۹۹۲ به قلم اولیور استون منتشر شد. استون و همکار فیلمنامهنویسش، زاکاری اسکلر، برای فیلمنامهی «جی. اف. کی» دو منبع الهام داشتند، یکی کتاب جیم گریسون، کسی که کوین کاستنر نقش او را عهدهدار شد، و دیگری آراء و نوشتههای فلچر پروتی که دانلد ساترلند نقش او را ایفا کرد و با عنوان ژنرال ایکس به تماشاگر معرفی میشود. متن حاضر درواقع ادای دین استون به پروتی است. کسی که منتقد کم نداشت و همیشه به داشتن پارانویا متهم بود.
فلچر پروتی(۱) کسی است که نامش در اعماق تاریخ خواهد ماند. اما نه بهصورت چهرهای محترم نزد نخبگان حاکم بر جامعه؛ برعکس، نامش از کتابهای تاریخ فعلی حذف، روایتش از تاریخ منکوب، اعتبارش انکار و راستیاش تحقیر خواهد شد.
با این وجود، نامش در گذر زمان پایدار خواهد ماند. دانشجویان جوان قرن بیستویکم (با فرض اینکه سیارهی زمین هنوز ظرفیت اصلاح و احیای خود را دارد) به آثارش در جراید نوشتاری آلترناتیو (انتشاراتیهای کوچک و مجلات کمتیراژ) مراجعه میکنند و کمترین چیزی که در نوشتههای کلنل پروتی باز خواهند یافت تاریخ محرمانهی ایالات متحده از حدود ۱۹۴۴ تا امروز خواهد بود. تنها در همین مجلد، کلنل پروتی سرپوش از تاریخ رسمی ما برخواهد داشت و به شکلی نابخشودنی، غمگنانه و بیشفقت مشعلش را بر سر راه هر کسی خواهد گرفت که جرأت ورود به این غار تاریک از ترس و شرم را دارد و بر مخوفترین لانهی افعیهایی که شاید جهان متمدن پس از یورش هولناک مغولها به خود دیده است نور خواهد تاباند.
این قضایا ترسناک است. خواندن کتابچهی دستورالعمل آموزش جاسوسان سیا و نقششان در ترور کندی عصبانی و ناراحتتان میکند. دیگر جهان را به همان دید قبلی نمینگرید. از این به بعد در ورای هر چیز که میخوانید یا میبینید تاریکترین ترسها از انگیزههای ناخودآگاه بوزینهی قاتلی که به انسان بدل شد سوسو خواهد زد.
آیا حق با استنلی کوبریک بود که در «اودیسهی فضایی ۲۰۰۱» بوزینهی جنگجویی را نشان داد که استخوان کشتهشدگان را به هوا پرتاب میکند تا به کودک سفینهنشین آینده تبدیل شود؟ آیا ما غرایز جنایتکارانهی خود را با کیمیای صلح تبدیل به احسن میکنیم و به جستوجوی نور میرویم؟ یا راه جنگ را در پیش میگیریم، جنگی جهانشمول، جنگی بین خودمان و جنگی بین ما و محیطزیستمان؟
مادرم فرانسوی بود، پدرم امریکایی. در جوانی در دههی ۱۹۵۰ این بخت را داشتم که تابستانها را در فرانسه بگذرانم و هیچوقت از هیچکس، پیر یا جوان، نشنیدیم که از همکاری گستردهی فرانسویها با نازیها در جنگ جهانی دوم چیزی بگوید. هر جنبهای از حقیقت، حتی در خاطرات مادرم، نفی، رد، و بیشتر مواقع فراموش میشد. تاریخ از چنین موضوعاتی ساخته میشود. البته تا زمانی که مردم با رخدادهای متناقضی مانند دادگاه کلاوس باربی(۲) در لیون یا فیلم من «جی.اف.کی» روبهرو شوند، این اتفاقات باور به تاریخ رسمی را از هم میپاشاند و گذشته را به یاد همه میآورد.
تجربهی من در نوشتن «جوخه» چنین بود؛ حسی داشتم که ویتنام خلأ یادآوری از نوع جرج اورولی است، واقعهای که باید فراموش میشد؛ واقعیتهایی که روزنامهنگاران و مورخان رسمی تحریف کردند، شمار رسمی کشتهشدهها که ناگفته ماند و دروغهای رسمی که شخصیت امریکا را در جهان نابود کرد.
این حس دوباره در اواسط دههی هشتاد میلادی به سراغم آمد، سال ۱۹۸۰ در امریکای مرکزی و زمانی که با سربازهای نیروی زمینی امریکا با سروشکل تازه و یونیفرمهای سبز حرف میزدم که دوباره بهصف شده بودند تا مردم نیکاراگوئه را در حملهی ۱۹۸۶، که هیچگاه اتفاق نیفتاد، به تیر ببندند. هیچ نشانی از ویتنام نمیشد یافت مگر در نگاههای خیره و خجل سربازها؛ و باز در روسیه، اوایل دههی ۱۹۸۰، هنگام تحقیق برای نوشتن فیلمنامهای دیگر، در حال صحبت با جوانهایی که هیچ از جنایات استالین نمیدانستند و آدمهایی از نسلهای قبل که از ترس گذشتهی خود را انکار میکردند.
حافظهی فریبکار انسان تازه در بهترین حالت خود چنین است، بهقول اورول «کسی که کنترل گذشته را به دست بگیرد، کنترل آینده را خواهد داشت». اطراف ما دیواری است که خودآگاه ما نخواهد گذاشت ناخودآگاهمان پشتش برود. با این وجود، این فقدان ترس به ذهن اجازه میدهد که خودسانسوری را وانهد و به محالات فکر کند. چه لحظهی طلاییای! همه میشناسیمش. لحظهی هیجانانگیز نجات فرایند تفکر همان نقطهی دسترسی به تاریخ است که هر فیلمساز، شاعر و هنرمندی سعی در رسیدن به آن دارد. جک لندن، جان رید و آپتون سینکلر در برخورد با محرکههای طوفانی تاریخ آغاز قرن بیستم به این لحظه رسیدند و درست به این دلیل شوالیههای شکوهمند قرن حاضر هستند.
سؤال کلیدی عصر ما، چنانکه در کتاب کلنل پروتی مطرح شده، از «گزارش از «آیرن ماونتین» دربارهی احتمال و شرایط مطلوب صلح» نوشتهی لئونارد لوین (بر اساس تحقیقاتی با حمایت مالی وزیر دفاع رابرت مکنامارا در آگوست ۱۹۶۳ برای توجیه تغییرات بزرگ و برنامهریزیشده در هزینههای دفاعی مورد نظر کندی) میآید:
اصل سامانبخش هر جامعهای جنگ است. پایهی حکومت هر دولت مدرنی در قدرت جنگی اوست … آمادگی نظامی تقریباً یکدهم خروجی کل اقتصاد دنیا را میسازد.
در توضیح این گزارش، کلنل پروتی مسیرهای متفاوتی را ردگیری میکند که به وقایع ویتنام در اوایل دههی ۱۹۵۰ منجر شد (مأموریت نظامی سایگون(۳)، ادوارد لنسدیل، لوسین کونین، تام دولی، وزلی فیشل، و اسقف اعظم اسپلمن)؛ اینکه چطور مائو با ایدئولوژی جنگ چریکی خود بر مفاهیم کنش مدنی شبهنظامیِ امریکا در ویتنام و امریکای مرکزی تأثیر گذاشت، اینکه چطور هلیکوپتر و نیازهای اقتصادی/نظامیاش ما را به ویتنام راند یا چگونه رقابت شرکت سازندهی جنگندهی تیافایکس، بوئینگ و جنرال داینمیکس دولت کِندی را دوشقه کرد. او برای اولین بار اشتباهات گستردهی رئیسجمهور منصوب، نگو دین دیم، در ویتنام جنوبی را بهصورتی شفاف توضیح میدهد: شکست او در برخورد با جامعهی بودائیان و ارتش؛ برنامهی فاجعهبار «هملت»(۴) که اقتصاد دهقانی ویتنام جنوبی را نابود کرد؛ اخراج جامعهی بازرگانان چینی، تأثیر لنسدیل. او از نقش تکبر حاکم بر نگرش نژادپرستانهی امریکا به جهان سوم، که ما را به مشکلات تأسیس کشوری کاملاً ساختگی مثل ویتنام جنوبی و نقض حاکمیت ملی این کشور کور کرد، غافل نمیشود.
کلنل پروتی در بحثی مجزا ریشههای تصمیمات کلیدی برادران دالس(۵) دههی ۱۹۵۰ دربارهی ویتنام را نیز تعقیب میکند و به حادثهی نمایشی خلیج تنکین(۶) که در رسانههای رسمی نادیده گرفته شد و ما را به جنگ فرستاد میپردازد.
او معنای حقیقی «مدارک پنتاگون»(۷) و حذفیات شگفتانگیز و فریبکارانهی آنها را هم که نخوت رسانههای لیبرال ما را بهباد میدهد بررسی میکند؛ رسانههایی که هرگز به ماهیت نیروهای بدخواهی که پشتصحنهی مدارک پنتاگون کار میکنند پی نبردند و صبر کردند تا باز تاریخمان به تاراج رود.
کلنل پروتی افشاگرانه انگشت خیانت را به سمت مکجورج باندی، دستیار وقت پرزیدنت کندی، میگیرد؛ کسی که پیشنویس اولیهی مهم «لایحهی کنش امنیت ملی شمارهی ۲۷۳» را، که نقض تمام سیاستهای قبلی دولت کندی بود، در ۲۱ نوامبر ۱۹۶۳ امضا کرد. کلنل پروتی میپرسد چگونه وقتی کسی نمیداند پرزیدنت روز بعد پیدایش نمیشود و پرزیدنت جدید خواهد آمد گزارش عملکرد دولت پیشین به دولت جدید را امضا میکند.
پروتی در واقع مدارک پنتاگون، اعتبار واقعی سندی افشاشده، و چگونگی سوءتفاهم در رسانه را کاملاً مرور کرده؛ اینکه چرا اکثریت کابینه وقتی کندی کشته شد خارج از کشور بودند و مهمتر از آن، واژگونی تقریباً کامل سیاست ما در ویتنام ظرف چند روز پس از مرگ کندی را بد فهمیدند.
پروتی بهدرستی رسانه را «شغلی روبهگسترش که آنچه به مردم گفته میشود کاملاً کنترل میکند و به ما کمک میکند تا در نقاطی مانند افغانستان، افریقا، و حوزهی کارائیب، و اخیراً گرانادا و پاناما، خاورمیانه، و سایر الدیسیها (حسن تعبیر یک بانکدار برای عبارت «کشورهای کمترتوسعهیافته») راهی جنگ شویم» تحقیر میکند.
کلنل پروتی بهسوی معنای حقیقی واترگیت پیش رفته و ما را با سرنخهایی که پیدا کرده گیج و معلق رها میکند تا کاملاً متوجه شویم صرفاً چهل ساعت از چهارصد ساعتِ یکی از رازآلودترین اقدامات سیاست امریکا را شنیدهایم که شاید محرمانهترین افشاگریهای خود نیکسون دربارهی ترور کندی را هم دربر میگیرد. باید از خود بپرسیم، بالاخره ریچارد نیکسون از حادثهی دالاس چه میداند.
در مضمون تلویحیِ دیگری، کلنل پروتی نشان میدهد چطور ریشههای تصمیمات دههی ۱۹۵۰ دربارهی ویتنام اساساً از حضور «چیانگ کایشک»(۸) در کنفرانس تهران در ۱۹۴۴، که از تاریخ حذف شده نشأت میگیرد، جایی که غولهای تقسیمکنندهی جهان؛ چرچیل، استالین، روزولت و چیانگ کایشک؛ برای اولین بار فتیلهی جنگ جهانی سوم را کار گذاشتند. دشمن ایالات متحده دیگر نه جنبش نازی که قبیلهی جهانی مهلکتر و دزدتر شوروی کمونیست بود. و البته، در تلاش برای نابود کردن این دشمن به هر قیمت ممکن، کلنل پروتی بار دیگر به ورود چارچوب فکری نازیسم به سیستم امریکا، مسیری که وقتی خشت اولش گذاشته شد و برای همیشه عملکرد ما را در جهان تغییر داد، اشاره میکند.
کلنل پروتی صحنه را برای این کابوس وحشتناک با معاملههای پنهانی پنتاگون، که شخصاً مستندشان کرده و نگاه جانبی جالبی به نقش او در کودتای کوچکی در بولیوی است، مهیا میکند.
پروتی نشان میدهد سیاست جهان سوم چگونه بیشتر به بازی بین گروههای قدرت در رفت و آمد تجاری در رقابتی برای سهم بیشتری از پول میماند که بازارهایشان را با کمک امریکا کنترل میکنند؛ دولتِ هر یک از این کشورها تکقطبی تجاری سایهافکنده بر مردم و قلمروش بوده که انگیزهاش را همانقدر که از ایدئولوژی پراگماتیک گرفته از کنترل پراگماتیک تجارت واردات و صادرات؛ از اعطای فرانشیزهای انحصاری به دوستان، اقوام، و همهچیز از کوکاکولا گرفته تا جنگندههای اف۱۴ میگیرد؛ بانکداران بینالمللی بسیار قدرتمند حساب هر دو طرف را دارند؛ اینکه چطور این ورود و خروجها بهعلت نیازهای دولت ما و بازوی ملازم پروپاگاندای آن، یعنی ستون پنجم ما، مشخصات لولو مثل «کمونیست» و «قاچاقچی مواد» بهخود میگیرند؛ چطور پاز استنسورو در بولیوی و نوریهگا در پاناما و صدام در عراق چندین بار هویت خود را از سرلیست افراد تحت تعقیب به فهرست متحد تجاری مورد التفات ما تغییر دادهاند. پروتی سپس نشان میدهد که در ۱۹۷۵ دولت ما ۱۳۷ میلیارد دلار روی عملیات نظامی در کشورهای کمترتوسعهیافتهی جهان سوم خرج کرد و چطور این مبلغ اساساً در شرکتهای تابعهی امریکایی مجموعهی نظامیصنعتی ما لاغر شد. کلنل پروتی هرگز نمیگذارد فراموش کنیم که پول ریشهی قدرت است.
کلنل پروتی مقدمات حادثهی دالاس با همهی رعب و وحشتش را تشریح میکند. او حقیقت درونی اسطورهی دیدهشدهترین اعدام در ملأ عامِ ما، آتشسوزی رایشتاگ(۹) زمانهی ما، را بررسی میکند و به ما میگوید چطور نور تلویزیون پشتصحنهی این واقعه را به نقطهی کور بدل کرده است. او به ما نشان میدهد که اصولاً کندی حذف شد، چون سیستم را بهشکلی جدی تهدید میکرد. کلنل پروتی تیترهای ماجرای اوسوالد را به ما نشان و شرح میدهد چگونه این پوشش داستانی موفق شده تا امروز، بهرغم وجود فیلم من، عموم مردم امریکا را از دیدن حقیقت موجود در تاریخ محروم کند.
این کلنل پروتی است که با توجه به سابقهاش، هم در مقام افسر نظامی و هم بانکدار بینالمللی، دقیقاً به ما نشان میدهد کندی، نه فقط برای سیاست چموشانهاش در قبال ویتنام و کوبا بلکه بهعلت تأثیرش بر قدرت اقتصادی این ملت/سیاره یعنی امریکا، اتحاد، و نظم نوینی که در پیاش بود، از سر راه برداشته شد.
ما در نهایت باید بپرسیم صاحب امریکا کیست؟ صاحب واقعیت کیست؟ ما در چرخهی تاریخ خود میبینیم چطور «امپراتورها»ی مختلف میآیند و میروند و رابطهشان با دستگاه نظامی چیست. صاحب «تاریخ» ما کیست؟ چه کسی آن را تعبیه میکند تا اکثریت آن را باور کنند. همانطور که جورج اورول آشکارا در «۱۹۸۴» اشاره میکند، آن شخص برنده است. اگر آقای هیتلر در جنگ جهانی دوم برنده شده بود، روایت وقایعی که حالا دستمان میدهند (حملات نژادهای بردهی ضعیف جهان سوم برای فتح منابع معدنی و قدرت فراگیر اقتصادینظامی) چندان دور از ذهن نبود. اما بهجای چکمههای ساقبلند نازیها، ما مردانی در کتوشلوار خاکستری و کراوات و کیفدستی داریم. حالا نام یا لباس هرچه باشد؛ باید هشیار باشید.
کلنل پروتی، ای دوست و مبارز، به تو سلام میکنم. «خدا نگهدار، سرباز رومی.»
می ۱۹۹۲
پینوشت:
یک. در دورهی ریاستجمهوری کندی فرمانده عملیات ویژهی ستاد مشترک ارتش بود. در پی بازنشستگی از ارتش، مدیر بانک شد و بعدتر به یکی از منتقدان سیاست خارجی امریکا و سازمان جاسوسی سیا تبدیل شد. پروتی و ریچارد کیس ناگل الهامبخش شخصیت آقای X در «جی.اف.کی» اثر اولیور استون بودند. برای اطلاعات بیشتر به www.prouty.org مراجعه کنید.
دو. معروف به قصاب لیون؛ از رهبران حزب نازی و از سران گشتاپو در طول جنگ جهانی دوم. او که عامل مرگ هزاران نفر در لیون فرانسه بود در ۱۹۸۴ به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه شد.
سه. سایگون اولین عملیات سازمان سیا در هندوچین به شمار میرود. فرماندهی این عملیات را لنسدیل برعهده داشت و نفر دوم کونین بود.
چهار. برنامهی استراتژیک هملت؛ طرح مشترک دولتهای ویتنام جنوبی و امریکا برای جلوگیری از شورش کمونیستی از طریق انتقال جمعیت در طول جنگ ویتنام.
پنج. آلن ولش و جان فاستر دالس؛ اولی دیپلمات و وکیلی و اولین غیرنظامی بود که به ریاست سازمان سیا رسید و دورهی ریاستش طولانیترین دورهی ریاست این سازمان در طول تاریخ است. در سالهای جنگ سرد عملیات آژاکس و نیز حملهی خلیج خوکها را فرماندهی کرد. برادر بزرگترش، جان، در دولت آیزنهاور وزیر امور خارجهی امریکا بود.
شش. در دوم آگوست ۱۹۶۴، لیندون جانسون، رئیسجمهور وقت امریکا بهغلط ادعا کرد نیروهای ویتنام شمالی دوبار به ناوشکنهای امریکایی در خلیج تونکین حمله کردهاند. همین ادعا نهایتاً منجر به جنگ بین دو کشور شد.
هفت. «روابط ایالات متحده-ویتنام از ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۷؛ مطالعهای بههمت وزارت دفاع» روایت وزارت دفاع امریکا از درگیری سیاسینظامی این کشور در ویتنام است. این اسناد را دنیل الزبرگ کشف و افشا کرد و در ۱۹۷۱ در صفحهی اول «نیویورکتایمز» در معرض دید عموم قرار داد.
هشت. رهبر سیاسی و نظامی چین که پس از مرگ سون یات سن در ۱۹۲۵ مدعی رهبری کومینتانگ شد. او در جنگ دوم چین و ژاپن نیروهای چین را رهبری کرد. در جنگ داخلی چین از ۱۹۲۶ تا ۱۹۴۹، چیانگ سعی داشت حزب کمونیست چین به رهبری مائو را شکست دهد اما ناموفق ماند و مائو را به صلح دعوت کرد. قرارداد صلحی بین او و مائو امضا شد اما کایشک مفاد قرارداد را نقض کرد و نهایتاً خود بهسختی شکست خورد و رهبری سیاسی چین به دست حزب کمونیست افتاد. در نتیجه جمهوری خلق چین در سرزمین اصلی چین تأسیس شد و چیانگ و یارانش مجبور به عقبنشینی به تایوان شدند. آنجا او تا پایان عمر رئیسجمهور جمهوری چین و فرمانده کومینتانگ بود.
نه. آتشسوزی عمدی در ساختمان رایشتاگ در فوریهی ۱۹۳۳؛ واقعهای که نازیها آن را دال بر توطئهی کمونیستها علیه دولت آلمان دانستند و نقش مهمی در استقرار آلمان نازی ایفا کرد.
* این مطلب پیشتر در بیستمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…