زمزمهی درس و مدرسه میآید. گویی کودکی سر نزدیک دفتر خوابانده و با انگشت رد صدای معلم را دنبال میکند. آوای روضه به گوش میرسد، زنی روضهی مردانه میخواند. صدایی اما از پنجرهی روبهرو امر میکند که از پلههای دست راست ایوان بالا بروم اگر میخواهم از رئیس اتحادیه بپرسم اینجا کجاست.
زیرِ پلهها از ردیف درهای چوبی، یکی باز میشود و چشمهای زنی جواب سلام میدهد. مرد از پشت توریِ پنجره دیده نمیشود اما صدای پرحجمش دوباره فرمان بالا رفتن میدهد. بالای پلهها ایوانی با طاق قوسی بلند است و باز ردیف درهای چوبی که معلوم نیست کدامش را میتوان باز کرد و وارد شد. از پشت شیشهها چراغ و لوسترهای آویزان پیداست. صدای انیس میآید که روضهی مردانه میخواند. صدا روی کاغذ سفید منگنهشده بر دیوار خاموش میشود. درها اگر باز شوند شاید زنها شلیتهپوشیده با چارقد سیاه بیرون بریزند و بروند دور حوض بنشینند منتظر تا فراشها علَم عاشورا را پیچیده در پارچههای رنگی بیرون بیاورند که ببرند سمت تکیه؛ انیسالدوله خودش روضهخوان شربت تعارف کند و خدمه و کنیزکان دورش بچرخند. خورشیدخانم و زن امینهمایون همیشه از سوم محرم اینجا بودهاند.
روی کاغذ سفید نوشته شده «اتحادیهی توزیع گوشت تهران» و فلشی زیر این چهار کلمه به چپ نشانه رفته است. سمت چپ دیوار از پشت شیشه تالاری بزرگ معلوم است. دورتادورش میز چیدهاند و چند مرد پشت میزها مشغول کار. در را باز نکرده یکی میآید میانهی در میماند تا بگویم دربارهی خانهی انیسالدوله سؤال دارم. مرد سبیل دارد. مردهای دیگر هم. میگوید: «اینجا در دست تعمیر است.» از میان دو لنگهی در، بزرگیِ تالار بیشتر بهچشم میآید و گلهای گچبری بر سقف و قابهای رنگین بر دیوار. کامپیوتر هم دارند. ناصرالدینشاه عمرش به امروز نرسید و نبود آن روزگار وگرنه کامپیوتری هم از فرنگ برای انیسالدوله سوغات میفرستاد.
حالا صدای روضه نمیآید. زنی هم نیست در بالاخانه، جز در آن اتاقک پایین که روزگاری آشپزخانه و جای خدمتکاران بوده. پایین، تنور نانی هم سالها پس از فراغت مهمان خاموش مانده است. شبهای احیا اما صدای روضه تالار بزرگ را پُر میکند. انیس بعد از روضه از همین خیابان امیریه میرفته تا حرم شاهعبدالعظیم و صبح حلوا میپخته. «انیسالدوله شبها در تالار تنابی که تازه تعمیر شده زنبوری (پرده) کشیده و روضه میخواند، روزها از یک ساعت به غروب مانده تا سه ساعت از شب رفته روضه میخوانند. روضهخوانها خیلی خوب میخوانند.»
پرینتر صدای خفهای میکند و کاغذی بالا میآورد. صفحهای است با مُهر ادارهی کل میراث فرهنگی استان تهران که از ثبت این خانه در فهرست آثار ملی خبر میدهد از ۱۳۸۲ شمسی. خانه اکنون با ریال ریال پول قصابان تهران به ملکیت اتحادیهی توزیع گوشت درآمده. رئیس اتحادیه با دلخوری حرف میزند و کاغذ را میدهد دستم: «این ملک را زمان پهلوی اول فروختند و شد مدرسه. دکتر حسابی هم اینجا درس خوانده. پنجاه سال پیش اتحادیهی صنف دارندگان گوشت گوسفندی آن را خریدند و به تملک ما درآمد. هرچه به سازمان میراث گفتیم، خانه را از ما نخریدند.»
کارمندان سر به کار خود دارند. تماشای هرروزهی نقشهای دیوار و سقف برایشان عادی است. شبهایی ناصرالدینشاه اینجا اتراق کرده و روزهایی اینجا ناهار خورده، هندوانه و چای و انگوری و راهی دوشانتپه شده: «رخت پوشیدیم رفتیم خانهی انیسالدوله، انیس و آدمهایش همه خوابیده بودند، بهغیر از میرزاباجی کسی بیدار نبود. زنها هم همه همراه بودند، قالومقال میکردند. انیس با این قالومقال خواب بود. بعد با جمعیت زنها آمدیم. تا دم در زنها بودند. آمدیم بیرون، از پلههای دیوانخانه پایین آمدیم. در پایینِ باغ کالسکه حاضر کرده بودند…» میگویند انیس در این خانه مهمانی میداد. زنان سفرا را جمع میکرد تا اقتدار کشور را به نمایش بگذارد.
اتحادیهی گوشت گوسفندی نمیداند با این خانه چه کند. قصابان تهران هم که مالکان خانه هستند نمیدانند. سازمان میراث فرهنگی پولی برای خرید و تعمیر نداده و اتحادیهداران خود با مشورت کارشناسان دست به تعمیر زدهاند. هر اتوبوسی که از خیابان ولیعصر بالا و پایین میرود تن خانهی انیس را میلرزاند و صدای روضه قطع میشود. جای کنونی خانه در دوران سلطنت ناصرالدینشاه شرق دروازهگمرک و اوایل ورودی شهر از سمت غرب بود و در قسمت(جدید) تابع محلهی سنگلج، جزو اراضی بیاضِ وزیر بود. تا اواخر عصر ناصری اراضی تغییر محسوسی نکرد. از شمال به باغ وسیع جنت گلشن و از غرب به ضلع غربی حصار ناصری (خیابان کارگر) و از جنوب به خیابان دروازهگمرک (مولوی) محدود بود.
رئیس اتحادیهی توزیع گوشت گوسفندی انیسِ قبلهی عالم را خوب میشناسد و خانه را هم، اما آخر این خانهی نقشبندیشده به چهکار قصابان میآید مگر عذاب و ترسِ تخریب. پنجاه سال پیش هم که قدیمیهای صنف به دلیل نزدیکی به کشتارگاه خانه را خریدند به امروز فکر نمیکردند و به اهمیت تاریخی بنا. قصابان تنها برای رتقوفتق امور اداری گذرشان به این خانه میافتد و گهگاه عبدالرضا میرمحمدصادقی و دیگر اعضای هیأت مدیرهی اتحادیه باید نقش راهنما را برای مشتاقان و پژوهشگران میراث تاریخی داشته باشند. اما از آنهمه عکسی که شاه از انیس گرفت یکی در تالار بزرگ بر دیوار نیست. میرمحمدصادقی هم از انیسالدوله با احترام یاد میکند. از سوگلی ناصرالدینشاه که دختر فقیری بود اما درس خواند و شد ملکهی پرنفوذ ایران، تمثال رحمت، حمایل آفتاب، حضرت قدیسه.
انیس اشرافزاده و خانزاده نبود، دختر چوپان بود. افسانهی زن پادشاه شدنش به شکست ایران در عهد فتحعلیشاه در جنگ روسیه برمیگردد که بخشهای شمالی کشور جدا شد و به روسیه پیوست. این جنگ هم آوارگی داشت، کوچ گرجیان به شهرهای ایران. نورمحمد گرجی از پسِ این کوچ سر از آبادی امامهی لواسان درآورد. در ۱۲۵۸ قمری صاحب دختری شد اما دیری نپایید که دخترش فاطمه را در کودکی تنها گذاشت و از دنیا رفت. دختر با ازدواج مادرش تنهاتر شد، ناچار نزد عمو و عمه رفت و کشاورزی و چوپانی کرد. روزگار سخت فاطمه به دست تقدیر دگرگون شد و او را به حرمسرای شاه ایران برد و چندی بعد شد محبوبترینِ زنان. و چنان مهرش بر دل شاهِ قجر نشست که مونس شاه شد انیسالدوله. از ملاباجیانِ (مکتبخانهدارانِ زن) اندرون، علم و سواد آموخت و تحت تعلیم و تربیت آنان آداب درباری و راهورسم اندرونی شاه را به گوش جان آموخت. با اثبات جایگاه خود نزد شاه و جلب اعتماد او نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی گرفت. اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات مینویسد: «در جمادیالثانی سال ۱۳۱۲ هـ.ق. ناصرالدینشاه برای تجلیل از خدمات انیسالدوله و ادای احترام به او لقب حضرت قدیسه را اعطا کرد.» نشان حمایل آفتاب را شاه قبل از سفر اول فرنگ اختراع فرمودند که در فرنگ به ملکهها داده میشد.
یک نفر وزیر به کارهای او رسیدگی میکرد و منشی زن داشت؛ چیزی که در تاریخ ملل فرنگ هم بیسابقه بود. کارهای خیر انیس و ورودش به مسائل کشور نام او را در تاریخ پررنگ کرد تا جایی که از میان جمعیت حرم او از معدود زنانی است که در تاریخ برجسته شد. تنها زنی بود که در سفر فرنگ همراه شاه شد هرچند از نیمه برگشت. او با دیگر زنان حرمسرا فرق داشت. در جریان تحریم تنباکو، او راه خود را از شاه جدا کرد و استقلال خود را نشان داد و جانب مردم گرفت. ناصرالدین شاه از انیسالدوله قلیان طلب کرد ولی او از آوردن قلیان سر باز زد. وقتی شاه علت را پرسید، انیسالدوله جوابش داد: «برای آنکه قلیان حرام شده.» شاه با عصبانیت گفت: «چه کسی حرام کرده؟» انیسالدوله در اشاره به فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو پاسخ داد: «همان کسی که مرا به تو حلال کرده.» شاه هیچ نگفت و از آن پس در تمام دربار قلیانها را برچیدند.
اتحادیهی توزیع گوشت گوسفندی وقتی مالک خانهی انیس شد به ترکیب بنای اصلی دست نزد اما سال ۵۹ در ضلع جنوبی بنایی آجری ساخت. در این ساختوساز دیواری آجری هم در سمت راست خانه بالا رفت که بعد مورد اعتراض میراث قرار گرفت. آنزمان قصابان تهران رفتوآمد زیادی به اتحادیه داشتند. اما امروز این ۱۵۰۰ قصاب تهران کمتر به خانهی انیس سر میزنند. در حیاط سه درخت کاج و یک درخت انگور ایستادهاند دور حوض آبی. چند ماشین هم پارک شده. در جایی که روزگاری جای اسبهای سلطنتی بوده، جای چرخ کالسکه زیر موزاییکها دفن شده و در بیرون قیامت قرن بیستویکم برپاست. مغازهداران همسایه بهکار خودند و اتوبوسها ولیعصر را رفتوآمد میکنند و صدای روضه قطع میشود.
منابع:
خاطرات ناصرالدینشاه، بهکوشش فاطمه قاضیها، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران
روزنامهی خاطرات اعتمادالسلطنه، انتشارات امیرکبیر
عکس از آرشیو میراث فرهنگی
* این مطلب پیشتر در ششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…