اصوات موسیقی همیشه ما را مجذوب خود کردهاند و این جذابیتها باعث شده که موسیقیدانها در جستوجوی راههای جدیدی برای پیدا کردن رنگآمیزی و صداهای نو باشند. این یکی از اصلیترین دلایل به وجود آمدن موسیقی الکترونیک است. موسیقیای که به واسطهی پیشرفت تکنولوژی و با استفاده از ابزار الکترونیکی امکاناتی را در اختیار موسیقیدانها قرار داد که با آن موفق به ایجاد فضاهای بدیع، دور از ذهن و انتزاعی در موسیقی خود شوند. این خلاقیت و نوآوری و تجربهگرایی در ابتدا برای موسیقی جدی یا هنری مطرح شد، اما امکانات و ابزار ایجادش خیلی زود نظر بسیاری از موسیقیدانهایی را به خود جلب کرد که در سبکهای مختلف موسیقی راک و پاپ فعالیت میکردند و بعضاً باعث ایجاد راه ها و ژانرهایی جدید برای آنها شد. همین دوشاخه شدن راه از ابتدا باعث میشود که بین ژانر هنری-جدی و عمومی موسیقی الکترونیک اختلاف تعریفی وجود داشته باشد. تا پیش از حضور موسیقی الکترونیک در عرصهی موسیقی دیسکو، در دههی هشتاد میلادی، در این میان و در دل سبک راک پیشرو (که با توجه و تأثیر از اصول نظری موسیقی کلاسیک ساخته میشد) و راکِ سایکودلیک (Psychedelic) که گروههایی مثل پینکفلوید از پرچمدارانش بودند و با حضور هنرمندان و گروههایی مثل تنجرین دریم (Tangerine Dream)، ونجلیس، آلن پارسون، و کرفتورک برخورد متفاوت و خالصتری با اصوات الکترونیکی به وجود آمد و ژانر موسیقی الکترونیکی را ساخت که در بسیاری از موارد دوباره به فرم هنری یا جدی آن نزدیک شد. کلاوس شولتز (Klaus Schulze) آهنگساز، نوازنده و تهیهکنندهی آلمانی در این دوره با ایدههای موسیقایی منحصربهفرد، و شیوهی برخورد جدا از دیگران، جایگاه ویژهای دارد. او که متولد چهارم آگوست ۱۹۴۷ است در پنج دههی گذشته بیشتر از پنجاه آلبوم منتشر کرده و یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین چهرههای موسیقی الکترونیک جدی-هنری به حساب میآید. شولتز هنرمندی هوشمند، بلندپرواز و البته بسیار شوخطبع است که معمولاً در مصاحبهها از پاسخ دادن به هرآنچه دوست نداشته باشد، مثلاً هرگونه توضیح دادن دربارهی موسیقیاش، به بهترین شکل طفره میرود. در همین گفتوگو، وقتی از او دربارهی واکنشش به تکرار و ذات ادواری (Cycling) در موسیقی الکترونیک پرسیدیم، جواب داد «دوچرخهسواری؟! (Cycling) من اصلاً دوچرخه ندارم!!»
***
شما موسیقیدانی هستید که زندگی حرفهای خودش را با نوازندگی درامز آغاز کرده، تأثیر ریتم و تکرار در زبان موسیقی الکترونیک خود را چگونه میبینید؟
ریتم بخش مهمی از موسیقی من است. بخش دیگر «صدا»ست. متأسفانه، من استعداد چندانی برای پیدا کردن ملودی ندارم. بعد از نواختن درامز در سالهای اول، استفاده از ریتم را در موسیقی خودم چند سالی کنار گذاشتم. اما بعد وقتی اولین سکوئنسر خودم را گرفتم، دوباره از ریتم استفاده کردم. وقتی «مایکل شرایو» در استودیو شخصیام به دیدنم آمد (یک بار در ۱۹۷۹ و دوباره در ۱۹۸۱)، یک چیز را یاد گرفتم. مایکل از یکی از ریتمهایی که من با سکوئنسرم در استودیو زده بودم خوشش نیامده بود. او به من توضیح داد که «ریتم باید با بدن ما یکی باشد». بعد دست مرا گرفت و دور استودیو با هم قدم زدیم و نشانم داد چه ریتمی به درد این قدم زدن با هم میخورد. ما قدم زدیم و ریتم را تغییر دادیم تاجاییکه کاملاً با قدم زدن ما هماهنگ شد. حال خوبی پیدا کردیم و با ضرباهنگ یکی بودیم. عجیب اینکه بعد از سالها نواختن درامز، یک نوازندهی درامز امریکایی، باید ریتم خوب را برایم توضیح میداد. بههرحال موعظهی خیلی خوبی بود. با تشکر از مایکل شرایو!
در قطعهی ملانژ (Melange) از ساختههای شما در ۱۹۷۷، همانطور که از اسم آن هم پیداست، برخورد کلاژوار ذهنتان در استفاده از برخورد ضرباهنگها و الگوهای موسیقی الکترونیک (که در حقیقت از صدای برخورد کابل فشار قوی به یک پرکاشن ایجاد میشود) با متریال زهیها، پدها و هارمونیکهای ناشی از آن بهخوبی شنیده میشود. آیا میتوان ایدهی قطعهی ملانژ را بهمثابه ایدهای کلی برای موسیقی شما از آغاز تا امروز به حساب آورد؟
ببخشید اما من جزئیاتی که گفتید را به یاد ندارم. این کار ۳۶ سال پیش ساخته شده. همین دیروز مصاحبهای رادیویی داشتم و از من خواستند راجع به عنوان آخرین آلبومم «سرزمین سایهها» توضیح بدهم. اما آنجا هم مجبور بودم به مصاحبهکننده بگویم که نمیتوانم و نمیخواهم راجع به موسیقی خودم «توضیح» بدهم. به او گفتم مثل توضیح دادن یک لطیفه خواهد شد!
دربارهی ملانژ سؤال کردم چون این قطعه در مجموعهی معتبر «استادان اولیهی موسیقی الکترونیک»(۱) تنها مثال از آثار شما در این ژانر (بین سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۸۰) بود که در کنار آثار سردمداران آن آمده و بهنظر من انتخاب کاملاً بهجایی است و امیدوار بودم بتوانم دربارهی آن اطلاعات بیشتری بگیرم. بههرحال بهتر است برویم سراغ سؤال بعدی؛ شروع کار شما با سینتیسایزرهای آنالوگی مثل فارفیسا(۲)، ایاماس(۳)، بیگموگ(۴) و سکوئنسر- مولد ایآرپی(۵) بوده و استفاده از تکنیکهای مودولاتور حلقهای(۶)، اوسیلاتور(۷)، انولوپ(۸)، میدی(۹) و سمپلینگ(۱۰) که جزو لاینفک کارهای شما از ابتدا تا امروز هستند. شما در کار آهنگسازی همیشه در مسیر کاری خودتان تجربهگرا بودهاید، آیا به نسل جدید مصالح صوتی و تکنیکهای جدیدی که با پیشرفت تکنولوژی در تولید موسیقی الکترونیک ایجاد شده، مثل پردازشِ آنی(۱۱)، گرین سنتز(۱۲) و مورفینگ(۱۳) برای پیاده کردن پروژههای جدید توجه کردهاید؟
من با این سازها و ادواتی که شما گفتید شروع نکردم. بهعلاوه اکثر اینها آنموقع یا موجود نبود یا اصلاً اختراع نشده بود یا اگر هم موجود بود، برای من خیلی گران بودند. من با چیزهای خیلی ساده شروع کردم؛ یک ارگ شکستهی قدیمی، یک گیتار الکتریک، یک دستگاه اکو ارزان، آمپلیفایر، دستگاههای ضبط روی کاست، چند ایدهی احمقانه، بهعلاوهی استفاده از چیزهای کوچک به روشهای خیلی نامعمول. من یک ارکستر کلاسیک (از دانشگاه برلین) را متقاعد کردم برایم رایگان ساز بزنند. من از همین کارهای ضبطی (با یک میکروفون کوچک ارزان!) بهشکلی تقریباً وارونه برای دو آلبوم اول خودم استفاده کردم.
ممنون که واژهی آغاز را کاملاً دقیق به معنی «از ابتدا» برداشت کردید و ما را در جریان شروع واقعیتان با سازهای سادهتر قرار دادید. اما منظور من از آغاز جایی بود که شما کار خود را با این مجموعه از سازها، که نام بردم، شروع کردید. سؤال اصلی من که بیپاسخ ماند این بود که آیا نظر شما، که همیشه در مسیر آهنگسازی خود تجربهگرا بودید، به نسل جدید مصالح صوتی و تکنیکهای جدیدی که با پیشرفت تکنولوژی ایجاد شده جلب شده است؟
البته چنین علاقهای دارم. همیشه (بهتر است بگوییم اغلب) با جدیدترین تجهیزات کار میکنم، اگر پول خریدش را داشته باشم، و واقعاً برای موسیقیام به آن نیاز داشته باشم. فقط وقتی واقعاً عاشق یک ساز (و صدا و کاراییاش) باشم همچنان از آن استفاده میکنم، حتی اگر دیگر از «مُد» افتاده باشد و جدیدترین تکنیک نباشد. مثال؛ من هنوز از «چمدان» قدیمیام (EMS Synthi A) در استودیو و کنسرت استفاده میکنم.
در ژانر موسیقی الکترونیک نام شما در کنار افرادی مثل کارلهاینس اشتوکهاوزن و از طرفی مایک اولدفیلد، ونجلیس و البته تنجرین دریم، که خود شما در آن همکاری داشتهاید، قرار گرفته است. اما تأثیر موسیقی راک و کلاسیک در دیدگاههای شما برایتان مسیری شخصی ایجاد کرده که در نهایت به مستقل و آزاد شدن کلاوس شولتز از زبانی بینابینی منجر شده باشد. آیا برای این مسیر شخصی در موسیقیتان میتوانید تعریفی ارائه دهید؟
من کارم را در یک تریو سایکودلیک به نام سایفری (PSY FREE) و با نوازندگی گیتار الکتریک، ارگ و درامز شروع کردم. ما در کلوپهای زیرزمینی برلین ساز میزدیم. در ۱۹۶۹، من همراه «ادگار» و «کانی» گروه تنجرین دریم را راه انداختیم که باز هم در کلوپهای زیرزمینی، بعضی گالریهای هنری و البته اولین فستیوالهای پاپ در آلمان غربی و برلین اجراهایی داشتیم. موسیقی ما «موسیقی ضربی» مرسوم آن دوره یا «بلوز راک» نبود که بیشتر گروهها سعی در کپیبرداری آن از گروههای انگلیسی داشتند. موسیقی ما متفاوت بود؛ بیشتر بداهه، «نو» و «مدرن» بود. بههمین دلیل، چند اجرا در گالریهای هنری گرفتیم و در افتتاحیهی نمایشگاههای هنر مدرن اجرا کردیم. آلبومی هم ضبط کردیم با نام «مدیتیشن الکترونیک» (که حالا در بین کلاسیکها قرار گرفته). البته چیز «الکترونیک» زیادی در این آلبوم نیست، به جز بداههنوازیهای بلند و سنگین گیتار الکتریک، باس، ارگ، درامز بهعلاوهی چندین و چند افکت صوتی عجیبوغریب که با ابزاری خیلی ساده ایجاد شدند. وقتی آلبوم در ۱۹۷۰ منتشر شد، من از تنجرین دریم بیرون آمدم و تریو اشرا تمپل (ASH RA TEMPEL) را با گیتار الکتریک، الکتریک باس و درامز بنا گذاشته بودم. دوباره در کلوپهای زیرزمینی برلین، در مهمانیهای دانشگاهی و در فستیوالها اجرا میکردیم و حتی تور مختصری در سوئیس داشتیم و اولین آلبوممان را هم ضبط کردیم. با اشرا تمپل هم موسیقی راک مرسوم آن دوره را نمیزدیم؛ البته خودتان گوش کنید بهتر است. بعد از یک سال، من دو دوست خود را ترک کردم و به اولین آلبوم انفرادی خودم (IRRLICHT) پرداختم که در ۱۹۷۲ بیرون آمد. این کار اصلاً درامز و ریتم نداشت. چون بعد از آنهمه سال با گروههای (کموبیش) راک، از کوبیدن روی درامز، کمی خسته شده بودم.
در جـایـی از مصاحـبـهای کـه در ۱۹۹۴ بـا درن بـرگشـتاین (Darren Bergstein) داشتید گفتهاید «شکلی که من موسیقی خودم را عرضه میکنم همیشه کلاسیک بوده است» و در این مورد به طول یک قطعه و همینطور به ساختار آن اشاره میکنید. این استدلال دربارهی قطعاتی مثل «سینتاسی» (Synthasy) با طول حدود ۲۳ دقیقه یا «شیرینی محرمانه» (Esoteric Goody) با طول ۲۸ دقیقه و ۲۱ ثانیه صادق است که قطعات بلندتر شما هستند، اما در قطعات بسیار کوتاهی مثل «فقط تصور کن» (Just Imagine) با زمان ۵۲ ثانیه یا «بازی بزرگ شناسایی بینهایت» (Das grosse Identifikationsspiel - Schier unendlich) با زمان یک دقیقه و ۳۴ ثانیه برخورد کلاسیک شما چگونه بوده است؟ آیا قطعات کوتاه شما حکم میانپردهها یا اینترلود را دارند؟ و قطعات بزرگتر شما را میتوان با با فرم سونات/سنفونی مقایسه کرد؟
البته من چیزی را که در لحظهای خاص، آن هم نوزده سال پیش، گفتم یادم نمیآید. چیزی که قطعاً سعی داشتم بگویم این حقیقت ساده است که من آهنگهای سهدقیقهای پاپ نمیزنم، قطعات من اغلب بلندتر هستند مثل موسیقی کلاسیک در سمفونیها. بهعلاوه من از فرم آواز پاپ هم استفاده نمیکنم ولی از فرم، ساختار (و طول) بعضی قطعات کلاسیک بهره میگیرم.
وقتی موسیقی میسازم و ضبط میکنم واقعاً «ملاحظه»ی اسم کاری را که میکنم ندارم. این مسائل بعداً اضافه میشود یعنی وقتی که جزئیات کار ضبطی را مناسب قرار گرفتن در یک آلبوم میبینم. اسمش را چه میشود گذاشت؟ این واقعاً آخرین چیزی است که به آن فکر میکنم. بههرحال این کارها را ناشر و دوست خوبم کلاوس دی مولر انجام میدهد. او در این مرحله فرم و حتی نامی برای قطعه پیدا میکند. گاهی وقتها او همهی کارهای جلد، و متن جلد یا کتابچه را خودش انجام میدهد. کار اصلی من در استودیو تمام میشود و من به مابقی، آنقدر که به کارم با کیبورد و میکسر و کامپیوتر در استودیو خودم فکر میکنم، کاری ندارم.
شاید منظور شما از این کلاسیک بودن بیشتر به شیوهی برخورد بهاصطلاح ارکسترال شما برمیگردد که مشابه آن را مثلاً در سمفونیهای بتهوون، برامس و شاید واگنر شاهد هستیم یا همانطور که خودتان اشاره کردید مثلاً در برخورد شما با تم و گسترش آن در موسیقی؟
جملات یکبارهای را که سالها پیش گفتهام اینقدر جدی نگیرید. همانطور که گفتم دوست ندارم موسیقیام را «توضیح» بدهم!
خب! پس مسیر گفتوگو را تغییر میدهیم… از جذابیتهای موسیقی الکترونیک، که در تعاریف بنیادین و اولیهی آن یاد شده، اشاره به عنوان یک مدیوم جدید برای رسیدن موسیقیدان به رنگآمیزیهای جدید و بدیع و کشفنشده است. مسلماً هر خالق اثری رنگآمیزی و ارکستر صوتی خودش را در نهایت انتخاب میکند و تمبر صوتی شخصیای را در ذهن دارد که سلیقه و امضای او را مشخص میکند. در موسیقی شما نقش سمپلینگ و استفاده از اصوات آکوستیکی و تغییر و تحول روی آنها در کنار اصوات ساختهشده و ترکیب و تلفیق (Synthesies) شده کاملاً مشهود است و حتماً با وجود شیوههای جدیدتر، که در تولید اصوات در موسیقی الکترونیک پدید آمده، شما کماکان به همان رنگآمیزی شخصی خود (با تغییرات کم) پایبند هستید. دلیل حضور رنگآمیزی آکوستیک در کنار اِلمانهای ساختهشده، آیا به همان نشانههای تأثیر از زبان کلاسیک برمیگردد یا اینکه تمهیدی است در کنترپوان کارهای شما تا فضای بینابینی و غیرخالص صوتی و سبکی موسیقی شما را همیشه برای مطلق نشدن کیفیت موسیقیتان به وجود بیاورد؟
دربارهی رنگآمیزی صدا چیز زیادی برای گفتن ندارم. من وقتی توی استودیو مینشینم و ساز میزنم و موسیقیام را ضبط میکنم به چنین چیزهایی فکر نمیکنم. بههیچوجه. ضمناً نمیخواهم الآن دربارهاش فکر کنم و جوابی از خودم دربیاورم. شاید باید واضح حرف بزنم. من نه روشنفکرم و نه نظریهپرداز. فکر میکردم جوابهای اولم این را نشان میدهد. بهعلاوه، من نه میدانم نه دلم میخواهد بدانم موسیقیام چه چیزی را «منعکس» میکند. قطعاً این سؤال خیلی هوشمندانهای است اما افکار و مفروضات فاصلهی زیادی با طرز فکر شخصی من دارند. من بههیچوجه اینطوری موسیقی کار نمیکنم. خلاصهی کلام؛ من با عاطفهام کار میکنم و از احساساتم استفاده میکنم.
موسیقی آهنگسازانی مثل اشتوکهاوزن و پندرسکی در دورههای خلاقیت متأخرشان، بههر دلیل، شکلی آرامتر، ملموستر، متعارف، مستقیمتر و دور از دورههای رادیکال خلاقیتشان به خود میگیرد تاجاییکه طرفداران متعصب آنها دیگر نمیخواهند دربارهی آثار متأخرشان اظهارنظر کنند. در ۲۰۰۹ همکاری شما با خانم لیزا جرارد، خوانندهی استرالیایی، ظاهراً بُعد جدیدی را در ساختار کارهای شما ایجاد کرده که بهسبب سبک خوانندگی او امکان استفاده از موسیقی الکترونیک را در کنار المانهای موسیقی از جنس اتنو/فولک با پررنگ شدن لایهای بداهه فراهم ساخته است. آیا این تجربههای اخیر زبان مستقیمتر و آرامتری در موسیقی شما به وجود آورده است؟
علاقهی من به اشتوکهاوزن و پندرسکی نزدیک به صفر است. اما بله من کار کردن با لیزا جرارد را دوست دارم. شیوهی بداههخوانی او با شیوهی من یکی است. این دو خیلی خوب با هم جور میشوند. مجبور نیستیم تمرین کنیم، فقط کافی است شروع کنیم به ساز زدن تا نتیجه فوقالعاده از کار دربیاید چه در استودیو و چه روی صحنه. ضمناً، او انسان فوقالعادهای هم هست.
اشاره به همکاری با خانم جرارد برای رسیدن به پاسخی برای این سؤال بود که آیا این تجربههای اخیر زبان مستقیمتر و آرامتری را در موسیقی شما به وجود آورده است؟
این چیزی است که احتمالاً مخاطبها میشنوند. من فقط موسیقی را میسازم و خیلی به معنایش یا اینکه چه چیزی در موسیقی من تغییر کرده (یا نکرده) فکر نمیکنم، یا اینکه فلان و بهمان چیز (یا لیزا جرارد) باعث تغییری در صداهای من شدهاند. نه چنین چیزی در افکار من جا ندارد.
امروزه در تعریفی عامیانه به طیف گستردهای از موسیقیها، از موسیقی تجربیهنری تا برخی موسیقیهای ریتمیک مخصوص کلوپها و غیره عنوان الکترونیک چسبانده میشود. نظر شما دربارهی پدیدهی دیجیها چیست؟
من هیچ ایدهای دربارهی دیجیها و کارشان (DJing) ندارم. امسال ۶۶ سالم میشود و علاقهی من به موسیقی دیسکو و آدمهایی که موسیقی دیسکو گوش میکنند بهاندازهی علاقهی من به اشتوکهاوزن و پندرسکی است. البته از نظر جامعهشناسانه و نه از نظر موسیقی به این موضوع کمی علاقه دارم.
کمی هم به ایران بپردازیم؛ چقدر با موسیقی ایرانی و آهنگسازان ایرانی آشنا هستید؟ آیا احتمال همکاری شما با آهنگسازان ایرانی و برگزاری کنسرت در کشور ما وجود دارد؟
من دربارهی آهنگسازهای ایرانی هیچ نمیدانم و فکر نمیکنم هیچوقت در ایران یا هرجای دیگر کنسرت داشته باشم. قبلتر راجع به مصاحبهی رادیویی دیروزم گفتم. آخرین جملهای که در آن مصاحبه گفتم این بود که «من دیگر کنسرت برگزار نمیکنم».
چقدر از کشور ایران میدانید؟
جز مسائل سیاسی که هر روز در جراید هست، هیچ.
دهههای اخیر دنیا شاهد تحولات سیاسی غریب، فجایع تروریستی و مقابلهی ضدتروریستی است و تغییرات بسیار پرتلاطم توازن قدرت بین کشورهای اروپایی/غربی در بین خود و همینطور بین آنان و کشورهای غیراروپایی در جریان است. واکنش شما در مقام هنرمند به این تحولات چگونه بوده و آیا در دورهی زندگی کاری خود تغییر موضعگیری به آنها داشتهاید؟
بله من هنرمندم ولی سیاستمدار نیستم. «در مقام هنرمند» من «هیچ واکنشی به این افتوخیزها» ندارم. ضمناً چیزی را که در سؤالتان توضیح دادید مختص «دهههای اخیر» نیست. تاریخ بشر پر است از این ماجراها.
مشخصات علاقمندان آثار کلاوس شولتز در نقاط مختلف دنیا از نظر فرهنگی و جامعهشناختی چیست؟
نمیدانم. اما سؤال جالبی است. در چهل سال گذشته شما اولین نفری هستید که این سؤال را از من میپرسد.
دغدغههای این روزهای کلاوس شولتز چیست؟
در حال حاضر کار خاصی انجام نمیدهم فقط روی مبل دراز میکشم، کمی تلویزیون، مطالعه، مصاحبهی تلفنی برای انتشار «سرزمین سایهها» و «نشستهای شولتز-شیکرت» (۱۶). این همان جوابی است که در مصاحبهی دیروز با رادیو هم دربارهی برنامهها و پروژههای آتی دادم. برنامهای ندارم. بعد از انتشار آلبوم همیشه چند ماهی دست از کار میکشم و در پایان باید بگویم که از صبوری شما سپاسگزارم.
پینوشتها:
یک. OHM – The Early Gurus of Electronic Music
دو. Farfisa Syntorchestra برند فارفیسا با ارگهای الکترونیک جمعوجورش شناخته شده است.
سه. Ems synthi A سینتیسایزر مودولار آنالوگ با قابلیت جابهجایی
چهار. Big Moog سینتیسایزر آنالوگی که دکتر رابرت موگ طراحی کرده است.
پنج. ARP 2006 سینتیسایزر نیمهمودولار که آلن آر پرلمن و دنیس کالین طراحی کرده است.
شش. Ring modulator اختلاطگر حلقوی طول موج یا دامنه
هفت. Oscillator نوسانساز، مولد موج
هشت. Envelope منحنی کنترل شدتوری
نه. MIDI یکی از زبانهای اولیهی طراحیشده برای اتصال و مبادلهی اطلاعات بین سازهای موسیقی الکترونیک، رابط دیجیتالی سازهای موسیقی (Musical Instrument Digital Interface)
ده. Sampling
یازده. Realtime processing
دوازده. Grain synthese تولید صوت الکترونیک و الگوبرداری از صوت آکوستیکی براساس کوچکترین جزء مستقل و با قابلیت شناسایی یک سمپل (دانه یا گرین).
سیزده. Morphing استحاله یا تغییر نامحسوس و تدریجی صدا یا تصویری به صدا یا تصویری دیگر
چهارده. Kunst Musik
پانزده. Experimentelle Elektronische Musik
شانزده. The Schulze-Schickert Session
* این مطلب پیشتر در هشتمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…