«لحظه‌ی شگفت عزیمت»، یا «ای هفت سالگی»

ای هفت‌سالگی

ای لحظه‌­ی شگفت عزیمت

بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه‌­ای بود، سخت زنده و روشن

میان ما و پرنده

میان ما و نسیم

شکست

شکست

شکست

کدام تجربه، کدام برخورد، کدام اتفاق باعث شد که فروغ فرخزاد وقتی به یکی از بزرگ­ترین شاعران معاصر ایران تبدیل شد، شعر «بعد از تو» را بنویسد؟

در این شعر از کدام پنجره می‌گوید و این پنجره که برای او رابطه‌­ای زنده و روشن، میان کودکی خودش و دنیا بود، چگونه می‌­شکند؟

شاید برای پیدا کردن جواب این سؤال­‌ها، باید نگاهی به نظام آموزشی­ و اهدافی که دنبال می­‌کند، بیندازیم. مهم نیست ما در کجای جهان، در کدام فرهنگ، و در کدام کشور زندگی می‌­کنیم، در سرتاسر کره­‌ی زمین با دیدی اولویت‌انگار به دروس مختلف نگاه می‌­کنند. معمولاً ریاضیات و علوم مهم‌­ترین و باارزش­‌ترین دروس شناخته می‌شوند و هنر در پایین­‌ترین رده است. تعداد ساعاتی که در هر هفته صرف هر کدام از این دروس می‌شود، به روشنی این موضوع را نشان می‌­دهد.

پیکاسو جمله‌­ی معروفی دارد: «همه‌­ی بچه‌­ها هنرمند به دنیا می‌­آیند. مسئله این است که چه کنیم آنها وقتی بزرگ شدند، هنرمند باقی بمانند» شاید بتوان جمله‌ی پیکاسو را کمی تغییر داد  گفت «همه‌­ی بچه­‌ها هنرمند به دنیا می‌­آیند، مسئله این است، که چه کنیم آن­ها وقتی به مدرسه رفتند، هنرمند باقی بمانند.»

کن رابینسون، یکی از بزرگ­‌ترین تحلیلگران حوزه­‌ی آموزش، در یکی از سخنرانی­‌هایش به نام «مدرسه­ چگونه خلاقیت را می­‌کشد؟» به این موضع اشاره می‌­کند و می­‌گوید: «خلاقیت چیزی شبیه به سواد است. نداشتن خلاقیت با بی­سواد بودن فرقی ندارد. البته همه‌­ی بچه‌­ها خلاق به دنیا می‌­آیند، این ما هستیم که خلاقیت را در آنها می‌­کُشیم. کودکان از اشتباه کردن نمی‌­ترسند. این ما هستیم که آن‌ها را در چهارچوب‌­های مختلف می‌گذاریم و از اشتباه کردن می­‌ترسانیم. البته معنی این حرف این نیست که هر کس اشتباه کند، خلاق است، ولی باید بپذیریم که اگر آماده‌­ی اشتباه کردن و پذیرش اشتباهات نباشیم، نمی‌­توانیم خلاق بشویم.»

شک نیست که هدف همه‌­ی نظام‌­های آموزشی باسواد کردن کودکان است، ولی اگر به شکل آموزش مستقیم، کم‌تنوع، و در بسیاری مواقع کسل‌­کننده‌­ی درس هنر در مدارس دقت کنیم، متوجه می‌­شویم به‌جای رشد خلاقیت و تشویق به خلق اثر هنری، کودکان بیش‌تر به سمت تقلید و نتیجه‌­گرایی سوق داده می‌­شوند. به‌جای این‌که از آنها بخواهیم تصور زیبای خودشان از جهان را در یک نقاشی رنگارنگ و کودکانه خلق کنند، ازشان می‌­خواهیم از تصویر سیبی که شخص دیگری در کتاب هنرشان کشیده، کپی کنند، به‌جای کشف داستان­‌ها و شعرهای کودکانه‌ی عجیب و منحصربه‌فردشان، به انشاهایی با موضوعات تکراری و خسته­‌کننده می‌­پردازیم: «تابستان خود را چگونه گذراندید؟»؛ « می­‌خواهید در آینده چه‌کاره شوید؟»

کن رابینسون اعتقاد دارد، در سراسر دنیا، نظام‌­های آموزشی برای ساختن استاد دانشگاه طراحی شده­‌اند. البته می‌گوید وضعیت امروز نظام آموزش کاملاً قابل درک است، چون این نظام عمومی آموزش، قبل از قرن نوزدهم وجود نداشته، انقلاب صنعتی و در پی آن صنعتی شدن کل جهان، این هدیه را با خود به همراه آورده. همه یا باید به بالاترین سطح در کارخانه­‌ها و صنایع می‌­رسیدند، یا باید استاد دانشگاه می‌­شدند، تا به دیگران کمک کنند به بالاترین سطح ممکن برسند. طبیعی است که این نظام آموزشی، دنیا را همان­‌طوری که خودش می‌­دید و درک می‌کرد، به ما فهماند، و قبل از هر چیز دیگری به ما یاد داد که استاد دانشگاه یکی از بالاترین مدارج اجتماعی است. امروز هم می‌­بینیم کل نظام آموزشی عمومی قبل از دانشگاه، فقط یک هدف را دنبال می‌­کند: «ورود به دانشگاه»

سخت نیست تصور کردن فروغ کوچک که جلوی کلاس درس ایستاده و دارد انشایی را می‌خواند که در آن نوشته می‌خواهد مهندس، معلم، یا دکتر شود. احتمالاً پنجره‌ه­ایی که فروغ می‌گوید، همان خلاقیت است، پنجره‌ه­ایی که راه ارتباطی او با جهانی بود که ذهن آزاد کودکی‌اش­ خلق می‌کرد. پنجره‌هایی که بعد از برخورد با چهارچوب‌هایی مثل نمره، قضاوت، و مقایسه شکست ــ و هنوز هم می‌شکند.

رابینسون می­‌گوید، آدم‌­های خلاق، با استعداد و توانایی هستند که با استانداردهای عمومی نظام آموزشی موفق به‌نظر نمی‌­رسند و کم­‌کم خودشان هم به این نتیجه می‌­رسند که خلاق، بااستعداد و توانمند نیستند. شاید زمانی فروغ هم این حس را تجربه کرده، حسی که بعدها در شعر «بعد از تو» این‌گونه خودش را نشان می‌­دهد:

صدای باد می­‌آید ای هفت سالگی

برخاستم و آب نوشیدم

و ناگهان به خاطر آوردم

که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ­‌ها چگونه ترسیدند

چه­‌قدر باید پرداخت

چه‌­قدر باید

برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت؟

ما هر چه را که باید

از دست داده باشیم، از دست داده‌­ایم

ما بی‌چراغ به راه افتادیم

و ماه، ماه ماده‌­ی مهربان همیشه آن­جا بود

در خاطرات کودکانه‌­ی یک پشت‌بام کاهگلی

و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ­‌ها می‌­ترسیدند

چقدر باید پرداخت؟

شبکه آفتاب

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago