پرسش این است: چرا برای کودکان اینجوری مینویسی؟
یا: فکر میکنی کتابهایت مناسب کودکان باشند و به دردشان بخورد؟
یا: آیا کودکان میتوانند این کتابها را بفهمند؟
و «پاسخ» همیشه مجبور است طولانیتر باشد. پرسشهایی اینچنین در خودشان هیچ تمایلی به فکر کردن ندارند. از فرهنگ و نگاهی مسلط، همیشگی، و اقتدارگرا تولید میشوند و همهی فضا را میپوشانند، چراکه تمایلی ندارند چیزی دیگر غیر از خودشان وجود داشته باشد. پرسشهای اینچنین همیشه مشابه هستند. از کلماتی هماهنگ و همگون استفاده میکنند و ریتمی رژهوار دارند. و پاسخ همیشه مجبور است طولانیتر باشد و معمولاً با شرمی کودکانه اشتباه را توضیح بدهد.
یک: بچه که بودم، کتاب تلخی داشتم. کتابی که قهرمانش، که یکجور خزنده بود، میمرد و به آرزویش نمیرسید. بارها و بارها آن کتاب را برایم خواندهاند و من در جملهای کوتاه نظرم را دربارهاش گفتهام: «بد بود!» اما باز دوباره و شبی دیگر خواستهام که آن کتاب را برایم بخوانند. چرا دلم میخواست کتابی بد بخوانم؟ «بد بودن» را بهجای «تلخ بودن» استفاده میکردم. و تردید نیست که تلخی بد است. متنی تلخ و غمانگیز، چه کشش و جاذبهای برایم داشت؟
حالا در بزرگسالی رگههای تلخِ نوشتههایم اسباب دردسر تازهای شدهاند. چرا باید کودکان با تلخیهای این جهان آشنا شوند؟ چرا اینهمه تلخ مینویسی؟ پاسخ را در سطرهای بالاتر دادهام. گمان میکنم تلخی (بدی) طعمی است که کودکان هم باید آن را بچشند. شاید بد نباشد از اطرافشان باخبر باشند. شاید اندوه، تلخی، و متن غمانگیز هم گونهای از لذت باشد که اشکالی ندارد در کنار شادیهای دیگر تجربه کنند. گمان میکنم هیچ عیبی نداشته باشد بعد از تمام شدن کتاب بگویند: «بد بود!» دقیقاً قرار است همین اتفاق بیفتد. تلخی بد است اما هست و نمیتوان انکارش کرد.
دو: در برخورد با متن بزرگسالان و داستانی که برای آنها نوشته میشود، هیچکس انتظار ندارد همهی آدمها از آن متن لذت ببرند. داستانی که برای کتابخوانهای حرفهای جذاب است، شاید برای رانندههای تاکسی، قصابها، و پرستارها جالب نباشد. هیچ انتظار نیست که داستان بزرگسالان همهی طیفهای گوناگون مخاطبانش را درگیر کند و به درک، دریافت، یا لذت برساند. اما در برخورد با کتاب کودکان این اتفاق نمیافتد. مخاطب کودک شبیه به تودهای بیشکل، بیهویت، و بدون فردیت مشخص و روشن در نظر گرفته میشود. گویی هر کتاب کودک باید به مذاق همهی کودکان این سرزمین خوش بیاید. و پرسشهای بیشمار دیگری: آیا این داستان را کودکی که در بلوچستان زندگی میکند، دوست خواهد داشت؟ آیا کودکان خیابانی هم آن را میفهمند؟ و … . در بررسیهای معمول سلیقهی ادبی کودکان، طبقهی اجتماعی، سطح سواد و فرهنگ، سطح تجربه و آگاهیهای شخصی، علاقهی فردی، و هزارویک عامل دیگر مورد توجه قرار نمیگیرند. گمان میکنم هر کودکی، همانند همهی انسانهای دیگر، فردیت ویژه و منحصربهفرد خودش را دارد و در کتابخوانی هم سلایق خاص خودش راهبرش است. پس نمیتوان کتابهای کودکی داشت با یک نگاه و یک ذائقه و یک رویکرد و یک گونهی روایی. کتابهای کودکان باید گوناگون و متنوع باشند و امکان انتخاب را برای همهی آدمهای کوچک فراهم کنند.
سه: به انتخاب نویسنده بستگی دارد که برای کودک موجود، در جایگاه انسانی واقعی و ملموس، بنویسد یا برای کودک ناموجود، کودکی که نویسنده دلش میخواهد وجود داشته باشد. من برای کودکی مینویسم که دلم میخواهد وجود داشته باشد. با اینکه نمیشناسمش، اما میدانم که هست و میتواند باشد. کودکی متفکر، خلاق، پیچیده، و بازیگوش، کودکی که میل به کشف کردن دارد. میل به باز کردن کلافهای کاموا، کودکی که دلش میخواهد بداند، سر دربیاورد، بفهمد اطرافش چه خبر است، بفهمد در دنیایش، در کشورش، و در خانوادهاش چه میگذرد. شاید تعدادشان کم باشد. شاید اصلاً چنین کودکی نباشد. اما این کودکی است که من دوست میدارم. کودکی که اسمش را نمیدانم. شاید کودکی به اسم «هیچ».
هیچ اصراری ندارم که کل ادبیات کودک و همهی داستانهای کودکان از این الگو پیروی کنند. اما همیشه اصرار داشتهام که گاهی یا همیشه برای آن کودکی بنویسم که نمیدانم کجاست، شکلش چیست، ولی دلم میخواهد باشد و داستان بخواند.
بهرغم همهی این حرفها، اصلاً مطمئن نیستم راه درستی انتخاب کرده باشم. کمتر کسی میل دارد فضاها و داستانها و نگاهی تازه را تجربه کند. چون خطر گم شدن، یاوهنویسی، و بیمخاطب ماندن، خطر دیده نشدن و دور ماندن، خطر کنارهگیری و تنهایی همیشه تهدیدت میکند. من همیشه سعی کردهام الگوهای شخصیام را دنبال کنم. شاید در آیندهای دور یا نزدیک دریابم کارم اشتباه بوده و شاید بروم سرزمینی دیگر را بازسازی کنم. کسی چه میداند؟ پرسشها هیچوقت به خطا نمیروند چون بر بستری حرکت میکنند که همیشه بوده و از نگاه و تفکری پیروی میکنند که جایگاهی غالب، قدرتمند، و رسمی دارد. پاسخها ناگزیرند که طولانی باشند و مدام خودشان را توضیح بدهند.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…