Categories: اجتماعی

آتشِ فراموشی بر تن نفت‌سفید

در هر خانه شعله‌ای می‌سوزد، شب‌ها، شهر نمایش پرشکوه شعله‌ها می‌شود، همچون خاطره‌ی بیوه‌زنی از جشن شب عروسی‌اش. مرد کت‌وشلواری شهر همراه ما می‌آید: «اینجا گاز شهری وجود ندارد. اینها علمک‌های گازی هستند؛ گازی که در سطح شهر پراکنده است، باید بسوزد.»

این علمک‌ها تنها نشان از وجود نفت در این شهر نیمه‌جان است. نشان از «نفت‌سفید» که حالا شبیه روستایی متروکه است؛ شهری در سی‌وشش‌کیلومتری هفتکل و شصت‌وپنج‌کیلومتری اهواز. نفت‌سفید ششمین میدان نفتی ایران است که آمار استخراج نفت از پنج چاه فعال آن بین سال‌های ۱۹۳۸ تا ۱۹۸۴ میلادی نزدیک به ۳۲۸ میلیون بشکه نفت بوده. شهری که پنجاه سال پیش کاملاً مدرن بود. کلیسا، حمام، درمانگاه، استخر، تصفیه‌خانه، مدرسه و حتی سینما داشت با ۳۶ هزار نفر جمعیت. امروز اما ابتدایی‌ترین امکانات روستاها را هم ندارد، در چند دهه‌ی اخیر بیشتر مردم از اینجا مهاجرت کردند و ۱۱۰ خانوار بیشتر در آن نمانده است. مردم کارشان شده سنگ‌شکنی؛ دیلم و پتک را برمی‌دارند، می‌افتند به جان کوه‌ها. حالا به دنبال اجرای پروژه‌ی ساخت موزه‌های نفت ایران، اکبر نعمت‌اللهی، مجری طرح موزه‌ها و اسناد صنعت نفت می‌گوید که اینجا به‌زودی شهرموزه‌ی گردشگری می‌شود. اهالی می‌پرسند: «یعنی زمانی مردم برای دیدن اینجا می‌آیند؟»

شعله‌های آتش بر خاکستر، میراث مردم نفت‌سفید

سینما و استخر ویران شدند

«نفهمیدیم چی به چی شد. شهر یک‌باره فروریخت و شد دهات.» مرد لاغر سیاه‌چرده همین‌طور که دارد از شهر نیمه‌مرده حرف می‌زند با دست‌های لرزان نور موبایلش را می‌اندازد دورتادور حمام طاق‌ضربی سنگی. اینجا چنان بوی تعفن می‌دهد که نمی‌شود بیشتر از چند ثانیه ایستاد. مرد اما در گذشته قدم می‌زند، راهش را در تاریکی پیدا می‌کند و به سمت بخش دیگری از حمام می‌رود: «بیایید، باید اینجا را ببینید. نگاه کنید، اینجا خزینه‌اش بوده. چه تکنولوژی‌ای داشته. نگاه کنید از حمام وکیل زیباتر است.» در کورسوی نور موبایل، خزینه روشن و خاموش می‌شود. صدای زوزه‌ی سگ‌ها می‌پیچد در گوش شهر نیمه‌جان.

حمام نفت‌سفید که محلی‌ها می‌گویند کم از حمام وکیل ندارد

گورستان میانه‌ی شهر است و تنها با چند ردیف سنگ‌چین از آن جدا شده. سنگ قبرهای ایستاده دارد، سنگ قبرهای کتیبه‌دار. «انگلیسی‌ها هم اینجا دفن هستند.» مرد رویش را می‌کند به سمت آسمان. پر است از ستاره. «بیایید.» او یکی از اهالی اینجاست. بختیاری است. اهالی این روستا بختیاری هستند و ترک‌های قشقایی. مرد ما را می‌برد سمت مسجد شهر.

مسئولان میراث فرهنگی حتی یک بار هم سری به گورستان نفت‌سفید با سنگ‌های تاریخی‌اش نزده‌اند

این مسجد زمانی کلیسا بوده و امروز دیگر ناقوسی ندارد. دو لنگه در چوبی‌اش گوشه‌ی حیاط افتاده. بخاری‌اش فقط لوله‌ای استوانه‌ای است؛ شبیه ستون‌های مسجد. «این بخاری قدیمی است، با گازهای رهاشده از سطح زمین کار می‌کند.» مرد درد دلش باز می‌شود: «هیچ کس به ما سر نمی‌زند. هزار بار دهیار به میراث فرهنگی گفته بیایید، یک سر هم شده این مسجد و گورستان و حمام را ببینید. نمی‌آیند. انگار ما روی نقشه‌ی ایران نیستیم.» سرش را برمی‌گرداند به سمت محراب مسجد. مرد دیگری نماز می‌خواند. این بنای مقدس معماری ایرانی-‌انگلیسی دارد. غسال‌خانه پشت مسجد است. فروریخته و دیگر کاربری ندارد. مرد سی‌ساله با صدایی خفه و آرام می‌گوید: «سینما و استخر هم خراب شدند. کمپی بالای شهر وجود داشت که آن هم ویران شد. باورتان می‌شود ما زمانی همه‌چیز داشتیم. حالا آن شهر در گردوغبار گرفتار شده و حتی کسی به فکر نجاتمان نیست.»

مسجد نفت‌سفید که زمانی کلیسا بوده است

 

درهای چوبی بازمانده از کلیسای قدیمی و مسجد کنونی روستا که به حال خود رها شده‌اند

شغل مردم این شهر مدرن سنگ‌شکنی است

سال ۱۳۱۷ بود که میدان نفتی وسیعی در منطقه‌ی نفت‌سفید کشف شد. هنوز خاطرات مستر جیکاک در ذهن مردم زنده است. مردی که به شیادی در نفت‌سفید و هفتکل شهره بود و حالا هر که شیادی می‌کند، مستر جیکاک صدایش می‌کنند. هفت سال خودش را به کر و لالی زد و چوپانی کرد تا زبان و فرهنگ و آداب و رسوم مردم بختیاری را بیاموزد. جاسوس انگلیسی‌ها بود و با ترفندهایی دل مردم را می‌برد. با عصای آهن ربایی‌اش کفش‌هایش را جفت می‌کرد، با همین شیادی‌ها اعتراضات مردمی را آرام می‌کرد.

این خاطرات همچنان زخم به یاد مردم می‌زند. این بخشی از تاریخ است؛ تاریخی که انگلیسی‌ها رقم زدند. تیغ دولبه شدند برای مردم. حکایتی که هنوز می‌شود در خانه‌های کوتاه و سنگی به‌روشنی دید اما کمتر کسی این روزها به سراغ نفت‌سفید می‌آید. مردمی که دیگر ارتباطی با زندگی شهرنشینی ندارند، جز تصاویری که جوانانش از شهرها در تلگرام می‌بینند و دلشان می‌گیرد. بیرون می‌زنند و به سینمای فروریخته خیره می‌شوند. شغل آنها چنددهه است که شده سنگ‌شکنی. کوه‌ها را با دیلم و پتک می‌شکنند و سنگ‌هایش را می‌فروشند: «چه کار کنیم؟ اینجا اگر سنگ نفروشیم از گرسنگی می‌میریم.»

کتیبه‌های بسیاری در نفت‌سفید وجود دارد که سامانی ندارند

کشف نفت به یک‌باره زندگی عشایری مردم هفتکل و نفت‌سفید را دگرگون کرد. مردم کوچ‌نشین یکجانشین شدند و روستا شد شهری مدرن. «مادرم هنوز یادش می‌آید. کاسه‌کاسه نفت‌سفید را می‌بردند که بفروشند. از این نفت برای روشن کردن چراغ‌هایشان استفاده می‌کردند. کاسه‌ای سی‌شاهی. وقتی انگلیسی‌ها این را فهمیدند، آمدند اینجا و زندگی مردم جور دیگری شد.» مردی که اینها را می‌گوید حالا سن و سالی دارد، پدرش در این شهر زندگی می‌کرده و عموهایش. خودش در روستای آقاجاری به دنیا آمده. او می‌گوید از وقتی یادش می‌آید به اینجا می‌گویند نفت‌سفید: «اینجا نهری جاری بود که با نفت یکی شده بود. نفت آن‌قدر خالص بود و سبک بود که سفید می‌شد و معروف بود به نفت‌سفید.» نعمت‌اللهی می‌گوید: «نفتِ سفید نفتی است که با یک تغییر کوچک برای سوخت جت استفاده می‌شود. در ایران تنها این منطقه چاه نفتِ سفید دارد.»

کشف نفت زندگی عشایری را به زندگی شهری بدل کرد. سال ۱۳۴۲ با کشف مناطق نفت‌خیز دیگر و تمرکز آنها در اهواز، کم‌کم این شهر از رونق افتاد و دستور تخلیه‌اش صادر شد. فقدان نفت مردمی را برجا گذاشت که از کشاورزی و دامداری تصوری نداشتند. رودخانه‌ی شهر خشک شده بود و کشاورزی دیگر معنایی نداشت. بالای شهر کمپ انگلیسی‌ها بود که از این کمپ هم دیگر چیزی به جای نمانده، کمپی که باشگاه و خوابگاه و استخر داشت. حالا تصاویر زندگی در نفت‌سفید ما را می‌برد به صد سال پیش، دورانی که مردم از تکنولوژی هیچ بهره‌ای نبرده بودند، دورانی که بهداشت وجود نداشت. اینجا حتی درمانگاه ندارد: «اگر کسی قلبش بگیرد و ماشین نباشد که او را به شهر ببرد، می‌میرد. خیلی‌ها این‌طوری مردند و از بین رفتند.»

اینجا تصفیه‌خانه‌ی به‌جامانده از دوران حضور انگلیسی‌ها در نفت‌سفید است

زمان جنگ، نفت‌سفید یکی از مراکز جنگی شد. این شهر در اختیار ارتش قرار گرفت و در تمام سال‌های نبرد، مردم حیرت‌زده‌ی سرنوشت عجیبشان بودند: «در جنگ بناهای ما ویران شد. هر چه داشتیم از بین رفت. مردم کم‌کم از اینجا رفتند اهواز و مسجدسلیمان. جنگ‌زده‌ها آمدند اینجا.» بغض گلوی مرد را می‌گیرد. علمک‌ها شعله می‌کشند در قلب هر خانه. آنها به یک‌باره مدرن شدند، زندگی‌شان با نفت آمیخت. درگیر جنگ شدند. بعد هم از یادها رفتند و پناه بردند به کوه‌های سنگی؛ سخت‌ترین و خطرناک‌ترین کار برای معاش و زندگی. اما مجری طرح موزه‌ها و اسناد صنعت نفت قول می‌دهد که با اجرای طرح شهرموزه‌ی گردشگری، یادمان این شهر عجیب را حفظ کند. مرد کت‌وشلواری نور می‌اندازد روی گورستان شهر؛ چه کسانی رفتند که سنگ بشکنند و دیگر بازنگشتند.

*عکس‌های این گزارش را روح‌الله خداداد، یکی از اهالی روستا، گرفته است.

 

شبکه آفتاب

View Comments

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago