«مرشد و مارگریتا» رمانی که نویسندهاش ۱۲ سال برای نوشتنش وقت صرف کرد، کتابی که بولگاکف آنقدر زنده نماند تا چاپ تر و تمیز کتابش را ببیند. رمانی بهغایت پیچیده که نویسندهاش روزگاری برای فرار از تیغ سانسور تا توانست در آن استعاره ساخت و در آن شیطانی را که بر شوروری حکومت میکرد واقعاً در قامت ابلیس تصویر کرد. شخصیتهایش پرواز کردند و هر آنچه میتوانست حکومت استالین را به یاد بیاورد و درعین حال شبیه آن نباشد به کار بست که شاید «مرشد و مارگاریتا» را بتواند منتشر کند، اما نشد و درنهایت همهی این دشواریها از رمانش کتابی ساخت در حد و اندازهی رمانهای بزرگ جهان. دربارهی خوانش «مرشد و مارگاریتا» هم همچون «اولیسِ» جویس تفسیرهای بسیاری نوشتهاند.
اما حالا «مرشد و مارگریتا» در بررسی وضعیت اتحاد جماهیر شوروی تبدیل به یک منبع شده است. رمانی پیچیده با بنمایههای فلسفی و اجتماعی که شاید در ظاهر هیچ نشانی از روزهای سیاه و شوم حاکمیت استالین و دارودستهاش نداشته باشد، سایهی شومی که زندگی بولگاکف را پر از کابوس کرده بود، اما درنهایت میان قصهی تودرتوی ظهور شیطان در مسکو و تصلیب مسیح، پیش روی مخاطب، تصویری از شوروی غرق در سکوت اجباری جان میگیرد.
رمان تودرتوی بولگاکف یک فصل در میان از اورشلیم بر سر جلجتا و روزهایی که مسیح مصلوب میشود به کوچه و پسکوچههای مسکو پرت میشود؛ لابهلای این کتاب میتوان شهری زنده را با تمام زشتیها و زیباییها و ساختمانها و خیابانهایش پیدا کرد.
رمانهای بسیاری هستند که در شهرهای واقعی میگذرند، خیابانها و بناهای واقعی و حتی شخصیتهای واقعی، داستان را پیش میبرند و احتمالاً بعضی از آنها هم بعدها در یک سفر وقتی راهت به آن شهر افتاد دوباره در خاطرت زنده میشوند. اما این وسط گاهی وقتها هم اتفاق نادری که برای مرشد و مارگریتا رخ میدهد؛ اتفاقی که در میان رمانهای مطرح و بزرگ جهان برای اولیس جیمز جویس افتاده است؛ هر سال جماعت زیادی از گوشه و کنار دنیا راه میافتند و در روز ۱۶ ژوئن راهی دوبلین میشوند و به همهی آن ساختمانها و کوچهها و خیابانهایی که استفان ددالوس سر کشیده بود، میروند و بیستوچهار ساعتی دوبلین را غرق در شادی و جشن میکنند. اتفاقی که برای اولیور توییست هم افتاده است.
مسکو همان معماری را دارد که بولگاکف تصویر کرده است، مسکو هم مثل بسیاری از شهرهای اروپایی عادت ندارد چندوقت یکبار رنگ و شکل عوض کند. حتی اسم ساختمانها و خیابانها هم به این زودیها عوض نمیشوند. تزارها آمدند و رفتند و لنین و استالین هممسلکانش آمدند و ماندند و مجسمهها و بناهای زیادی در ستایش کمونیسم علم کردند که بعد از رفتنشان هم همهشان ماندگار شدند. هنوز مجسمههای داس و چکش را میتوان در متروِ مسکو و میدانها دید که روزگاری به دست هنرمندان نامدار ساخته شدهاند.
حالا تابستانها میتوانید کموبیش به آدمهایی بر بخورید که برای تماشای مسکو دست به دامن تورهای مسافرتی نمیشوند، راهنمای سفر در مسکو برای آنها همین رمان است و بس.
در کنار اینها هر سال همزمان با سالگرد انتشار «مرشد و مارگریتا» بسیاری راهی این شهر میشوند و در قالب تورهای چندنفره با نقشههایی در دست، که برای همین منظور طراحی شده، به تکتک ساختمانها و خیابانهایی که داستان در آن میگذرد سر میزنند.
حاشیههای رودخانه و پاتریک پاندز، پشت دیوار باغ کاخ کرملین و هر جایی که شیطان در آن ظهور کرده است از جملهی این جاهاست. مسکو شاید تنها شهری است که شیطان میتواند در آن ظاهر شود؛ شهری سرد با ساختمانهایی بیروح که همگی شبیه هم هستند، مجتمعهای بزرگ و سردی که در دوران حکومت کمونیستها ساخته شدند.
شیفتگان این رمان سالها در خیابانهای این شهرِ درمانده ساعتها قدم زدهاند و هر جایی را که قهرمانهای بولگاکف در آن گام برداشتهاند علامتگذاری کردهاند. روی نقشه از اولین محل ظهور شیطان تا خانهی مرشد را میتوان در کمتر از یک روز سری زد و طرحی را که در ذهن نویسنده وجود داشت زنده کرد و آن را در خیابانهای مسکو لمس کرد. حتی همان جایی را که روزی سر برلیوز بیچاره بهواسطهی پیشبینی شیطان زیر چرخهای تراموا از تنش جدا شد، هرچند که حالا دیگر زنی با بازوبند قرمز تراموا را نمیراند. این روزها دیگر همهی آنچه بولگاکف به واسطهی حضور شیطان ترس آن را لمس میکرد، به سکون و آرامش رسیده است. بیشترین کسانی که در این تور شرکت میکنند، دانشجویانی هستند که برای تحصیل در رشتهی ادبیات روسی به دانشگاههای روسیه میآیند و در عین حال گروههای تئاتری که برای اجرای برنامه به تماشای صحنههای مسکو دعوت میشوند.
مسکو شهری است پیچیده، با ابعاد تاریخی گیجکنندهتر؛ شهری که آقای نویسنده در رمان «مرشد و مارگریتا» واقعیتهای تاریک و ابزورد آن را به نمایش میگذارد. به هر حال شهرهایی که با حضور حکومتهای کمونیستی شکل و ظاهرشان تغییر کرده اغلب خصوصیتهای مشترکی دارند که میتوان این خصوصیت را در مجتمعهای یکشکل و ساختمانهای اداری سرد با نورهای یکدست و رنگهای سردش یافت. در واقع همان ساختمانهایی که در مسکوِ روزگار استالین ساخته شدند الگویشان در تیرانای تحت حکومت انور خوجه هم بعدها تکرار شد. روح کمونیسم و سردی نگاه استالین هنوز در ساختمانهای مسکونی و اداری این شهر حضور دارد، نگاه استالین لابهلای این بتنها زنده است.
بولگاکف شهری را برای ظهور شیطان انتخاب میکند که تمام ویژگیهایی را که برای ظهور شیطان لازم است یکجا دارد؛ شهری با ساختمانها و معماری عجیب که بناهایی از دوران مختلف در این کشور در کنار هم قرار گرفتهاند. آشفتگیای که در شهر و شکل آن وجود دارد انگار کاملاً بستری است که برای ظهور شیطان و مرشد و مارگریتا ساخته شده است. برخی از نامها و مکانهایی که شخصیتهای داستان «مرشد و مارگریتا» وارد آن میشوند با همان نامها در شهر مسکو وجود دارد و هر کدام در گوشهای از شهر قرار دارد. او برای نقد آدمهای واقعی، داستان و واقعیت را درهم میآمیزد و به همهچیز جان میدهد. جزئیات کوچک از شهری بزرگ هنوز هم بهراحتی میتواند شما را به گردش برای یافتن ردی از شیطان و همدستانش دعوت کند.
بسیاری از ساختمانهایی که بولگاکف در رمانش نشانی آنها را میدهد، در واقعیت وجود ندارند، اما او هیچکدام از آنها را همینطور بینشانی و نشانه در دل داستان نمیگذارد. او به تناسب موقعیت دلخواهش خیابان و ساختمانی را در مسکو انتخاب کرده است و قهرمانهایش را با شیطان و دستیارانش رودررو میکند. اما قهرمانهای او مدام در خیابان آربات حاضر میشوند؛ خیابانی که در واقع یکی از اصلیترین خیابانهای مسکو محسوب میشود و مدام قهرمانهای بولگاکف از آن عبور میکنند. خانهی مارگریتا همان نزدیکی است. مارگریتا دستیار شیطان را در یکی از پارکهای نزدیک این خیابان میبیند و در واقع کانون اصلی اتفاقها همان خیابان است، و هر سال آنهایی که دوست دارند داستان بولگاکف را از نزدیک لمس کنند ساعتها در پیادهروهای آربات گشت میزنند. خانهی مارگریتا حالا با پلاک ۱۰ در کوچهی والوسکی باقی مانده است؛ خانهای که هرگز زنی به نام مارگریتا در آن زندگی نکرده است. هنوز نیمکتی که مارگریتای داستان بولگاکف روی آن نشست در آن خانه باقی مانده است. تئاتر واریته درست در جایی تصویر شده است که سالن موسیقی مسکو در آن قرار دارد و ولند در آنجا نمایش جادوی سیاه را روی صحنه میبرد. تور «مرشد و مارگریتا»خوانی در خیابانهای مسکو از پارک پاتریک پاند شروع میشود و در کلینیک روانپزشکی در خارج از شهر به پایان میرسد. حالا بیمارستانی مشرف به همان رودخانهای که ایوان هر شب آن را از پنجرهی اتاقش در کلینیک میدید ساخته شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…