نمیتوان کتمان کرد که داستان «مسخِ» کافکا داستانی است که خواننده را به برداشتی تمثیلی از یک کابوس ترسناک میرساند. داستان با تبدیل و مسخ گرگور سامسا به یک سوسک ترسناک آغاز میشود و داستان پر است از ارجاعاتی به خواب، رویا و تختخواب. سامسا تقلا میکند که از تختخواب بلند شود و عاقبت وقتی موفق نمیشود باعثِ همهی اینها را ساعات طولانی و پراسترس کارش میداند. «هر روز صبحِ زود از خواب بیدار شدن خرفتت کرده، آدم نیاز به خواب کافی دارد.» در ادامه متوجه میشود که زیادی خوابیده و قطار ساعت پنج صبح را از دست داده است و ما در افکارش میبینیم که از واکنش احتمالی کارفرمایش نگران و مضطرب است. کریستوفر هوتن در مقالهی «ایندیپندنت» خود مینویسد: «البته که خواب و فقدان آن موضوع و تم اصلی بهترین اثر کافکاست و این کتاب رگههایی قوی از اتوبیوگرافی را در خود دارد.»
کافکای بیخواب شبها مینوشت و هر روز صبح زود برای رفتن به سر کارش در دفتر بیمه از خواب بیدار میشد، کاری که از آن متنفر بود. کافکا به بیخوابی خود شکل و شخصیت داده بود و آن را به چیزی بیشتر از بیماری فیزیکی مزمن تبدیل کرده بود. او به بیخوابی به شکل متافیزیکی نگاه میکرد، یکجور بیماری روحی، در دفتر خاطراتش نوشته است: «خواب معصومترین چیزی است که وجود دارد و مَردِ بیخواب گناهکارترین مردم.»
بیخوابی کافکا را به مردی ناپاک و آلوده تبدیل کرد که دائم در ترس و هول از مرگ بود. کافکا در نامهای به نویسندهی چک، ملینا جیزنسکا، مینویسد: «شاید من میترسم روح که در خواب جسمم را ترک میکند، روزی نتواند به آن بازگردد.» نوشتهها و افکاری اینچنین مضطرب و آشفته محققان را به این سمت سوق داده است که کافکا را از نظر آسیبهای روانشناختی اختلال شخصیت مرزی مورد بررسی قرار دهند.
شرح و توصیفهای کافکا از عادتهای نوشتنش همراه با بیخوابی و اضطراب دائمی دکتر ایتالیایی، آنتونیو پیرچیاکانته، و همکارش، آلسیا کورالی، را به این باور رسانده است که ترکیببندی بیشتر داستانهای کافکا در فضای رویای شفاف یا حالت بین خواب و بیداری چیده شده. بحث و استدلالهای این دو در یکی از شمارههای اخیر مجلهی «عصبشناسی لانست» به چاپ رسیده است. کافکا در قسمتی از خاطراتش مینویسد: «این قدرت و نیروی رویاهای من بود که رو به جلو میدرخشید و پیش میرفت، رو به بیخوابی و شبزندهداری، حتی قبل از اینکه خوابم ببرد، همین هم عاقبت باعث میشود خوابم نبرد.» طبق تحلیل این دو، به نظر میآید که این توصیفی از رویایی بین خواب و بیداری است؛ توهم کاملاً واضحِ بصری که قبل از شروع خوابِ عمیق تجربه میشود، چیزی که همهی مردم تجربهاش کردهاند. کافکای هراسان از خوابیدن، در این مرحله، تا جاییکه میتواند توقف میکند. ممکن است فکر کنیم نوشتن برای کافکا نوعی خوددرمانی بوده است. خودش به چنین چیزی اشاره نمیکند، حتی به نظر میآید نوشتن درد و رنج بیشتری برایش به همراه دارد. در نامهاش به جیزنسکا مینویسد: «وقتی نمینویسم فقط خسته و غمگین و سنگینم، وقتی مینویسم ترس، وحشت و اضطراب پارهپارهام میکند.»
کافکا نوشتههای زیادی دارد که در آنها به این موضوع اشاره میکند که بیخوابی او را به «عمقی که تقریباً در شرایط عادی رسیدن به آن غیرممکن است» رسانده است، به نوعی شهود و آگاهی که «خودش را به شکل ادبیات درمیآورد».
در این مقاله بر اساس زندگینامههای کافکا، نامهها و یادداشتهایش، استدلال میشود که مورد کافکا نوعی اختلال جسمی-روحی در منطقِ خواب است. مشخص کردن دقیق نوع بیخوابی کافکا مشکل است اما به عوض آن در این مقاله بر تأثیر و نیروی حالت بین خواب و بیداری و آگاهی کافکا از بیداری و بیخوابی خود و همچنین قدرت جادویی و تضعیفکنندهی آنها بر کافکا بحث شده است. «مسخ» جدا از موضوعش که از منظر بیگانگی فرد با خانواده و اجتماع قابل بررسی است میتواند از نظر تأثیرات خواب بد، خواب کوتاه و بریده و تأثیرات بیخوابی بر سلامت روانی و جسمی هم مورد بررسی قرار بگیرد. اگر کافکا بر جنون بیخوابیاش غلبه میکرد شاید هیچیک از شاهکارهایش را نمینوشت، حتی ممکن بود که اصلاً هیچوقت ننویسد. در ۱۹۲۲ به دوستش، ماکس برود، مینویسد: «حتماً شکلها و فرمهای دیگری از نوشتن وجود دارد، اما من همین یکی را میشناسم، وقتیکه ترس و وحشت وجودم را فرامیگیرد و نمیگذارد بخوابم، من فقط همین یک راه را داردم و فقط همین یک کار را بلدم.»
این مقاله عذابِ کافکا از بیخوابی را موضوع اصلی کار او میداند، اما دو مقالهی دیگر که نظرات مخالف آنها هم در شمارههای بعدی «لانست» چاپ شده است متعلق به سادومینی دئو، نویسنده، و فیلیپ چارلی، دکتر انسانشناس، است. آنها معتقدند با وجود ناله و زاریهای مدام کافکا و با وجود سرنوشت پرفرازونشیبِ خودزندگینامهای گریگور سامسا، بیخوابی کار کافکا را از احساسات انسانی خالی نکرده است، بلکه درست برعکس؛ بیخوابی کار کافکا را انسانیتر و ملموستر کرده و با بیرون کشیدن چیزهایی از ناخودآگاه انسان، که در بیداری باعث اعمال و کنشهای ما میشوند، به آن شخصیت داده است.
منبع: اوپن کالچر
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…