قبل از اینکه به دنیا بیاید، پدرش او را ترک کرده و دیگر سراغش را نگرفته. پسربچه بزرگ شده و نفرت او از بیمسؤولیتی پدر هم با او بزرگ و بزرگتر شده. حالا مردی تقریباً چهلساله است، مهندسی موفق که شغل خوبی دارد، در محل کار همه روی او حساب میکنند و پروژههای بزرگ بینالمللی را به او میسپارند. ازدواج کرده و دو پسر دارد، عاشق همسر و بچههایش است ولی یک بار که برای کار به شهر دیگری رفته، با زن همکار تنهایی، که نه خیلی زیباست و نه خیلی جوان، رابطه داشته، فقط یک بار و فقط یک شب. چند ماه بعد از آن یک شب، زن به او گفته باردار است و چون این آخرین فرصتش برای بیرون آمدن از تنهایی و داشتن خانواده است، میخواهد بچه را نگه دارد. مرد قبول کرده و حالا چند ماه دیگر گذشته و درست شبی که مرد باید پروژهی مهم و بزرگی را در محل کارش مدیریت کند، درد زایمان شروع شده و قرار است بچه به دنیا بیاید. مرد از بیمسؤولیتی متنفر است. باید هرطور شده خودش را به شهر دیگر و به لحظهی تولد فرزندش برساند. تمام تلاشش را میکند تا برخلاف پدرش همهچیز را به خوبی هدایت کند، کارهای پروژه باید دقیق، منظم، و کامل انجام شوند، همسرش باید ماجرا را بفهمد، باید موضوع را بین خودشان حل و از آن عبور کنند، بچههایش نباید آسیب ببینند.
اگر ما چند دهه پیش زندگی میکردیم، قبل از آنکه تلفن همراه اینهمه رایج و به جزئی جدانشدنی از دنیایمان تبدیل شود، داستان این مرد میتوانست به یک رمان بلند یا یک فیلم سینمایی ملودرام پراتفاق، با فضاها، مکانها، و شخصیتهای متنوع و رنگارنگ تبدیل شود. نویسنده میتوانست چندین صفحه به توصیف صحنهی رودررو شدن مرد با همسرش و نگاهی که از چشمان همسرش میدزدد، بپردازد. کارگردان آن فیلم هم احتمالاً در بعضی صحنهها روی لرزش آرام دستهای مرد، وقتی میخواهد دست همسرش را بگیرد و دست زن که کنار میکشد، یا ریتم تند تکان دادن پایی که روی پای دیگر انداخته، وقتی با چهرهای بهظاهر آرام به حرفهای رئیسش گوش میدهد، تأکید میکرد.
ولی در این دهه، داستان مرد در فیلمی کاملاً متفاوت روایت میشود. در «لاک» که استیون نایت در ۲۰۱۳ نوشته و ساخته، تلفن همراه ایوان لاک در محل کارش زنگ میخورد و او خبر را میشنود. ایوان سوار ماشینش میشود و بهسمت شهر دیگری که قرار است فرزندش بهزودی در آنجا متولد شود راه میافتد. در تمام طول مسیر با استفاده از تلفن سعی در کنترل وقایعی دارد که طی یک شب، و همچنان که هیچ کاری جز رانندگی و صحبت با تلفن انجام نمیدهد، تمام زندگیاش را زیرورو میکند. در فیلم نه رودررویی آدمها با یکدیگر را میبینیم، نه جزئیات تصاویری از دستها، پاها، نگاهها، و صورتهایی که بخواهند در سکوت حرفهایشان را به ما منتقل کنند. هیچ ارتباط انسانیای نمیبینیم، همهچیز را فقط از طریق یک تلفن همراه میشنویم. جز چند لحظهی ابتدای فیلم که تصاویر خیلی کوتاهی از محل کار ایوان میبینیم، هیچ مکان و محل دیگری، جز اتوبانی که در آن مشغول رانندگی است، از جمله خانهی او، بیمارستانی که قرار است بچه در آن به دنیا بیاید، یا دفتر کارش را نمیبینیم. حتی مکانها و ساختمانها و اشیا را هم میشنویم. تلویزیون طبقهی پایین است، جایی که قرار بوده ایوان با پسرها و همسرش، که برای اولین بار لباس ورزشی تیم محبوبشان را پوشیده، مسابقه را تماشا کنند و سوسیس و چیپس بخورند. دستشویی بالای پلههاست، جایی که همسر لاک، بعد از اولین مکالمه تلفنیشان، مدتی طولانی خودش را تویش حبس کرده. دفترچهتلفن توی جیب پالتویی است که به جالباسی کنار در آشپزخانه آویزان شده.
با اینکه تصویر هیچیک از این آدمها، مکانها و اشیا را نمیبینیم انگار دنیای امروز ذهن ما را، برای ساختن تصاویری که فقط میشنویمشان، تربیت کرده. ما در دنیایی زندگی میکنیم که پیشبینی میشود تا پایان ۲۰۱۴ میلادی تعداد اشتراکهای تلفن همراهش به هفتمیلیارد ــ نزدیک به عدد کل جمعیت کره زمین ــ برسد. طبیعی است که مغز ما کمکم خودش را با این تغییرات وفق بدهد و سیر تکاملش را، بر اساس تغییراتی که در شیوهی زندگی و محیط اطرافش اتفاق میافتد، طی کند. ما سالها پیش یاد گرفتیم بخوانیم و ذهن ما هم یاد گرفت نوشتهها را به تصاویر تبدیل کند، بعدها با ورود رادیو، توانایی ما برای گوش کردن و تبدیل کردن صداها به تصاویر ذهنی هم بیشتر و بیشتر شد، و امروز در عصر تلفن همراه و سینما ذهن ما توانایی تماشا کردن فیلمهایی را یافته که با گوشهایمان میبینیمشان. کافی است بعد از دیدن «لاک» چند لحظه چشمهایتان را ببندید و سعی کنید تصاویرش را به یاد بیاورید، تصویر ایوان را میبینید که دکمهی صحبت کردن با تلفن را فشار میدهد، نور چراغهای وسط اتوبان را، و تصویر همکار ایوان که برای پیدا کردن شخصی که میتواند مشکل کاری آنها را حل کند، توی جادهی تاریک بیرون شهر میدود، نفسنفس میزند و از دور آتشی را میبیند که کارگران روشن کردهاند.
در همین دنیا، ایوان لاک فقط از طریق یک تلفن همراه موفق میشود برنامهاش را به انجام برساند، از کارش اخراج میشود، همسرش را از دست میدهد، و حتی اولین گریهی نوزادی را میشنود که مسؤولیت به دنیا آوردنش را پذیرفته.
در دنیایی که کمکم جای ارتباط چشم در چشم را ارتباط تلفنی پر میکند، سینما هم در جایگاه پرمخاطبترین هنر امروز تمرکزش را بر پدید آوردن تصاویری پر از هیجان، اتفاق، و جنبوجوش گذاشته و فیلمهایی مثل «لاک» حاصل میدهد، فیلمهایی که هوشمندانه از تواناییهای ذهنی مخاطبانشان بهره میگیرند و داستانهایی را روایت میکنند که ما با گوشهایمان تماشایشان میکنیم.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…