نوشتهات را اگر در فیسبوک منتشر کنی، ثانیهای طول نمیکشد که به دست خواننده میرسد. زمان تولید تا مصرف به کمترین حدش رسیده و نوشتهها دیگر در برزخ گیر نمیکنند. ولی پا را که از شبکههای اجتماعی و دنیای دیجیتال بیرون بگذاری، میبینی نوشتهها هنوز دارند راهی طولانی طی میکنند تا به دست خواننده برسند. راهی که پیش پای کتابهاست از این هم طولانیتر است. برای یکی از تازهترین کتابهای جعفر مدرس صادقی ــ «خاطرات اردیبهشت» ــ این راه پنج سال طول کشیده و برای دیگری، «روزنامهنویس»، دو سال. این دو کتاب بعد از اینهمه انتظار بالأخره منتشر شدند. پیش از اینها، آخرین کتابی که از او وارد بازار شد «توپ شبانه» بود به سال ۱۳۸۸. بانیانِ این انتظار، دلیل مشخصی برایش آورده بودند؟ مدرس صادقی در جواب این سؤالم گفت: «اینکه مجوز نداده بودند لابد به این دلیل بوده است که خیال میکردند که یک خبرهایی هست و یک چیز ناجوری توی این کتابها هست. و یک مدتی طول کشید تا دیدند که نه، خبری نیست و سوءتفاهمی که وجود داشت برطرف شد و مجوز دادند و کتاب منتشر شد. و اینکه داستان علیالخصوص توی ارشاد معطل میماند، به این دلیل است که اصولن یک سوءتفاهمی نسبت به داستان وجود داشته است در وزارت ارشاد و هنوز هم متأسفانه وجود دارد. در هیچ حوزهی دیگری سختگیری به اندازهی داستان وجود نداشته است و وجود ندارد. و خداخدا میکنیم که هرچه زودتر این سوءتفاهم از میان برود و داستان را با اعلامیه و مانیفست اشتباه نگیرند و اینهمه گیر ندهند به داستان.»
وقتی نویسندهای برای انتشار کتابش سالها انتظار میکشد یک دلیلش این است که میخواهد به کتابی که نوشته وفادار بماند وگرنه کتاب اینهمه معطل نمیماند و با کم کردن و زیاد کردن و تغییر دادن چاپ میشد. میپرسم اینکه کتابی بعد از اینهمه سال انتظار منتشر بشود چه خوبیها و بدیهایی دارد؟ مدرس صادقی میگوید: «هیچ لطفی ندارد که کتابی حتا یک روز هم منتظر مجوز باشد. من با سانسور تحت هر شرایطی و به هر عنوانی مخالفم و این مخالفت خودم را بهصراحت گفتهام.» وقتی مخالف ممیزی باشی، یعنی با تمام جنبههای آن مخالفی و بنا به مصلحت این مخالفت را کمرنگ یا پررنگ نمیکنی. چنانکه او توضیح میدهد: «خیلی حیرت میکنم وقتی که میبینم اعتراض به سانسور محدود میشود به اینکه چرا فلان کتاب را که مسأله داشت مجوز دادند و فلان کتاب را که هیچ مسألهای نداشت مجوز ندادند. خیلی تعجب میکنم که میبینم ناشر یا نویسنده یا مترجمی میگوید باید برای ممیزی مقرراتی وضع بشود و اعتراض میکند که چرا اعمال سلیقه میشود و تقاضا میکند که لطفن ضوابط نشر را اعلام کنید تا همه تکلیف خودشان را بدانند و در چارچوب مقررات عمل کنند. ما عادت داریم که همیشه حرف خودمان را بپیچانیم و یک جوری بگوییم که چیزی از توش درنیاید. همگی استادیم در یکی به نعل زدن و یکی به میخ کوبیدن و یکعالمه حرف زدن و هیچچی نگفتن. به جای اینکه بگوییم که با سانسور مخالفم یا با سانسور موافقم، میگوییم سانسور باید اینجوری باشد و آنجوری باشد. آن صاحبنظری که میگوید سانسور باید اینجوری باشد و آنجوری باشد، با سانسور موافق است، اما حرف خودش را بهصراحت نمیزند. سانسور یا خوب است یا بد است. اگر خوب است که بگویید باید باشد و خیال همه را راحت کنید و اگر هم بد است که بگویید نباید باشد.»
در جواب سؤالم که این دو کتاب نسبت به زمان ارائه به ارشاد چقدر عوض شدهاند، توضیح داد که کتابها هیچ عوض نشدهاند و بین آنها و نویسندهشان هم فاصلهای نیفتاده؛ هیچ تغییر عمدهای در آنها نداده و تغییرات جزئی هم به این علت هستند که او همیشه درحال تغییر دادن است: «هر کتابی که در آستانهی چاپ است، چه توی ارشاد باشد و چه توی ارشاد نباشد، از دست من در امان نیست و من تا آخرین لحظهای که دارد میرود زیر چاپ، دارم تغییر میدهم. دست خودم نیست. دستکاریها و تغییرات حتا بعد از اینکه چاپ شد ادامه دارد. بعد از چاپ اول هم توی بعضی داستانها دست میبرم و چاپ دوم میبینید یک فرقهایی میکند با چاپ اول. اما این تغییرات هیچ ربطی به فشاری که از بیرون وارد میشود ندارد. به خود داستان مربوط میشود و به یک پرفکشنیست وسواسی که هیچوقت خیال نمیکند که کار تمام شده است و تا آخرین لحظات فکر میکند که یک ناهمواریهایی وجود دارد که میشود با یک انگولک مختصر صاف و صوفش کرد.»
از او سؤالی پرسیدم که متعجبش کرد. پرسیدم حس شما به این دو کتاب چقدر تغییر کرده و آیا هنوز آنها را دوست دارید و این فاصله باعث نشده که از نویسندهای که این کتابها را نوشته دور شوید؟ چون در مصاحبهها و نوشتههای بعضی نویسندههای مشهور میخوانیم که بهکل با بعضی کتابهایشان بیگانه شدهاند و دیگر بهش فکر نمیکنند و میترسند سراغ دوباره خواندنش بروند. اما یک جایی نویسندگان به ثبات میرسند و احساسشان به اثری که نوشتهاند، سالهای سال هم که بگذرد، عوض نمیشود. احتمالاً برای جعفر مدرس صادقی هم این اتفاق افتاده و بعد از گذشت پنج سال از کتابش دور نشده: «معلوم است که حس من نسبت به این کتاب هیچ تغییری نکرده است و معلوم است که این کتاب را دوست دارم و از آن نویسندهای که این کتاب را نوشته است یک ذره هم دور نشدهام. آخه چرا دور بشوم؟ یعنی شما خیال میکنید که ممکن است که من کتابی را چاپ کرده باشم که دوستش نداشته باشم و اعتقادی بهش نداشته باشم؟»
بعد داستان رمان «کلهی اسب» را تعریف کرد تا بیشتر متوجه اشتباه بودن سؤالم بشوم و بفهمم این حس عمومی نیست و گیرم که چهارتا نویسنده با آثار قبلیشان بد باشند، دلیل نمیشود که همهی نویسندهها راهی مشابه طی کنند: «من داستان «کلهی اسب» را سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ نوشتم. تاریخ نوشتن داستان آخر داستان آمده است. اما این کتاب چاپ اولش سال ۱۳۷۰ درآمد. یعنی ده سال طول کشید تا منتشر بشود. خب، توی این ده سال این کتاب کجا بود؟ همان وقتی که از آب و گل درآمد و تایپ کردم و صحافی کردم، بردمش دادمش به ناشر؛ از این ناشر به آن ناشر. هی دستبهدست چرخید و هیچ ناشری چاپش نمیکرد. میگفتند مربوط به ماجرای کردستان است و نمیشود چاپ کرد. وقتی هم که رفت ارشاد، یک سالی توی ارشاد ماند و مجوز نمیدادند. اما آخرش مجوز دادند و آمد بیرون. نُه سال ناشرها نگهش داشتند و یک سال هم ارشاد. اما آخرش چی شد؟ به این نتیجه رسیدند که هیچ جانبداری و پروپاگاندایی توی این داستان وجود ندارد و این فقط یک داستان است و اصلن نمیخواهد وارد هیچ مقولهی دیگری بهجز داستان بشود و مجوز دادند. حالا هم البته به چاپ سوم این کتاب گیر دادهاند و چاپ سوم این کتاب از سال ۱۳۸۴ تا حالا معطل مانده است و مجوز ندادهاند. آیا من از این داستانی که سی سال پیش نوشتهام دور شدهام؟ معلوم است که نه. یک ذره هم دور نشدهام. توی این فاصله این داستان را بارها و بارها مرور کردهام و توی هر مروری یک نکتههایی به نظرم رسیده است و یک تغییراتی دادهام، اما هیچکدام از این تغییرات در این جهت نبوده است که یک کاری کنم که کتاب مجوز بگیرد. اگر بود که تا حالا مجوز گرفته بود. در این جهت بوده است که زبان متن هرچه یکدستتر بشود و ناهمواریهایی که وجود دارد هرچه صافوصوفتر بشود، تا برسم به متنی که هرچه پیراستهتر و درستتر باشد ــ بدون اینکه از حالوهوای متن اولیه بیایم بیرون و آن حالوهوا را یکذره هم مخدوش کنم. و مطمئن باشید که چاپ سوم این کتاب (اگر مجوز بگیرد) خیلی پاک و پاکیزهتر و درستتر از چاپ اول و دوم آن خواهد بود.»
نمیگوید که رمان بعدیاش، اثر بعدیاش، چیست چون وقتی دارد کاری میکند هیچ معلوم نیست نتیجهی کار چه میشود و اصلاً نتیجه میدهد یا نه. ترجیح میدهد خود اثر، وقتی بیرون آمد، دربارهی خودش حرف بزند. «شاید این بیرون آمدنش یک کمی طول بکشد ــ یک سال طول بکشد یا پنج سال طول بکشد یا ده سال طول بکشد. من که اصلن دلم نمیخواهد طول بکشد. اما اگر هم طول بکشد، آن کاری که تمام شده است تا پای مُردنم با من هست و من دور نمیشوم و هیچ فاصلهای با کاری که تمام کردهام نمیگیرم.»
عکس از میلاد پیامی
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…