اسباببازیاش را محکم چسبانده به سینهاش و چشمهایش بُراق شده. به کودک همسنوسال خودش که روبهرویش ایستاده خیره مانده. زن جوان به سمتش میآید: «مامان اسباببازیتو بده دوستت هم بازی کنه، آفرین، چه دخترِ خانومی دارم من.» دختربچه دستش را کمی شل میکند. مادر اسباببازی را از او میگیرد و به دست کودک دیگر میدهد. بعد کنار دخترک مینشیند. دختربچه بغ کرده، مادر نوازشش میکند: «بهبه، چه خانومی شده دخترم.» جملههای مادر عجیب نیستند. هر دختربچهای بیصدا و آرام کنار بزرگترها در مهمانی نشسته یا هر بار که در دعواهای کودکانه کوتاه آمده برای تشویق «خانوم» صدایش میزنند.
در فرهنگ عامه خانوم با زن فرق میکند، زن شدن برای هر دختربچهای امکانپذیر است اما خانوم شدن نه. خانوم شبیه بانو است، صاحب نوعی وقار و فداکاری، آمیخته با صبر و سکوت. اما تعبیری دیگر هم برایش هست، تعبیری متعلق به فرهنگ عامه که از فرطِ تداول به لغتنامهها هم راه یافته: خانوم: روسپی/ فاحشه. ابتدا بهنظر عجیب میآید اما بیراه هم نیست؛ روسپیان هم به دلیل غم نان، که چون تبری آویزان بالای سرشان تاب میخورد، ناچارند به سکوت، صبر، و با لبخند تن دادن به هر خواستهی طرفشان.
«خانوم»، به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان، اما ربطی به این خانومهای نوع دوم ندارد. در سالنی که من فیلم را دیدم، بیشتر تماشاچیها خانم بودند. زنی به همسرش میگوید: «از اسمش معلومه از اون فیلمهاس که هی میزنن تو سر زنه ولی صداش در نمیاد.»
فیلم شروع میشود با تصاویری از زنانی بختبرگشته به حال ناله و زاری. فیلم اغراقشدهای نیست. وضعیتی باورنکردنی از زن ایرانی تصویر نمیکند. شبیه زنان فیلم را زیاد دیدهایم. مردان فیلم هم، بهخلاف فیلمهایی با اینقبیل موضوعات، آدمند؛ مردانی که از ناتوانیهایشان شرمنده و از شرایطی که تحمل میکنند عصبانیاند و گاه حتی پنهانی اشک میریزند. گاهی به دنبال مفر میگردند و گاهی به دنبال پناه؛ مردانی که زیر بار همیشه نقشاول بودن، که جامعه بر دوششان گذاشته، کم آوردهاند، اما هنوز برای همسرانشان عزیز و محترم و مهمند.
فیلم سه اپیزود دارد، داستان زندگی سه زن از طبقات اجتماعی مختلف، با فرهنگ و تربیت متفاوت، و یک نقطهی مشترک: خانوم بودن. همین نقطهی مشترک است که تصمیم ها و واکنشهایشان را یکی میکند. انگار فیلم میخواهد بگوید هنرمند باشی یا کارگری ساده، پولدار باشی یا فقیر، فقط وقتی خانومی که سکوت و تحمل کنی. زن اپیزود اول (شقایق فراهانی) خانومی میکند، وقتی در آپارتمانی خالی از تاراج طلبکارهای شوهر فراری، جشن سالگرد ازدواج میگیرد. در اپیزود سوم وقتی طوبا (پانتهآ پناهیها) در کوچههای شهر هراسان و آشفته به دنبال همسر علیلش میگردد جلو همسایهای را میگیرد و میگوید «رضامو ندیدی؟» این چسباندن «م» به رضا به جمله ابعادی فراتر از یک پرسش ساده میدهد، انگار میخواهد به تماشاچی بگوید این مرد بیمار هرچه باشد شوهر من است و من تا آخر خانومش هستم و پای این خانومی میمانم. در اپیزود دوم یلدا (اندیشه فولادوند)، که نویسنده است، اگرچه بهظاهر جلو شوهر الکلیاش میایستد و حتی تهدید به ترک خانه میکند، تهدیدش در حد حرفی از سر استیصال باقی میماند، چون قرار است خانومی کند. قرار نیست بلند شود و زندگی خودش را از این فلاکت نجات دهد،که اگر این گونه باشد خانوم نیست.
زنهای فیلم همه شرایط زندگی را پذیرفتهاند و تقریباً با جان و دل این سختی را تحمل میکنند، برای همین هم از نویسنده و کارگردان و هم از جامعه افتخار خانوم بودن را گرفتهاند؛ افتخاری که در فرهنگ ما هر زنی از دوران کودکی برای کسبش تربیت میشود، افتخاری که با فراموش کردن خود و فدا شدن برای دیگران نصیبت میشود. تا یک جاییاش شخصی است و به خودِ آدمها و انتخابِ شخصیشان ربط دارد که میخواهند «خانوم» باشند یا نه، اما پیش از شروع فیلم این عبارت را شنیدهایم که «فیلمی در ستایش زن ایرانی». این بد نیست زنانی را ستایش کنیم که در گیرودار زندگی تصمیم به ازخودگذشتگی میگیرند و زنان این فیلم هم واقعاً ستودنی هستند، اما آن جملهی ابتدایی دربارهی زن ایرانی توصیف نیست، مانیفست است، پیامی که در لفافش بهروشنی زن را تشویق و ترغیب به خانومی میکند. فیلم جواب نمیدهد که اگر زنی نخواست ایثار کند، نخواست پای مرد الکلی و معتادش بماند، نخواست مردی را که از مشکلاتش فرار میکند مادرانه حمایت کند، آیا باز هم خانوم هست یا نه، ستودنی هست یا نه. فرهنگ سنتی زن را فقط اینطوری میپسندد و میپذیرد، هنرمند چی؟
جملهی آغازِ فیلم، دیگرانی را که جوری دیگر فکر میکنند، از جرگهی آدمهای ستودنی بیرون میکند. درست مثل همان دختربچهای که اگر اسباببازیاش را به دوستش ندهد دیگر دخترِ خانوم مامان نیست. فیلم تمام میشود و جای یک زن میان «خانوم»هایش خالی است، زنی که خودش را کمی دوست بدارد، به خودش هم گاهی فکر کند، و باور داشته باشد زندگی او هم در این دنیا به قدر زندگی دیگران مهم و باارزش است، زنی که احتمالاً پس از دیدن این فیلم با خودش خواهد گفت «خانومی از آن خودتان، من میخواهم آنطورکه دوست دارم زندگی کنم».
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…