مردی عمامهی سبزش را به شیوهی جنوب خراسان گره زده و در دشتی اخرایی سنگ روی سنگ میچیند. کُپههایی به قد نصف انسان. صدای برخورد سنگها با یکدیگر در سالن شمارهی پنج جشنوارهی سینما حقیقت میپیچد. ریشهای سفیدِ مرد، مواج و تابدار، تا سینهاش میرسد. سالهاست از موطنش دور افتاده و فرسنگها آمده تا رسیده به گرگان. او زوالِ تدریجی زابل را روایت میکند.
فرهاد ورهرام، کارگردان سرشناس سینمای مستند، در فیلم تازهاش، «بندِ آب، بندِ خاک»، سراغ این آدمها رفته و زندگیِ آنها را از سال ۱۳۴۲ تا امروز روایت کرده. سالهایی که خشکسالی امان زمین و زمانِ زابل را بریده و همین آدمهای جلو دوربین ورهرام را به مهاجرت واداشته. از خشکترین جای ایران به پرآبترین و سرسبزترین جا.
فیلم با سکانسی از «آب، باد، خاک»، ساختهی امیر نادری آغاز میشود. نادری فیلم را با استفاده و الهام از پژوهشهای ورهرام از خشکسالی در سیستان ساخته. تصاویری غبارآلود از کپرها و خانههای سیستانیها، مدفون زیر خاک. و حالا ۳۲ سال پس از آن فیلم، خود ورهرام مهاجران را دنبال کرده تا روستای «زابلمحلهی سفلی» در نزدیکیهای گرگان. پیرمردها و پیرزنها را به حرف کشیده تا از ۱۳۴۲ بگویند که چطور مجبور به مهاجرت شدند و چطور دامهایشان از تشنگی مُردند. دوربین ورهرام بیننده را سال به سال با خود همراه میکند. با تصاویری تکاندهنده از خشکسالی در زابل. ماهیهای مُرده را نشانمان میدهد بر کف خشکِ هامون، زمینهای خشکِ بیمحصول را و نگاههای حیران آدمها را. اما حالا که بیش از نیمقرن از مهاجرت پیدرپی زابلیها میگذرد، بهبودی در زندگیِ آنها حاصل شده؟ مهاجران سیستانی به این سؤال هم پاسخ میدهند. آنجا که پیرمردی دیگر میگوید «اگر زابل آب باشد خیلی خوب بلدیم وای وطن، وای وطن سردهیم و به زادگاهمان برگردیم. اما کو آب؟» یا زنی که چین پیشانیِ سیاهش حکایت سالهای دشوار مهاجرت است. وقتی سخن به میان میآید از سیستان و بازگشت به موطن؛ لحظهای چین پیشانی باز میشود، برق به چشمها میافتد، لبخندی کج مینشیند بر لبها: «خاک زابل شاد است. اگر آب باشد چرا برنگردیم.»
فیلمهای ورهرام انسانگراست. آدمها راوی مرگ طبیعت میشوند. انسانها از تشنگیِ دامهایشان میگویند. و هیچ فیلمی از ورهرام نیست که کودکان را نادیده گرفته باشد. مثل همین فیلمش که بچهها در جایی از فیلم ماتِ خشکیاند و در جایی دیگر مسرورِ آب.
«بندِ آب، بندِ خاک»، مثل دیگر فیلمهای فرهاد ورهرام، حاصل پژوهشی عمیق و طولانیست. در جایی از فیلم، دوربین به یکی از چهار مؤسسهی حملونقل زابل میرود. مسؤولِ مؤسسه میگوید تنها کارشان جابهجایی اسباب منزل از زابل به شهرهای دیگر است. اتوماسیون اداری را نشان میدهد و آمار مهاجرت از زابل را بیرون میکشد. از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ فقط از این مؤسسه، با حسابی تقریبی پنجهزار خانوار از زابل رفتهاند. مرد حساب میکند که اگر همین تعداد را سه مؤسسهی دیگر هم جابهجا کرده باشند، در پنج سال حدود ۱۰۰ هزار نفر زابل را ترک کردهاند و خانههای بیمشتری مانده روی دست شهر.
پیرمرد همچنان سنگ روی سنگ بند میکند. میگوید قبل از ما هزاران هزار زیر همین خاک رفتهاند و زیر هر یک از این سنگها که دست بگذاری، چندین نفر مدفوناند. زمین مال آدمهاست. اما ما بین شام و کوفه گیر کردهایم. پیرمرد سرفهای به گلو میاندازد و تف میکند.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…