حدود یک سال پیش نشر موسیقی فرانسوی مِلمَکس آلبوم جدید آرشید آذرین، نوازندهی پیانو و آهنگساز ایرانیِ مقیم پاریس، را منتشر کرد و بر بسترهای دیجیتال عرضهی موسیقی نظیر اسپاتیفای و بندکمپ هم قرار داد تا برای همه و در هرکجا قابل شنیدن باشد. «برایم بخوان» سومین آلبوم شخصیِ آذرین پس از «اسکچهای پارسی» و «هفت جان» است که بر خلاف دو آلبوم دیگر شامل تکنوازی پیانو نیست و چندین هنرمند در ساخت و اجرایش او را همراهی کردهاند. از میان این هنرمندان میتوان به سوسن دیهیم، رویا عرب، نیاز نواب، امیر رفعتی و ماکان اشکواری اشاره کرد که هرکدام یکی از قطعات این مجموعه را برای او خواندهاند. به بهانهی انتشار این آلبوم گفتوگویی با آرشید آذرین انجام دادهایم که در ادامه میاید.
نواختن پیانو را از ۹ سالگی در تهران و نزد رومانو دِر آبراهامیان آغاز کرده است. میگوید اولین استادش تاثیر بسزایی در شکلگیری علاقهاش به پیانو داشت. در نوجوانی به فرانسه مهاجرت کرد و مدتی از موسیقی دور بود تا اینکه وارد کنسرواتوآر شهری پاریس شد. کمی بعد اما از کنسرواتوآر خارج شد تا نزد اقدس پورتراب مشقِ پیانو را ادامه دهد.
از کودکی اما آروزی دیگری هم داشت که با او رشد کرد: «دوست داشتم جراح قلب بشوم.» در تمام دوران نوجوانی فکر اینکه هم پیانو بزند و هم جراح قلب بشود با او بود. به مدرسهای با نام راسین، همنامِ نویسندهی شهیر فرانسوی، اشاره میکند که در عملی شدن این آرزو نقش مهمی داشته است. «خوشبختانه در دورهی متوسطه به مدرسهای میرفتم که گردانندگانش موقعیتی فراهم کرده بودند که بین بچههای هنری و علمی یک ارتباط دائم برقرار باشد و بچهها بتوانند از این سمت [هنری] به آن سمت [علمی] بروند و از لحاظ زمانی هم بتوانند به هر دو این کارها برسند. سیاست مدرسه این بود که شاگردهایی را که هم فعالیتهای علمی و هم هنری داشتند تشویق میکردند. مدرسه طوری برنامهریزی میکرد که نیمی از وقت ما به درس و بقیهاش به هنر بگذرد. من باید چهار تا شش ساعت پیانو میزدم تا تمرینهای خانم پورتراب را آماده کنم و بقیهی وقتم را به تمرینِ فیزیک و ریاضی و زیستشناسیِ خیلیِ جدی میگذراندم. در آن مدرسه آدمهای نابغهای داشتیم که از یک طرف تمام نمرههایشان در حد خیلی بالا بود و از طرف دیگر در کنسرواتوآر پاریس جزو نفرات برتر بودند، یا رقصندههای اپرای پاریس بودند، یا در کنسرواتوآر هنرهای نمایشی بودند. برای من اینکه با اینها همکلاسی بودم خیلی جالب و مفید بود.»
آخر سال دوازدهم که قطعا تصمیم گرفت پزشکی بخواند تمرین موسیقی کلاسیک را ترک کرد و دیگر پیش خانم پورتراب نرفت. وارد دانشکدهی پزشکی شد. سال دوم دانشکدهی پزشکی بود که به همکاری در یک گروه موسیقی جَز/فیوژن دعوت شد که دیگر دانشجوهای پزشکی و دندانپزشکی تشکیل داده بودند. «در ابتدا فکر کردم با جَز خیلی ارتباط برقرار نمیکنم اما بههر حال پذیرفتم در گروه باشم و کمکم شروع کردم با آنها اجرا کردن.» دورهمنوازیها یا جَمسِشِنهایی که با هم داشتند و در آن جَز استاندارد میزدند بهترین تمرین بود برای یادگیری آن موسیقی. در یک مسابقه هم شرکت کردند و برنده شدند، که در نتیجه توانستند در باشگاههای جَز معروف پاریس اجرا کنند. کارشان گل کرد تا جایی که حتی ریچارد بونا، موزیسین جَز برندهی جایزهی گرمی، هم میرفت و به آنها گوش میداد.
این اجراها کمکم بیشتر شد و رابطهی او با موسیقی جَز؛ بهتر. «تقریبا میشود گفت جَز را بهصورت خودآموز یاد گرفتم. فقط یک استاد داشتم به نام تیِری لالو که یک گروه آوازی خیلی جالب داشت بهنام «وُیس مسنجرز» که کارهای معروف جَز استاندارد را بهصورت تمام آواز (آکاپلا) با یک گره کُر میخواندند. بعد از آن کمکم سراغ سبک خودم رفتم. میشود گفت فرو رفتم در سبک جَزی که منبع الهامش را بیشتر در موسیقی ایرانی پیدا میکرد.»
بعد از پایان دورهی پزشکی عمومی گروهشان از هم پاشید و هرکدام از اعضا دنبال تخصص خودش رفت. او هم زمان زیادی را در کتابخانهی دانشگاه بینالمللی شهر پاریس (سیته اینترنشنال) میگذراند تا برای کنکور تخصص پزشکی آماده شود. «آنجا یک تئاتر بزرگ دارد که و کافهای که مخاطبهای تئاتر قبل از شروع اجرا در آن جمع میشوند نت چیزی بخورند یا بنوشند. درس میخواندم، بعد که مردم در این کافه جمع میشدند میآمدم استانداردهای جَز بهمدت یک ساعت اجرا میکردم. آنها هم به من دستمزد و غذا میدادند. بعد هم بر میگشتم سر درس خواندن تا نیمه شب.»
میپرسم این دو ساحت بهظاهر دور از هم، موسیقی و علم طب، را چگونه در زندگی و کارش بههم وصل میکند؟ ابتدا توضیح میدهد که کارش در دنیای پزشکی دقیقا چیست. اینکه تخصصش رادیولوژی قلب و عروق است. اینکه در این حرفه با بیمار بهصورت مستقیم سروکار دارد. اینکه در کشورهای مختلف درس میدهد و کار پژوهشی میکند. مقاله مینویسد. تیم دارد. سالها است که با انجمن رادیولوژی ایران نیز همکاری مداوم دارد. از جمله اینکه سعی میکنند بهکمک هم بعضی از پزشکهای ایرانی را برای آموزش به فرانسه ببرند.
میگوید: «من این افتخار را داشتم که توانستم در پروژههای پژوهشی متعددی با افرادی کار کنم که از لحاظ بینالمللی بسیار مطرح بودند. مثلا با پروفسور آلن کارپنتیر روی قلب مصنوعی کار کردیم. ایشان چندین بار دنیای قلب را رو به جلو برده است. کارهای اینچنینی هم قسمت پژوهشی دارد و هم قسمتی که آدم با مریضها سروکار دارد. قسمتهای پژوهشیاش مثل آهنگسازی است یعنی فرایند خلاقیت در آن وجود دارد. آدم باید خلاقیت از خودش نشان بدهد. در نتیجه یک حالتهای شاعرانه و پوئتیک هم دارد. بهنظرم خلاقیت در هر شغلی یک سرمستی میآورد و آن سرمستی جنسی شاعرانه و پوئتیک دارد. یک حس تقریبا عرفانی هم در کار من وجود دارد. وقتی تمام آن جریانها را میبینید که دارند به دور هم میچرخند، در شریانها و در آئورت و زندگی را با خودشان میچرخانند و به جلو میبرند. البته در این کار حساب و ریاضی و دقت و دانش هم هست. مثل خود موسیقی که از یک طرف یک قسمت خیلی جدی و ریاضی دارد و از طرف دیگر، بخصوص در مبحث آهنگسازی، یک قسمت خلاقیت و شاعرانه واردش میشود. میشود گفت که این دو تا خیلی شبیه هم هستند.»
روحیهی شاعرانهاش در کار پزشکی را میتوان در کارهای خیریهاش هم سراغ گرفت. بعضی از ایرانیهایی که مخاطب موسیقیهای خارج از جریان اصلی نیستند، شاید او را بهواسطهی همکاری با موسسهی خیریهی زنجیرهی امید بشناسند. «با زنجیرهی امید در کشورهای مختلف خیلی همکاری کردهام. مثلا یک بیمارستان برای بچهها در افغانستان ساختیم که هنوز دارد کار میکند و هنوز از دو نظارتی بر کارشان دارم.»
بحث را به موسیقی برمیگردانم و میپرسم بعد از منحل شدن گروهی که با دانشجوهای پزشکی تشکیل داده بودند و گذراندن دورهی خواندن تخصص، از کی دوباره موسیقی را بهصورت حرفهای دنبال کرد؟ میگوید: «بعد از اینکه تخصصم را گرفتم گروه آذرین۶ را تشکیل دادم. این گروه از سال ۲۰۰۰ جدی شد. یک لابراتوآر بود که آدمهای مختلف در آن کار میکردند و یک حالت پژوهشی هم داشت. پنج نفرمان ثابت بودیم و یک نفر همیشه مهمان دعوت میشد که در بیشتر مواقع خواننده بود. کنسرتهای متعددی با این گروه اجرا کردیم. گروهی که هنوز هم وجود دارد و بعضی مواقع با هم اجرا میکنیم.»
در جریان کار همین گروه با مدیر نشر موسیقی ملمکس آشنا میشود و زمینهی انتشار اولین آلبومش فراهم. «ملمکس با نشر موسیقی هرمس کارهای مشترکی انجام میداد. آنها در سال ۲۰۱۰ برای دوست خوبم پیمان یزدانیان در پاریس یک کنسرت گذشاند که من در حاشیهی همین کنسرت با فیلیپ دنیل مدیر ملمکس اشنا شدم. او کارهایم را شنید و کارهای گروه را شنید و پیشنهاد داد یک آلبوم تکنوازی از من تهیه و منتشر کند. نتیجهی این پیشنهاد شد آلبوم «اسکچهای پارسی» و به این ترتیب دورهی فعالیتهای شخصی حرفهای من بهشکل جدی شروع شد.»
شاید بدترین کابوس برای یک موسیقیدان و نوازندهی حرفهای از دست دادن انگشت باشد. فاجعهای که پس از ضبط اولین آلبوم برای او اتفاق افتاد. در جریان یک حادثه. در لندن. «بعد از اینکه انگشت سومم قطع شد، فکر نمیکردم دیگر بتوانم پیانو بزنم. مدتها طول کشید تا دوباره توانستم این انگشت را درست کنم و شروع کنم به نواختن پیانو. البته بدون حس این انگشت.» انتشار آلبوم بلاتکلیف مانده بود چون ظاهرا ناشر قصد نداشت آلبوم کسی را منتشر کند که احتمالا نه میتواند آلبوم دیگری ضبط کند و نه میتواند کنسرت بدهد. «وقتی دوباره شروع کردم به پیانو زدن بالاخره ناشر تصمیم گرفت آلبوم را منتشر کند. این آلبوم ۲۰۱۱ در فرانسه منتشر شد. همان موقع همکاری با حبیب مفتاح بوشهری را شروع کردم. کمی بعد آن یکی از دوستهای قدیمیام، هروه دراتولد، بهعنوان نوازندهی باس به ما اضافه شد و تریوی اذرین را درست کردیم. اولش کارهایمان برای من مثل یک تراپی [یا درمان] بود که انگشتم درست شود و پیانو زدنم راه بیفتند.»
در دورهی سخت پس از قطع شدن انگشت و ساز نزدن و ناراحتیهای بعدش اتفاق دیگری هم افتاد که هم در زندگی و هم در موسیقیاش بعد از آن تاثیر بسزایی داشت. به این ترتیب که بهواسطهی دکتر لیلی ماحوزی در هفتشهر عشق و منطقالطیر عطار عمیق شد. «به همین دلیل البومی که بعد از این جریانها تولید کردیم اختصاص داشت به منطقالطیر و اسمش را گذاشتیم «هفت جان» و در هر قطعهاش به یکی وادیهای هفت شهر عشق عطار پرداختیم.»
از سبک شخصیاش میپرسم و اینکه این اتفاقها چقدر در ترکیب موسیقی ایرانی با جَز در آثارش تاثیر داشت؟ میگوید از سال ۲۰۰۰ که با گروه آذرین۶ کار میکرد تمهای شرقی کمکم وارد کارشان شد. «چون در آن گروه با یک موزیسین لبنانی همکاری میکردیم و با هم کارهای ربیع ابوخلیل، نوازندهی عود و آهنگساز، را اجرا میکردیم. من هم سعی کردم تمهای ایرانی را کمکم وارد کار کنم. بعدها تلفیقها خیلی گستردهتر شدند. من موسیقی ایرانی را از بچگی میشنیدم و میشود گفت که در جانم جریان داشت و بجای اینکه سعی کنم کار عجیبوغریب با آن بکنم سعی میکردم چیزهایی که در گوشم داشتم و بهصورت طبیعی بالا میامدند را ابراز کنم. اینها کمکم راه خودشان را بهصورت طبیعی در کارهایم باز کردند بدون اینکه بهزور بخواهم این کار را انجام دهم.»
بههرحال جریان کاری جدیدش آنقدر مورد توجه قرار گرفت که از آن پس بهشکل انفرادی یا همراه با تریوی آرشید آذرین و بهطور منظم در شهرهای مختلف کنسرت دادند و در فستیوالهای متعددی به اجرا پرداختند. از جمله در «شبهای جَز» در تهران. «همین اخیرا به فستیوال جَز «لادفان» دعوت شدیم که فستیوال خیلی معروفی است و موزیسینهای خیلی جذاب بینالمللی در آن شرکت میکنند. اجرای ما درست قبل از ربیع ابوخلیل بود. همانطور که گفتم او از افرادی بود که من را وارد این فضای جَز ملل کرد. خیلی برایم ارزشمند بود که در یک فستیوال با کسی که سالها پیش من را تحت تاثیر قرار داده اجرا داشتیم. در پشت صحنه این داستان را برایش تعریف کردم و برای او هم جالب بود.»
پس از اسکچهای پارسی و هفت جان، اولین آلبوم رسمی آذرین در ایران توسط نشر موسیقی هرمس منتشر شد. عنوان این مجموعه هم «هفت جان» بود اما محتوای آن فرق داشت با چیزی که با همین عنوان در اروپا منتشر شده بود. «آن هفت جانی که در ایران درآمد ترکیبی بود از بعضی قطعات آلبوم اولم همراه با قطعات تکنوازی پیانو که قبلا منتشر نشده بود. رامین صدیقی، مدیر نشر هرمس، پیشنهاد داد که آن آهنگی که بیشتر از همه بیانگر کار من بود بهعنوان نام آلبوم انتخاب شود که شد. آلبوم هفت جانی که اینجا [در فرانسه] بیرون امده همانی است که با تریو زدهایم که بر اساس منطقالطیر و هفت شهر عشق ساخته شده است. این آلبوم پایهاش تریو است و با همکاری خوانندههای مختلف اجرا شده است.»
تقریبا سه سال بعد از هفت جان، تازهترین آلبوم او با عنوان برایم بخوان، دوباره در فرانسه چاپ شده است. شاید مهمترین دلیلش این باشد که بهدلیل همکاری با خوانندهها زن این آلبوم امکان انتشار در ایران را ندارد. این آلبوم دیگر تکنوازی نیست و هرکدام از آهنگهایش را ترکیب مختلفی از نوازندگان، در قالبهای دوئت، تریو و کوارتت اجرا کردهاند. دیگر تفاوت «برایم بخوان» با دو کار قبلی در این است که همهی قطعاتش را موسیقی جَز با الهام از موسیقی ایرانی شکل نداده است. به این تفاوت فرمی و محتوایی اشاره میکنم و میپرسم ایدهی مجموعهی جدید از کجا شکل گرفته است؟ میگوید: «راستش در طول و زمان و در حاشیهی کنسرتهایی که اینور و آنور دنیا داشتم کمکم این مجموعه درست شد. در این دوران با موزیسینهای و خوانندههای مختلف که خیلیهاشان اصلیت ایرانی داشتند آشنا شدم. خیلی وقتها پیش میآید که با بعضی از موزیسینها که آشنا میشوید و یک اجرایی با هم دارید، ارتباطتان قویتر میشود و دوستی عمیقتری شکل میگیرد و تصمیم میگیرید با هم بیشتر کار کنید. من از این دوستان خواستم که برایم یک آهنگ بخوانند و همین فرایند؛ پایهی این مجموعه را شکل داد.» سپس به جوامع دیاسپوریک یا دور از وطن اشاره میکند ادامه میدهد: «بعد فکر کردم جالب میشود که تمام این موزیسینها و خوانندههایی که ایرانی هستند و داخل کشور یا خارج از کشور زندگی میکنند را با هم در یک پروژه وارد کنم، و تهران را وصل کنم به این شهرهای مختلف دیاسپورای ایرانی که بهصورت تاریخی پاریس و لندن و لسآنجلس هستند. از طرف دیگر در این آلبوم نسلهای مختلف به هم وصل شدهاند که حتی میشود گفت که نسلهای مختلف دیاسپوریک هستند.»
به تنوع سبکی موجود در برایم بخوان اشاره میکنم. به اینکه در این آلبوم شاهد یک آزادی فرمی و تماتیک هستیم. برای مثال قطعهی آغازین مجموعه و قطعهی «طلب» کاملا تحت تاثیر موسیقی جنوب ایران است. در قطعهی دوم تکنیکهای آوازخوانی ایرانی به گوش میرسد. در حالی که قطعهی «آزادی وشتی و عروسی استر» به سنتهای موسیقی جَز وفادارتر است. تنظیم او و سوسن دیهیم از «مرا ببوس» کاملا تحت تاثیر تانگوی آرژانتینی است. در نهایت اینکه بر خلاف همهی اشعار آلبوم که به زبان فارسی است، قطعهی «جهنم پنهان» به زبان انگلیسی خوانده شده است. پاسخ میدهد: «از آنجا که در این مجموعه از خوانندههای مختلف خواستهام برایم شعری بخوانند یا دکلمه کنند، این آلبوم دیگر مجموعهای از آثار جَز ایرانی نیست. بلکه آزادی عمل بیشتری وجود دارد و از نظر سبک بازتر است. مثلا کاری در آلبوم وجود دارد که مادرم شعری که برای برادرِ درگذشتهام سروده را دکلمه میکند، این کار خیلی شخصی و صمیمی است و تقدیم به یاد برادرم شده.»
در ادامه بههمان ایدهی اصلی آلبوم میپردازد و توضیح میدهد که چون هرکدام از آهنگهای این مجموعه از همکاری او با یک هنرمند مستقل بهوجود آمده، نتیجهی هر قطعه خیلی بستگی داشته به حس و حال و سلیقهی آن افراد. «خب وقتی از حبیب مفتاح بوشهری میخواهید یک آهنگ برایتان بخواند حتما کارتان رنگ بوشهری میگیرد.» و بعد به دربارهی کار کردن با حبیب میگوید. اینکه وقتی که با هم کار میکنند و ساز میزنند، او آکوردهایی را اجرا میکند و حبیب شروع میکند آواز خواندن. اینکه او بعضی وقتها آهنگهای فولکلوریک جنوب ایران را میخواند و همین میشود ایدهی اولیهی یک قطعهی جدید و «کمکم از تویش یک آهنگی در میآید.» بعضی وقتها هم مثل آهنگ «طلب» الهامی میگیرد از آهنگی که وجود داشته باشد. آهنگ طلب از یکی از آثار مرحوم علیخان حبیبزاده، از بزرگان موسیقی بندرعباس، الهام گرفته شده است.
به ایدهی اصلی شکلگیری آلبوم میپردازد: «در طول کار دوست داشتم همهی آدمهایی که در این پروژه مشارکت دارند راحت باشند و حس خوبی داشته باشند. تمام این خوانندهها بالاخره اصلیتشان ایرانی است و در ایران به دنیا آمدهاند ولی روز و روزگار کاری کرده که در جاهای مختلف زندگی میکنند و الان حسهای مختلف دارند. حالا یا بهراحتی به فارسی میخوانند یا اینکه در زبانهای دیگر حسشان راحتتر است و خالصتر است. به نظر من آدم وقتی به آن زبانی با آن راحت است و زندگی کرده میخواند، حتی اگر دیگران آن زبان را نمیفهمند، ولی آن طرز خواندن را بهتر میفهمند. مثلا فرانسویهایی که به آواز خوانندههای ایران گوش میدهند، حسوحال آن آهنگ را بهتر میفهمند تا اگر آن خواننده سعی کند فرانسوی بخواند و آن کلمات را بدون حس بیان کند. چون آن کلمات را در زبان خودش واقعا زندگی کرده است.»
به آهنگ بدون کلام «آزادی وشتی و عروسی استر» که میرسد میگوید: «البته این قطعه هم قرار بود متنی رویش بیاید که متاسفانه نتوانستم آن شعر را بهموقع پیدا کنم. این آهنگ که با گروه اذرین۶ که بیشترشان خارجی هستند ساختیم و اجرا میکنیم. قطعهای که بیانگر داستان وشتی و استر است، با قسمتهای مختلفی که بعضی جاها به فری جَز (Free Jazz) میخورد و یک جاهایی بیشتر حالت کلیتسمر (Klezmer) دارد.» کلیتسمر نوعی موسیقی فولکلوریک است، متاثر از موسیقی رومانیایی و سنت موسیقایی یهودیان اشکنازی شرق اروپا. میگوید این آهنگ را دوست دارد چون با افرادی اجرا شده که سالها است با آنها کار میکند. هِروه، نوازندهی باس گروه، همان کسی است که در دانشکدهی پزشکی او را به طرف جَز هل داد. یک حس خوب و یک اتفاق دوستانه در این قطعه جاری است.
دوباره به ایدهی اصلی آلبوم بر میگردد و میگوید: «چون از دوستان مختلف خواسته بودم آنطوری که راحت هستند یک آهنگی را با هم جلو ببریم، تنوع در آثار بسیار است. حتی کارها را با هم انتخاب میکردیم. برای مثال سوسن دیهیم خواست که روی «مرا ببوس» کار کنیم و من بعدتر بهصورت تانگو تنظیمش کردم. یا مثلا خود نیاز نواب میخواست آهنگ «وادی عشق» را که از من شنیده بود بخواند و خودش با شعر منطقالطیر آمد و بعد تم و ملودی را با هم درست کردیم. بههمین ترتیب وقتی من برای برای رویا عرب کمی از این آهنگ را نواختم، خودش به نظرش آمد که شعری که نوشته به این جریان و این حسی که من برایش تعریف کردم میخورد. همهی آلبوم همینطور شکل گرفت. هیچ محدودیت خاصی در نظر نگرفته بودم بهجز صداقت. صداقت در این کاری که میخواهیم با هم انجام دهیم. یعنی من از یک دوست میخواهم برایم آهنگی بخواند و بعد با هم جلو میرویم که ببینیم با رعایت صداقت نسبت به یک حس مشترک به کجا میرسیم. بدون اینکه برای خودمان محدودیت سبک تعریق کرده باشیم یا محدودیت زبان.»
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…