Categories: اجتماعی

ناخن بر دیوار سیمانی

عدد کشته‌شده‌های کرونا دیگر احساسی برنمی‌انگیزد. قرنطینه از شمارش افتاده. اخبار تعطیلی کارخانه‌ها و بیکاری تکراری شده. جامعه‌شناسان و اقتصاددانان از نامه نوشتن برای سیاستمداران خسته شده‌اند. ژل‌های ضدعفونی‌کننده و ماسک و الکل جای ثابتی برای خود در خانه‌ها پیدا کرده‌اند. زندگیِ پیش از کرونا به سوی فراموشی می‌رود و جهان به آینده‌ی بی‌بازگشت.  حسن عشایری، عصب‌شناس، به آینده امیدوار است. به کلاس درس می‌رود. دارد روی پژوهشی درباره‌ی خانواده‌ها در قرنطینه کار می‌کند. می‌بیند و می‌شنود و امیدوار است؛ امیدی که ارنست بلوخ، فیلسوف آلمانی، به او آموخته و ترس از مرگ را در او کشته است. حسن عشایری پیش از آغاز مصاحبه پیشنهاد می‌کند جمله‌ای از فیلسوفِ ریاضیدان، برتراند راسل، در پیشانی این گفت‌وگو نوشته شود و می‌گوید: «فعلاً که دوران خردستیزی است، نه؟»


«غلبه بر ترس آغاز خردمندی است.» (برتراند راسل)

شیوع کرونا باعث شد روزانه تعداد زیادی از مردم بر اثر بیماری جان بدهند. شوک ناشی از این پدیدهی همهگیر، استرس و ترس از ابتلا به بیماری با روح و روان جامعه و آدمها چه کرد؟

ابتدا باید از روح حاکم بر زمان قبل از کرونا و بلایا بگویم. به قول میخائیل باختین، در زندگی روزمره باید بازتاب ویژگی‌های فرهنگی‌روان‌شناختی جامعه‌ی موردنظر مورد تحلیل قرار بگیرد تا واکنش‌ها مفهوم شوند. با جهانی شدن و انفجار و گرانباری اطلاعات در سایه‌ی نئولیبرالیسم، در ایران نیز با زندگی ماشینی، شتابزدگی، مصرف‌گرایی، سطحی‌نگری، لذت‌جویی، سودجویی، ازخودبیگانگی و غفلت و خردستیزی آشنا هستیم. ما غافل بودیم که با محیط‌زیست چه می‌کنیم. رسانه‌ها هم کارشان این بود که از صبح تا شب برای مردم توصیه‌ی سلامتی بکنند. مدام می‌گفتند که باید آنتی‌اکسیدان بخورید و پزشکان تأکید می‌کردند تراکم استخوان بررسی شود که پوکی استخوان نداشته باشید، ولی با پوچی زندگی کاری نداشتند. در این چند دهه تغییری در فاصله‌ی نسلی اتفاق افتاد.

در زندگی روزمره استرس، اضطراب، افسردگی، خشونت، سوءاستفاده از مواد و آمار بالای طلاق گزارش می‌شود. از نظر اقتصادی فاصله‌ی طبقاتی بسیار شدید باعث شده است که حتی طبقه‌ی متوسط جامعه به آستانه‌ی فقر سقوط کند. هر سال در روزهای عید بیشتر از مواقع دیگر شاهد تصادفات جاده‌ای با آمار بالای مرگ‌ومیر و معلولیت بودیم اما در رفتارمان تأثیر چشمگیر ایجاد نمی‌شد، ولی فاجعه‌ی کرونا با فجایع طبیعی مثل زلزله و سیل و حتی جنگ متفاوت است. جهانی ‌شدنِ رخداد و کم‌توانی و حتی در شرایطی، ناتوانی در مدیریت سریع و کافی اضطراب و استرس را تشدید می‌کند.

پس پیشاکرونا ما این مسائل و مرگ‌ها را داشتیم. آستانه‌ی فقر و بیکاری را داشتیم. تعادل آموزشی نبود. مدارس خاص برای آنها بود که وضع خوب اقتصادی داشتند و خیلی‌ها بی‌بهره بودند. این روزگار ما در پیشاکرونا بود. یک‌دفعه بدون آمادگی غافلگیر شدیم؛ البته من آمادگی داشتم. بدبین نیستم، اما فکر می‌کنم، با وجود احتمال همیشگی زلزله و بلایا، نباید غافلگیر شد. همین‌جا که نشسته‌ام ممکن است هر آن سرطان به سراغم بیاید. به‌قول صمد، «مرگ خیلی آسان می‌تواند الآن به سراغم بیاید. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد». چون این افکار را نداشتیم، با کرونا غافلگیر شدیم. اولین چیزی که داشتیم ترس از مرگ بود؛ به‌ویژه با شکل زندگی وابسته به فناوری و فست‌فود (با یک دکمه پیتزا می‌آید، حله!) یک‌دفعه دیدیم همه‌چیز تغییر کرد، محدودیت ایجاد شد. با ترس از مرگ ذهن آشفته شد. بالاخره این ترس بد هم نیست، مثبت است ولی فقط ترس کافی نیست. باید عقلانیت هم بیاید، ببینیم چه کار می‌شود کرد. مشکل کار این بود که این اتفاق نه فقط در ایران که در جهان بود. این البته یک مقدار ذهن را آرام می‌کرد. مدارهای عصبی تغییر کردند، چون دیدیم بیماری در آلمان و انگلیس هم هست. بعد آن جمله‌ی معروف سعدی که «بنی‌آدم اعضای یک پیکرند» به یاد آمد که درست گفته و به تمام جامعه ارتباط دارد. البته این در حد شعار می‌ماند، چون عمل فرزند سخن است. و عمل را کم می‌بینیم. در این میان باعث ستایش و امیدواری است که خدمات و ایثارگری پزشکان، پرستاران و … در کاهش استرس مورد توجه و قدردانی است.

بعد از این غافلگیری و درنگ، به نظر میآید میشود انتظار داشت که روند شتابزدهی زندگی کند شود یا تغییر کند؟

در زندگی روزمره‌ی پیش از کرونا، مردم حرکت داشتند و بیرون می‌رفتند. اسمش را گذاشته بودیم اوقات فراغت برای لذت‌جویی و وقت‌گذرانی و خرید در حد توان. یک عده که بیکار بودند و امکانات اقتصادی هم نداشتند که بروند تفریح؛ چه برسد به رستوران‌های سوپرمدرنی که اسم‌های عجیب‌وغریبشان را من هم، که بیست سال اروپا بودم، نمی‌دانم. این وضع قبلی بود. اما اتفاق کرونا در سه بعد مطرح شد. یکی اینکه از نظر بدنی باز محدود شدیم که در خانه بمانیم. افراد ارتباطاتی داشتند که من به آن می‌‌گویم ارتباط سطحی. جوان‌ها بیشتر با موبایل مشغول بودند و ارتباط سالم و مؤثر کمتر برقرار می‌شد. یک‌دفعه باید در خانه با پدربزرگ و دیگر اعضا در ارتباط می‌ماندند. خب، خواسته‌ها فرق می‌کند، جوان‌ها شاید می‌خواستند فیلم‌های دیگری ببینند و سالمندان شاید حوصله نداشتند. کودکان به بازی نیاز داشتند. این فاصله‌های نسلی حالا در خانواده‌ها مشکل‌زا شد، چراکه سبک زندگی عوض شد.

اگر جامعه مثل آزمایشگاه (انسانی) ببینیم، واکنش‌ها به رخداد اپیدمی ویروسی متفاوت است. عده‌ای که امکانات گسترده‌ای داشتند و زمان تحویل سال به کیش و مناطق خاص می‌رفتند. جالب است که خیلی از هنرمندان هالیوود با جت شخصی به اقامتگاه‌ و ویلاهای مجلل کنار دریای جزایر معروف رفتند و طبق گزارش مجله‌ی «اشپیگل» آلمان دچار استرس و اضطراب شدند. بالاخره خدمتگزاران در همان مناطق در ارتباطات بیرون ویلاها می‌توانند به ویروس آلوده شوند. البته نگرانی از دست دادن منابع استثمار و بهره‌کشی از مردم و حواشی هم برایشان مطرح است.

کار من تحقیق است. البته پژوهش روی این موضوع هنوز پایان نگرفته است. از همه می‌پرسم روزمره چه می‌کنید؟ خیلی‌ها رو آورده‌اند به سینماهایی که آمازون و این‌گونه شرکت‌ها تولید می‌کنند. می‌دانید که طبق گزارش‌ها آمازون میلیاردها به جیب زده و برای آینده هم برنامه دارند. این یعنی چی؟ یعنی واقعیت‌گریزی. من مخالف سینما نیستم. فیلم‌های خوبی می‌شود دید، ولی نباید فقط نیمکره‌ی راست کار کند. فکر هم باید باشد. عقلانیت هم. تفکر انتقادی هم باشد.

خانواده‌ها به وقت‌گذرانی و واقعیت‌گریزی پناه می‌برند و این هم خطری جدی است. بررسی‌های مقدماتی و گزارش‌های روان‌شناختی نشان می‌دهد که در شرایط قرنطینه جوانان که دسترسی به امکانات بیشتر دارند، در فضای مجازی و بازی‌های کامپیوتری اوقات را می‌گذرانند. جالب است که سازمان‌ها و شرکت‌های تولید بازی‌های کامپیوتری و غیره از موقعیت استفاده کردند و سود بسیار کلانی را صاحب شدند. شرکت آمازون حتی برای آینده‌ی به‌اصطلاح کرونا پژوهش گسترده‌ای را آماده می‌کنند. مردم تنها فرصتی را که می‌توانستند به فعالیت ذهنی بپردازند، چاره‌ای بیندیشند یا واقعیت را بررسی کنند، از دست می‌دهند. در شرایط کنونی با مشاهده‌ی احتکار و سودجویی‌ها سرمایه‌داری ویژگی زالوصفتی را عیان می‌کند و نشان می‌دهد که سرمایه‌داری زاییده‌ی بحران است و متأسفانه انگل‌وار به وجود خود ادامه می‌دهد و برای آینده نیز برنامه دارد.

برای جلوگیری از این روند چه میتوان کرد؟

فیلسوف می‌گوید آنها که رنج می‌برند باید چاره‌ای بیندیشند و آنها که می‌اندیشند و رنج می‌برند دنیا را تغییر می‌دهند. من احساس می‌کنم که این شرایط فرصتی است برای اینکه بحران را به فرصت تبدیل کنیم. یک جوالدوز که به آدم بزنند بیدار می‌شود. شاید این ویروس جوالدوزی بشود برای اروپا و جهان، اما هنوز نشده. شک دارم که بیدار شویم. وقتی می‌خواهیم یک نفر را جراحی کنیم باید بیهوشش کنیم، یک نفر را که بخواهیم آگاه کنیم، باید بیدارش کنیم. شاید این ویروس برای واقعیت‌گریزها جوالدوز باشد؛ با این شتابزدگی زندگی ماشینی و تخریب محیط‌زیست و غیره که واقعاً فاجعه بود، به کجا داشتیم می‌رفتیم.

پنجاه میلیون نفر در آستانه‌ی فقر زندگی می‌کنند. باید طرحی نو انداخته شود و آن هم نه فقط در محدوده‌ی خانواده، که در جامعه. من فکر می‌کنم باید برنامه‌ی ذهنی آماده شود برای مبارزه علیه فقر، ترس، جهل و بی‌عدالتی در جامعه که در تمام دنیا هم هست. باید قبول کنیم این «باید» برنامه‌ی ما برای بعد از کرونا باشد.

رخدادهایی در تاریخ نشان داده‌اند که فرهنگ‌های پویا و خلاق یاد گرفتند و تغییراتی در جهت پیشگیری انجام دادند. ژاپنی‌ها با تجربه‌های تلخ زلزله ساختمان‌سازی را متحول کردند تا در شرایط بحرانی کمترین آسیب به مردم وارد شود. با تجربه‌ی زلزله در ایران هنوز هم در تهران بزرگ گازرسانی وجود دارد که مثل بمب خطرناکی در کمین است. ما در این زلزله‌ی اخیر واکنش مردم در صف‌های طولانی پمپ‌بنزین را مشاهده کردیم. به قول باختین، فلسفه‌ی حاکم سعی در برگشتن به اوضاع قبلی زندگی روزمره دارد. متأسفانه از نظر روان‌شناختی تغییر در بینش و برنامه‌ریزی نوین سبک زندگی کمتر مشاهده می‌شود. روح حاکم زمان می‌تواند در شرایط محدودیت ارتباطات امروزه در خانواده‌ها، به‌جای وقت‌گذرانی در دنیای مجازی و تلویزیون و… هرازچندی جلسه‌ای با عنوان شورای خانواده تشکیل بدهد. در چنین فرصتی ذهن را پاک کنیم و ببینیم نیازهای ضروری زندگی کدامند و نیازهای کاذب کدام. من ایمان دارم و قبلاً هم تجربه کرده‌ایم که باید در مراکز مردم‌نهاد مغز اجتماعی‌مان کمی بیشتر رشد کند. خوشبختانه در انجمن‌های مردم‌نهاد که کم‌وبیش با محدودیت‌هایی فعال هستند در زمینه‌های مختلف اجتماعی تجربه‌ها اندوخته شده و حتی مکتوب است. گروهی در کشورمان با مدل‌های زندگی بومی در مقابله با جهانی ‌شدنِ فقر و فلاکت در راستای توسعه‌ی پایدار و حفظ محیط‌زیست و ارتباطات انسانی فعالند. آشنایی و همکاری می‌تواند بحران را به فرصت تبدیل کند. البته ارتباط فراتر از چهارگوش خانواده ضروری است و امکان‌پذیر هم هست. بالاخره باید درد و رنج را به فکر، و فکر را به عمل و حل مسأله نزدیک کرد. فرصت فعالیت مغز اجتماعی را به‌ویژه برای نسل جوان نباید از دست بدهیم. از نظر من بدن و جسم با قرنطینه محدود می‌شود ولی ذهن و فکر را نمی‌توان محدود کرد. محفل کتاب‌خوانی و نقد و بررسی پادزهر خوبی برای گذران روزمرگی در خانواده است.

اما خانواده و جامعه‌‌ی آسیبدیده و سوگوار که حتی فرصت سوگواری برای ازدستدادهها نداشته، چطور میتواند از این مرحله بگذرد؟

تجربه‌ی مرگ عزیزان با عفونت کرونا و برگزار نشدن مراسم سوگواری تبدیل به استرس ذهنی شده است. البته مراسم سوگ در تمام فرهنگ‌های بشری با هدف همدلی و همدردی و کاهش استرس و پیشگیری از آسیب‌های روانی با تنوع خاص مطرح است. مثل تجربه‌های تلخ عزیزانی که فرزندشان را در جنگ از دست دادند و حتی وداعی نداشتند و حتی هنوز محل دفن هم شناسایی نشده که بتوانند به‌صورت نمادین سر خاک حضور پیدا کنند. امید است که با این تلخی‌ها نگرش به مرگ هم تغییر پیدا کند و از همه مهم‌تر تغییری هم در مراسم ایجاد شود. از زندگی عزیزی که دچار مرگ شده است گزارش دادن و بازگو کردن خاطرات حائز اهمیت است. به قول فروید، اگر زندگی ارزیابی نشود، زندگی محسوب نمی‌شود.

فرآیند مرگ است که به زندگی ما معنی می‌بخشد و شاید از غفلت در هستی جلوگیری کند؛ انسان یعنی زاده شدن وظیفه و دشواری وظیفه. در ایران وقتی فرد هشتادساله‌ای از بین می‌رود، انگار جوانمرگ شده، چرا؟ چون زندگی معنا ندارد. انگار حقش را خورده‌اند و به او ظلم شده. به‌نوعی دچار تعارض‌های ذهنی هستیم. مرگ هم جزو زندگی است و بایستی در این مورد کمی صحبت شود که در آینده سنت مراسم سوگواری را هم تغییر دهیم. همان‌طور که باید مراسم عروسی را هم تغییر دهیم. باید بدانیم نیازهای ضروری‌مان چیست؟ ما استعدادهای درخشان و تیزهوشان داریم، اما عواطف درخشان نداریم و این خیلی مهم است. ما شور داریم اما شعور کجاست؟ شاید این ویروس ما را سر عقل بیاورد.

به نظر میرسد کرونا باعث شود مدتی دست از سر طبیعت برداریم و مصرفگرایی کاهش پیدا کند، اما جامعهی جهانی روند گذشته را با سرعت بیشتری ادامه خواهد داد. تا وقتی غولهای اقتصادی بر همهچیز سیطره دارند چطور میشود به شعور و آگاهی عدهای، در مقابل روندی که به نظر بیبازگشت است، امیدوار بود؟
زالو کارش چیست؟ کتاب خوبی نوشته شده به اسم «کشتن میزبان» که می‌گوید پساسرمایه‌داری کارش استثمار است. ولی زالو چه می‌خواهد؟ خون می‌خواهد. موقعی که طرف خون ندارد، زالو مشکل پیدا می‌کند. باید وقتی آرام‌آرام دوباره می‌خواهد خون‌آشامی کند جلویش را بگیریم. شعار ما باید این باشد که ستم‌پذیر نباش تا ستمگران نتوانند ستم کنند. برای این هم آگاهی لازم است و هم شعور اجتماعی و فعالیت اجتماعی. درست است، سرطان همه‌جا متاستاز داده و سرمایه‌داری همه‌جا به صور مختلف کارش این است که خون ما را در شیشه کند. ما باید دارو را بشناسیم و مقابله کنیم و این با آگاهی و فعالیت جمعی امکان‌پذیر است.

شما مدام بر تقویت تفکر انتقادی تأکید میکنید. ممکن است شرایطی که در آن قرار گرفتهایم ادامهدار باشد. از طرف دیگر با تداوم فاصلهگذاری اجتماعی، فعالیت نهادهای اجتماعی هم کمتر شده، چطور ممکن است تفکر انتقادی در این شرایط رشد کند؟

تفکر انتقادی‌‌ای که به خانواده‌ها توصیه می‌کنم این گونه است که نیم ساعت بنشینند موسیقی نشاط‌انگیز و احساس‌برانگیز گوش بدهند. عصب‌شناس‌های معاصر تازه به نقش تعیین‌کننده‌ی سیستم هیجانی و عاطفی مغز انسان پی‌برده‌اند که هرگونه اختلال در پردازش اطلاعات می‌تواند علایم روان‌رنجوری، افسردگی و غیره را ایجاد کند. این سیستم بزرگ‌ترین سانسورچی مغز است و بازار تزویر، که در جامعه‌ی ما داغ است، نتیجه‌ی کارکرد همین سامانه است. البته که قبل از عصب‌شناس‌ها بزرگمرد زبان‌ پارسی، فردوسی، هم به زیبایی گفته است: «چو شادی بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان».

عصب‌شناس معاصر، آنتونیو داماسیو، می‌گوید که اگر هیجان آسیب ببیند، از خرد خبری نیست. شور و مشورت در خانواده زمینه‌ی رشد تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی نه در محفل خانواده مطرح شده، نه در آموزش‌و پرورش و نه حتی رسانه‌ها. نقد و بررسی نیاز به دانش، مهارت طرح مسأله و جرأت‌ورزی خردمندانه دارد. هری ‌لویس در نقد دانشگاه هاروارد می‌نویسد: «هاروارد به دانشجویان درس می‌دهد اما آنها را خردمند بار نمی‌آورد.» تفکر انتقادی فقط اعتراض نیست بلکه سازنده است و تفکرات پوسیده را کهنه می‌کند. فقط با چوب نمی‌توان قایق ساخت. با تفکرات پوسیده و خرافاتی و شبه‌علمی نمی‌توان جامعه‌ی سالم بنا نهاد. در شرایط بحرانی فعلی بالاخره فرهنگ‌ها به امید خلاقیت علمی در جهت تهیه‌ی واکسن و دارو هستند. در جامعه‌ی پساسرمایه‌داری و نئولیبرالیسم، فناوری علم را عقب نگه داشته و فقط در حد استفاده برای سودجویی مطرح کرده بود، غافل از اینکه فناوری لجام‌گسیخته عوارض تخریبی جبران‌ناپذیری برای زندگی بشر امروزی دارد.

اما خانوادهای که بیکار شده و هزار مسأله دارد، و آیندهی مبهمی پیشرو میبیند، چطور شاد باشد؟

غم نان امکان بالندگی اجتماعی را محدود می‌کند. به‌علت برخی سوءمدیریت‌ها، سلب اعتماد به پایداری و ثبات شخصیت آسیب می‌رساند. از نظر عصب‌شناختی سیستم هیجانی‌عاطفی آسیب‌پذیر می‌شود. مغز انسان مجهز به مدارهای نورونی است که در پردازش اطلاعات تعیین‌کننده است. مدت‌ها در پژوهش‌های روانشناسی هیجان را مؤثر می‌دانستند و آن را به‌اصطلاح بازیگر صحنه در سازمان‌بندی و رفتار ارزیابی می‌کردند ولی در دو دهه‌ی اخیر یک خروار نتایج پژوهش‌های مستند و معتبر عصب‌شناسی نشان می‌دهد که هیجان کارگردان صحنه است. به قول آنتونیو داماسیو، اگر هیجانات و عواطف آسیب جدی ببینند، خردورزی دچار اشکال و اختلال می‌شود. حتی فرآیند شناخت و آگاهی بدون عقلانیت به اختلال و ازخودبیگانگی سوق داده می‌شود. فقرِ شادی و آستانه‌ی پایین تاب‌آوری و تحمل استرس‌ها زمینه را به خشم پنهان و در شرایطی خشونت آشکار سوق می‌دهد.

در همین شرایط امروز، وقتی آینده خیلی مبهم است، باید زندگی شادی‌آفرین باشد. من شادی را از ارنست بلوخ، پیرمرد فیلسوف، می‌آموزم که امید را نوشته. در جریان جنگ دوم جهانی در زندان بوده، در شرایط بحرانی زمان هیتلر. من جمله‌ی قشنگی از او به یادگار دارم. می‌گوید در جایی که همه‌جا دیوار سیمانی است و دری و پنجره‌ای نیست، همه ناله می‌کنند و تسلیم سرنوشت می‌شوند. تو چه کار می‌کنی؟ گفتم من هم مثل آنها. گفت نه تو با ناخنت شروع می‌کنی سیمان را می‌خراشی که شاید باز شود. همه می‌خندند که بابا نمی‌شود. تو می‌میری ولی سر قبر تو خواهند گفت که در راه آزادی مرد. بیهوده گشتن بهتر از خفتگی است. این را مولانا گفته. همین قطره‌قطره باید جلو رفت. درست است، خانواده‌ها صدمه می‌بینند اما دنیا چراگاه نیست. با چرا شروع می‌شود. باید غرامت بپردازید تا اندیشه آفریده شود. بدون آن هم نمی‌شود.

حالا شانس این را داریم که با هم و با نگاه متفاوت به شور زندگی عشق بورزیم. من ایمان راسخ دارم که باید از این جریان‌ها یاد بگیریم. برتراند راسل می‌گوید باید در تمام زندگی بتوانیم همدیگر را تحمل کنیم. البته ظلم و بی‌عدالتی را نباید تحمل کرد. حالا دیگر خیلی‌ها نمی‌توانند بگریزند و پناهنده شوند. حالا فاشیست‌ها و پوپولیست‌ها در اروپا دارند روی اسلام‌هراسی و آسیاهراسی کار می‌کنند و نژادپرست‌ها دارند دوباره فعال می‌شوند.

رفتارهایی در جامعه هست که پس از قرنها تغییری نکرده. خانوادهی برخی بیماران، بعد از ابتلا به کرونا، آنها را طرد کردند یا کسانی دلیل مرگ عزیزانشان را از دیگران پنهان میکردند و از آن شرم داشتند.

در جریان هستم کاملاً. این انگ بیمار روانی و ایدز و روان‌پریشی و عقب‌ماندگی ذهنی همیشه بوده. در این ارتباط‌ها باید انسانیت جامعه را شناخت. اگر از دستمان برمی‌آید ذهنی و عملی کمک کنیم. اینها جزو سنت‌های ماست که در گذشته اندرونی و بیرونی داشتیم، چون امنیت نبود. باید اعتمادسازی کنیم و همدلی. اگر من درد خودم را احساس نمی‌کنم هنوز انسان نیستم، اگر درد شما را هم احساس کنم، هنوز اتفاقی نیفتاده. باید برای کاهش درد شما کاری ‌کنم، اینجا تازه صفحه‌ی اول انسانیت شروع می‌شود.

یکی از آسیبهایی که جامعه را تحتتأثیر قرار داده بیاعتمادی میان مردم و دولتهاست. مردم میخواهند به قول شما خوشحیات و خوشمرگ باشند، اما چگونه در فضای بیاعتمادی میتوان دست به عمل زد؟

در شرایط عدم تعادل هیجانی و عاطفی و جو بی‌فردایی و سلب اعتماد از فریادرسان، شوک اپیدمی کرونا وارد می‌شود. محدودیت‌ ارتباطات، مشاهده‌ی مرگ در نتیجه عفونت ویروسی، تعطیلی سازمان‌ها و مخاطره‌ی جدی منابع درآمدی، برای قشر گسترده‌ی جامعه، سیستم عصبی انسان را آشفته و نابه‌سامان‌تر می‌کند. در چنین شرایطی پژوهش، آموزش و خدمات می‌تواند در پیشگیری از واکنش‌های شدید روانی کمک جدی ارائه دهد.

زمان‌هایی می‌شود که من به دوستانی که در نقاط دور و نزدیک دارم می‌گویم از شهرشان -مثلاً سنندج یا جزیره‌ی خارک- برایم بنویسند. گاهی هم این نامه‌ها بازشده به دست من می‌رسد. من اما خوشحال می‌شوم، اگر دیگران هم خوانده باشند. نوشتن تاریخی کردن خود است و خیلی مهم است که من مکث کنم. وقتی می‌نویسیم از نظر عصب‌شناسی مدار خاصی در مغز شکل می‌گیرد. یک خروار متریال دارم که بگویم چرا نوشتن مهم است. نوشتن فقط ناله‌نویسی نیست. زبان خانه‌ی وجود است و واژه بذر فکر و عمل فرزند سخن. زبان خودش هویت است و انگیزه. زبان سازمان‌بندی رفتار است. زبان ما در آینده باید تغییر کند. من ایمان دارم که نوشتن ذهن را تغییر می‌دهد، چون زبان همان فکر است. من فکر می‌کنم، خوش‌بین هم نیستم، اما به یک چیزی ایمان دارم که شما نمی‌توانید رد کنید. من فکر می‌کنم بعد از تقریباً ده دوازده ساعت که به طرف تاریکی می‌رویم دوباره روشنایی پیش خواهد آمد. پیش از این درباره‌ی آینده نشستیم و ایران را از دیدگاه سه اندیشمند ایران امروز آینده‌پژوهی کردیم. پیش‌بینی ویروس نکردیم، اما چیزهایی را پیش‌بینی کرده بودیم که درست از آب درآمد. ما می‌توانیم در این جو بی‌فردایی هم برنامه داشته باشیم. به کمک جوانان می‌توانیم. به نظر من کار اجتماعی درمان است. در اول هم کلمه نبود، در اول کار بود. این از مغز بیرونی انسان است. کار یدی و کار ذهنی یادمان نرود. باید کار کنیم تا در این مملکت با فاصله‌گذاری هم دل‌هایمان به هم نزدیک شود. البته دل اگر عقل داشته باشد، برای چیزهای خوبی می‌تپد. در آینده فرصت خواهد بود که ما با هم بنشینیم و چای بخوریم.

منابع برای مطالعهی بیشتر:

  • تخیل معمولی باختین، نویسندگان: مایکل گاردینر، یوسف اباذری، ارغنون، تابستان ۱۳۸۱، شماره‌ی ۲۰
  • کشتن میزبان (چگونه انگل‌های مالی و بدهی اقتصاد جهانی را نابود می‌کنند)، مایکل هادسن، مترجم: خسرو کلانتری، ناشر: کلاغ
  • ایران آینده از نگاه سه اندیشمند ایران امروز، رضا منصوری، حسن عشایری، موسی غنی‌نژاد، شهرداد میرزایی، ناشر: دیبایه
  • خطای دکارت (عاطفه، خرد و مغز انسان)، آنتونیو داماسیو، مترجم: رضا امیررحیمی، ناشر: مهر ویستا
  • نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد، هری لویس، مترجم: مرتضی مردیها، ناشر: پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری
  • مارکس، سرمایه و جنون خرد اقتصادی، دیوید هارنی، مترجم: عارف اقوامی‌مقدم، ناشر: آشیان
  • عکس‌ها: عباس کوثری
نرگس جودکی

View Comments

  • مقاله در مورد کرنا و جامعه ایران زیاد خواندم، لکن مقاله دکتر عشایری بهتر و آشکار تر از همه بوده
    تمام نوشته هایش استوار و روی منطق است

    توصیه میکنم که این مقاله را به دوستانتان پخش بکنید

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago