جایی نیست در ایران که ندیده باشد فرهاد ورهرام. یکجانشینی را در کوچ با عشایر بختیاری از یاد برده. ایستایی ندارد. آخر هفتهها در کورهراههای اطراف تهران است و به وقت عکاسی و فیلمسازی کیلومترها دور از خانه.
وعدهی این یادداشت را وقتی میدهد که فردا مسافر است، بعد از اینکه برگردد آمادهی سفر دیگری است طولانیتر. از میان همهی پژوهشها و سفرها که حاصلش نمایشگاههای عکس بوده و فیلمهایی مثل «نخل»، «آبگینه»، «بازار اردهال»، «قتل شتر»، «تاراز»، «عروس مقدس»، «یاد و یادگار»، «آسمان»، «صدا»، «دو آیین»، «اون آش»، «ویونا»، «سرزمین خورشید»، «بدون وصیتنامه»، «از تولید به مصرف»، «خشکسالی»، «گذر شهر بر آب»، «خلوت جنگل»، «یکی بر سر شاخ»، «از آلپ تا دماوند» و «سیاهان جنوب»، به «صیادان بلوچ» فکر میکند و سفرهای مکرری که به سیستانوبلوچستان داشته. تغییر و تحول در جنوب شرقی را پیش از این در مستند «دیدار دوباره» تصویر کرده است و حالا اینجا به زبان میآورد.
چندی پیش در هفدهمین جشن خانهی سینما، ورهرام جایزهی خود را به فیلمسازان جوان تقدیم کرد.
چهل سال پس از اولین سفر با دانشجویان مدرسهی عالی تلویزیون و سینما بنا شد فیلم مستندی بر اساس خاطرات به بلوچستان بسازم، با استفاده از عکسها و فیلمهایی که در دسترسم بود. این نوشته گذری است بر بخشی از یادداشتهای سفر دانشجویی و دیگر سفرهایی که در سالهای بعد به بلوچستان داشتم.
***
سفر بیست روزی طول کشید. سفر دور و دراز را در کنار دانشجویان با اتوبوس از تهران آغاز کردیم. به قم و کاشان و یزد و کرمان رفتیم تا به زاهدان رسیدیم. زابل و جنوب خراسان و مشهد را دیدیم و از گرگان و مازندران به تهران بازگشتیم. در هر شهری که پیشبینی شده بود یکی دو روز اتراق میکردیم. دانشجویان دوربین عکاسی داشتند و در مسیرِ سفر از موضوعات مورد علاقهشان عکس میگرفتند. دانشکده چهار حلقه فیلم چهاردقیقهای در اختیار دانشجویان ترم اول قرار داده بود تا با دوربین شانزده میلیمتری بولیو فیلمی بسازند.
اولین بار بود که به شرق ایران سفر میکردم. کاشان و نایین و یزد و کرمان شگفتانگیز بود. هرکدام از این شهرها ویژگی خود را داشت و نه مانند امروز که همه شبیه دیگر شهرهای ایران شدهاند.
هر چه از کرمان به سمت زاهدان میرفتیم، طبیعت چهرهای دیگر نشان میداد. درختان تازهسبزشدهی باغات ماهان که حالا چیزی از آنها باقی نمانده و معماری ویژهی بنای دلانگیز شاه نعمتاله ولی. هنوز درختان سرو و کاجش را در خاطره دارم. کوههای آبیِ پوشیده از برف جوپار و باغ شازده با سروهایش در متن خاکستری دامنهی تپهها خودنمایی میکرد. بم، و ارگ آن، رویایی بود. مسیر بم به زاهدان از جنوبیترین جادهی کویر لوت میگذشت، خشک و وهمانگیز بود، سالهای بعد بارها تا عمق کویر لوت سفر کردم.
زاهدان با دیگر شهرهایی که در مسیر دیده بودیم تفاوت داشت؛ شهری جدید و صمیمی که از یک مزرعه در دورهی رضا شاه به مرکز استان تبدیل شده بود. دیدن شهر، بهخصوص چهارراه رسولی و رفتن به کنسرت گروه بلوچی، از خاطرات این سفر است.
بعد از زاهدان زابل بود. چند سالی بود افغانها آب رودخانهی هلمند (هیرمند) را بر دریاچهی هامون بسته بودند. با ظهور خشکی و یورش باد و طوفان، برکت از این سرزمین رخت بربسته بود. آنهایی که توانسته بودند به مناطق گرگان و مازندران مهاجرت کردند و بقیه خود را به دست تقدیر سپرده بودند. با دانشجویان کوه خواجه را در پیرامون هامونِ خشکشده دیدیم.
بعد از انقلاب سفری به جنوب خراسان و زابل داشتم. وضعیت نسبت به سالهای گذشته بدتر شده بود. خشک شدن دریاچهی هامون به بادهای صدوبیستروزهی سیستان فرصت داده بود تا خاک بیشتری را به حرکت وادارد و خانهها و مزارع و جادهها را زیر خود دفن کند. حاصل این سفر نوشته و تعدادی عکس بود که امیر نادری بر اساس آن، و با نگاه ویژهی خود، فیلم «آب و باد و خاک» را ساخت.
در اواخر پاییز ۱۳۵۵ تأسیس یک مرکز تحقیقاتی، به نام مؤسسهی پژوهشهای دهقانی و روستایی ایران، به دکتر نادر افشارنادری ابلاغ شد و من برای برعهده گرفتن مسؤولیت عکس و فیلم در این مؤسسه استخدام شدم. فعالیت این مؤسسه مطالعات اجتماعی و اقتصادی در زمینهی روستایی و عشایری ایران بود.
گروه تحقیقات مؤسسه برای تهیهی مونوگرافی از یکی از مناطق محروم شهرستان ایرانشهر عازم بخش بزمان شدند و من در مقام عکاس با این گروه همراه شدم.
شهر بزمان فعلی در آن زمان روستا و مرکز دهستان و بخشی به همین نام در دامنههای جنوبی کوهی به همین نام و در صد کیلومتری شمال غربی ایرانشهر در کنار جادهی آسفالتهی ایرانشهر به بم بود. گروه تحقیق در ساختمان بخشداری، تنها محلی که امکان اتراق چندروزه داشت، مستقر شدند. گروه سه هفته در این بخش حضور داشتند و من همراه گروههای تحقیق از موضوعاتی مانند دامداری، کشاورزی، باغداری، چادرنشینان، معماری و کار و تولید مردمان این منطقه عکس میگرفتم. نتیجهی سفر «مونوگرافی بزمان» و گزارشی از «الگوی سکونت در منطقه بزمان» همراه با عکسهای من در مؤسسهی پژوهشهای دهقانی و روستایی ایران به چاپ رسید.
بزمان دوازده محله داشت که نخلستانهایی با وسعت پنجاه کیلومتر آن را در میان گرفته بودند. سادگی و بینظمی معماری و خانهها نشان از آن داشت که خانهسازی در بزمان قدمتی ندارد. عمدهترین منابع آب بزمان قناتِ آب گرم و چشمهی آب سرد بود که علاوه بر مصارف کشاورزی مصارف خانگیِ اهالی را تأمین میکرد.
جامعهی بزمان از یک سو ویژگیهای جوامع چادرنشین شبانی و از سوی دیگر خصایص جوامع روستایی را داشت. در قبل از انقلاب سه گروه متفاوت شهری، بلوچ و غلام جمعیت بزمان را تشکیل
میدادند. فعالیت اصلی شهرها باغداری و کشاورزی است و از این رو آنان را خاکی میگویند. فعالیت اصلیِ بلوچها دامداری است چون همراه دامها کوچ میکردند آنان را بادی میگویند؛ همچون باد در حرکتند، نه چون خاک ساکن.
گروه غلام، چنان که از نامش پیداست، غلام دیگران بودند؛ هم غلامِ عدهای از شهریها و هم غلامِ عدهای از بلوچها. این گروه را از انقلاب به بعد غلام نمیخوانند و اکنون شرایط زندگی بسیار متفاوتی با گذشته دارند.
بزمان حالا شهر شده و فضای آن نسبت به ۱۳۵۶ وسعت یافته است. تعداد زیادی از اهالی بزمان در بخش خدمات دولتی و غیردولتی مشغول به کارند ولی هنوز عدهای از اهالی باغدارند و دام پرورش میدهند. فعالیتهای اصلی تولیدی در بزمان را باغداری، دامداری و سپس زراعت و صنایعدستی تشکیل میدهند. عمدهی باغداری پرورش نخل است و از دههی چهل کشت مرکبات نیز رواج یافته. دامداری نیز در حیات اقتصادی بزمان مکمل باغداری است. در بزمان تولید خرما سابقهی طولانی دارد.
سنگان
پس از پایان دورهی تحقیق در روستای بزمان با جمال سرمدی و همسرش، نسرین مشتاق عسگری، و خانم نبی و یک نفر از همکاران مؤسسهی پژوهشهای دهقانی به سنگان، یکی از روستاهای شهر خاش، رفتیم. سنگان در چهلوپنجکیلومتری شمال خاش و در دامنهی کوه تفتان است، در منطقهای کهن و تاریخی. اهالی آن اصالتاً کرد هستند و در زمانهای دور از غرب ایران به مناطق شرقی آورده شده بودند.
به منزل حاج امیرخان کرد وارد شدیم، پسر سردار بهروز خان. اجداد بهروز خان از دورهی صفویه همه از سرداران منطقهی سنگان بودند. سنگان از همان دوره آبادی کوچک و پربرکتی است در دامنهی کوه تفتان. روستاییان با فنون کشاورزی و باغداری آشنایی دارند و عدهای از آنها دامدار و چادر نشین هستند. میوههای سنگان، بهخصوص انار، در بلوچستان شهرت دارد. این روستا را به سرو کهنسالش میشناسند که اعتقاد دارند در زمان زرتشت کاشته شده است.
روزی را در منزل حاج امیر کرد سرکردیم. با مهربانی پذیرای ما بودند. در منزل حاج امیر کرد پسر کوچکی در کنار دوستان نشسته بود به نام دُرمحمد که اکنون در خاش زندگی میکند و معلم است. پاییز ۱۳۹۱ به روستای سنگان رفتم و سراغ خانوادهی کرد، بهخصوص حاج امیرخان کرد را گرفتم. حاج امیر خان، که در زمستان ۱۳۵۶ مهمان او بودیم، در آذر ۱۳۶۹ از دنیا رفته بود.
برادر حاج امیرخان نیز درگذشته بود ولی برادرزادههایش همه تحصیل کرده بودند و شغل دولتی داشتند. حاج دُرمحمد کرد را که سالهای گذشته عکسی از او گرفته بودم، حدود ۳۵ سال بعد، در اوایل زمستان ۱۳۹۱ در شهر خاش ملاقات کردم و با هم عازم سنگان شدیم.
سنگان امروز با آن زمان بسیار تفاوت داشت. اغلب اهالی خانههای گلی قدیمی را رها کرده و بالاتر از روستا و نزدیک مدرسه و پاسگاه و بهداری و دیگر تأسیسات دولتی در بناهای جدید زندگی میکنند.
دکتر نادر افشارنادری، رئیس مؤسسهی پژوهشهای دهقانی و روستایی ایران، علاقه داشت فیلمی دربارهی ساحلنشینان دریای عمان تهیه شود. اواخر بهار ۱۳۵۷، با عارف ورقا نعمتی، رانندهای که سالها در سفرها همراه او بودم، آمادهی سفر شدیم. همراه با جهانگیر گیاهی سروانی، محقق مؤسسه، با استیشن آبیِ مؤسسه به زاهدان رفتیم. جادهی ایرانشهر به چابهار همانند اوایل انقلاب ناامن نبود و در گرمای شدید اغلب مسافران ترجیح میدادند این مسیر را شبانه طی کنند.
از زاهدان تا خاش و ایرانشهر راهی بود طولانی و خشک با جادهای آسفالته و باریک و گاه خراب. روستا یا قهوهخانهای در مسیر دیده نمیشد. در طول راه از درهی پرپیچوخم منطقهی سرباز عبور کردیم که رودخانهای به همین نام در آن جریان دارد؛ درهای مملو از درختان خرما، مرکبات، موز و خربزهی درختی و برنج و چند روستا با بناهای ویژهی این منطقه. پس از سرباز و راسک، جاده در مسیر خشک و بیانتهای منطقهی دشتیاری تا چابهار کشیده میشد. این جاده ساعتها میبایست طی شود تا از قهوهخانههای کپری، آب و چای یا نوشابهای نصیبت شود.
اکنون این مسیر جادهای ترانزیتی است برای عبور کامیونها، اتوبوسها و اتومبیلهایی که گاه زنجیروار در رفتوآمدند. چندین پمپ بنزین و رستوران و مغازه و شهرکهای جدید به مسافران سرویس میدهند.
چابهار
چابهارِ آن زمان با چابهار امروزی شباهتی ندارد. چابهاری که ما وارد آن شدیم همان بود که سه چهار سال پیش محمود زندمقدم، رئیس مؤسسهی مطالعات خلیج فارس و دریای عمان در مونوگرافی چابهار، از تألیفات مؤسسهی مطالعات خلیج فارس و دریای عمان با نثری منقطع و آلاحمدگونه، این دورافتادهترین بندرگاه ایران را شهری با فضایی وهمانگیز و انسانهایی لهشده در زیر نور آفتاب سوزان، که پشت به بیابانی بیانتها دارند و روی به دریایی گسترده و بیرحم، توصیف کرده بود.
ورودی شهر از پاسگاه ژاندارمری تا ساحل دریا فاصلهی زیادی نداشت. شهر ترکیبی بود از کپرهای پراکنده و ساختمانهایی اغلب سفیدرنگ که لابهلای آنها درختان گز و کهور در وزش باد سر خم کرده بودند. فرمانداری چابهار ساختمانی بود فرسوده که انگلیسیها آن را برای گمرک بنا کرده بودند. معرفینامه را به فرماندار دادیم و در تنها اتاقی که برای مهمانان دولتی در نظر گرفته بودند مستقر شدیم.
چابهار، قدیمیترین بندر ساحل عمان، در گذشته برای خارجیان اهمیت زیادی داشت. اکنون، صرفنظر از موقعیت نظامی برای دولت ایران، از لحاظ ماهیگیری دارای اهمیت زیادی است. چابهار آن روز با کوچههای ناهموار و پرپیچوخم و خانههای گلی و کپرها در ساحل دریای عمان کشیده شده بود. در خیابانی که تازه آسفالت شده بود، بازاری محقر بود و در انتهای این خیابان، ساختمان سیمانی مهمانسرای سیاحان در حال تأسیس و نزدیک آن فرمانداری که از ساختمانهای قدیمی چابهار محسوب میشد. ساکنان چابهار از طوایف مختلف بلوچ هستند: ملازهی، قاسمزهی و سردارزهی. ساکنان غیربلوچ اغلب کارمندان دولت هستند و مدت زیادی در این شهر دوام نمیآورند. اغلب مردم چابهار به صیادی یا جاشویی در لنجها و جهازات مشغولند. صیادان منطقهی چابهار نسلاندرنسل قوتشان را از دریا میگیرند، حتی واسطههای بازار ماهی در جوانی ناخدا یا صیاد بودند.
شیری، امانی، عثمانآباد و سیدغلام رسول از محلههای چابهار هستند. شیری محلهای است قدیمی و پرجمعیت با خانههای کپری و صیادان چابهار در این محله اقامت دارند.
چند سالی است اسکلهای آهنی در چابهار ساخته شده. شرکت سازنده بدون مشورت با ناخداها و صیادان اسکله را بدجا ساخت. روزی تلاطم امواج دریا لنجی را به اسکله میزند و سر اسکله متلاشی میشود و در آب فرو میرود. اکنون با جنبش هر موجی بیم فروریختن اسکله میرود؛ اسکلهای که مردان و پسران خانوارهای فقیر، که صیاد نیستند، روی آن با قلاب لقمه نانی از کام دریا بیرون میکشند.
به قهوهخانهی ننه داوود، تنها قهوهخانهی چابهار که محل کثیف و پر از مگس و پاتوق جاشوها و صیادان بود، رفتم تا ناخدا چنگو را، که در مونوگرافی چابهار رستموار توصیف شده بود، زیارت کنم. ناخدا چنگو در قهوهخانه نبود. در محل فروش ماهی که به مارکیت معروف است، به مردی قد کوتاه، تقریباً طاس و چشمانی نمور برخوردم که بهسختی فارسی صحبت میکرد و با کسی که در مونوگرافی چابهار رستمصولت توصیف شده بود از زمین تا آسمان تفاوت داشت. از طریق ناخدا چنگو با صیادی به نام یوسف آشنا شدم و دربارهی صید و صیادی در ساحل بلوچستان با او و برادرش، لالی، مصاحبهای مفصل کردم.
محل تجمع صیادان و ساختن شناور و تعمیر آن روبهروی ساختمان فرمانداری واقع شده بود. صیادان در بازگشت از دریا، بهعلت نداشتن پناهگاه، قایقهای ماهیگیری (حوری) را با مشقت زیاد به ساحل میآوردند.
مارکیت با چهاردیواری گلی و سقفی حصیری و دو سکوی سیمانی برای شستن و نمکسود کردنِ ماهیها در ۱۳۴۵ ساخته شد. کار خرید و فروش ماهی در انحصار چهار دلال، یک زن به نام شهربانو و سه مرد به نامهای لالبخش، داوود و معروفترینشان ناخدا چنگو، بود.
با تعدادی صیاد، بهخصوص با ناخدا یوسف، مصاحبه کردم. از موقعیت جغرافیایی صیدگاهها، لنجها و قایقهای صیادی، فصل صیادی، انواع تور و دام و قلاب، شیوههای صید، ترکیب گروه صیادی، بازارهای فروش ماهی و واسطهگری و از نحوهی خشککردن ماهی اطلاعاتی جمعآوری کردم و تعدادی عکس گرفتم. کار چابهار تمام شد و در ادامهی سفر به صیدگاههای کنارک و تیس، در غرب چابهار و رمین، بریس و پسابندر در شرق چابهار رفتم.
تیس، کنارک، بریس
تیس تاریخیترین بندر ساحل عمان و در گذشته بندری بود آبادان. پرتغالیها در نخستن سیر و سفرشان به دریای عمان در بندر تیس لنگر انداختند و بر فراز کوهی مشرف به دریا قلعهای بنا کردند تا بر رفتوآمد جهازات نظارت داشته باشند. خرابههای این قلعه هنوز بر فراز صخره، و حائل به ساحل دریا، خودنمایی میکند.
اغلب اهالی روستای کوچک و کمجمعیت تیس از راه صیادی و جاشویی زندگی میکردند. نام تیس را بارها از زبان پدرم شنیده بودم. او در دورهی رضاشاه برای مطالعهی گونههای گیاهان گرمسیری از هند و پاکستان سفر میکرد و در ادامهی مطالعاتش باغ گیاهان گرمسیری را در تیس احداث کرده بود. تیس کنونی روستایی است بزرگ در شمال چابهار و در مجاورت منطقهی آزاد، در کنار بزرگراهی که چابهار را به کنارک متصل میکند.
کنارک، در یکصدوبیستکیلومتری غرب چابهار، بندری کوچک بود در کنار تأسیسات بزرگ نیروی هوایی و دریایی. در گذشته یک خیابان باریک داشت و دو سوی این خیابان چند خانهی خشتی و گلی و یک خانهی سنگی و انبوه کپرها و دستفروشانی که اجناس خارجی میفروختند. لنجسازی کنارک بعد از بندر کنک در استان هرمزگان معروف است و تمام استادکاران آن اهل پاکستان هستند.
رمین در آن سالها روستایی بود کوچک در پانزدهکیلومتری شرق چابهار با لنگرگاهی همیشه مواج و نامطمئن و خطرناک برای رفتوآمد قایقهای صیادی. صیادان برای رسیدن به ساحل این صیدگاه میبایست از دهانهای سنگی عبور کنند که در روزهایی که دریا مواج بود باعث خسارت به قایقها میشد. اکنون صیدگاه رمین با پناهگاهی مطمئن برای لنجها و قایقها و امکانات شیلاتی با گذشتهاش کاملاً متفاوت است.
روستای کوچک بریس در ساحل دریای عمان و در شرق چابهار واقع شده. در سالهای قبل این روستا را جادهای خاکی به طول ۶۵ کیلومتر به چابهار متصل میکرد. کوههای فرسایشی آریان و کلانی در این منطقه معروف هستند. متأسفانه در سالهای اخیر سازمان گردشگری و گروههای گردشگر نام نامأنوس کوههای مریخی را بر این مجموعه نهادهاند. اکنون روستای بریس بزرگ و آباد است با امکاناتی در خور یک روستا. صیدگاه آن، که روزی لنگرگاهی نامطمئن برای لنجها و قایقهای ماهیگیری بود، اکنون بندری است بزرگ و صدها جهاز و لنج و قایق را در خود جای داده است.
پس از ده روز سفر در ساحل عمان با تعدادی نوار مصاحبه، نوشته و عکس و اسلاید به تهران بازگشتم. نوارها را پیاده کردم و یادداشتها را در اختیار جهانگیر گیاهی سراوانی قرار دادم تا تنظیم کند. شرایط سیاسی ایران از ۱۳۵۷ تغییر کرده بود و اتفاقاتی مهم در تهران رخ میداد. ساختن فیلم را فراموش کردم و مانند بسیاری از دیگران جریان انقلاب را، که هر روز ویژگی خود را داشت، تعقیب میکردم.
در ۱۳۵۸ مؤسسه راغب شد تا گزارش صید و صیادی در ساحل عمان را، که مطالعهی آن را در بهار ۱۳۵۷ برای تولید فیلمی با همکاری جهانگیر گیاهی سراوانی انجام داده بودم، بهصورت گزارش چاپ کند. تمام مصاحبههای سفر اول و یادداشتهای سفر دوم و تعدادی عکس را در اختیار جهانگیر گیاهی سراوانی قرار دادم. پس از چندی متوجه شدم که گزارش تحت عنوان «صید و صیادی در چابهار، تیس و کنارک» چاپ شد. روی جلد این گزارش عنوان شده بود: تحقیق از جهانگیر گیاهی، عکس از فرهاد ورهرام و در مقدمهی آن دربارهی این کار مشترک هیچ توضیحی داده نشده بود. این گزارش بار دیگر بدون ذکر نامی از من، حتی در مقام عکاس، در شمارهی شانزده کتاب جمعهی شاملو به چاپ رسید.
پس از پیروزی انقلاب، در خرداد ۱۳۵۸ برای پیگیری تولید فیلم «صیادان بلوچ» با فیلمبردار و صدابردار و با ماشین مؤسسهی پژوهشهای دهقانی و روستایی ایران به چابهار رفتم. شرایط آن دورهی بلوچستان، از جمله اعدام علی بوتو، برای تولید فیلم مناسب نبود. از شهرستان خاش تا چابهار پوسترهای رنگی با عنوان شهید علی بوتو، رئیسجمهور پاکستان که تازگی اعدام شده بود، در و دیوار شهرها و قهوهخانههای بین راه را
پوشانده بود.
در شرایط بعد از انقلاب در بلوچستان، ویژگیهای این منطقه با اغلب نقاط ایران متفاوت بود و نیروهای دولتی کمتر در آنجا حضور داشتند. در چابهار در دبیرستانی مستقر شدیم که دانشآموزان آن امتحانات آخر سال را میگذراندند. روز بعد برای یافتن ناخدا یوسف، که در سفر قبل با او آشنا شده بودم، کنار ساحل رفتیم. دوربین برای گرفتن تصویر آماده بود که ناگهان چند نفر صیاد با اعتراض از فیلمبرداری ما جلوگیری کردند. ناخدا یوسف آنها را آرام کرد و اگر میانجیگری او نبود صیادان قصد داشتند دوربین را به دریا پرتاب کنند.
قضیه مربوط به فیلم «بلوچ» بود که چند سال قبل از انقلاب ساخته شده بود. در این فیلم چند نفر قاچاقچی در جستوجوی اشیای عتیقه به زن بلوچی تجاوز میکنند. زن بلوچ آوارهی تهران میشود و شوهرش برای انتقام به جستوجوی قاچاقچیان عتیقه به تهران میآید و باقی ماجرا. نمایش این فیلم در آن زمان خشم بلوچها را برانگیخته بود.
دو سه روزی در چابهار ماندیم و ادامهی کار امکان نداشت. با جوانی آشنا شدم که برای تحصیل از روستا آمده بود و با تمام شدن امتحانش قصد بازگشت به زادگاهش داشت. شبها میآمد و دربارهی روستایش صحبت میکرد. دو سه ماه قبل از انقلاب در منطقهی سرباز زلزلهای رخ داده بود و تعدادی از روستاها ویران شده بودند. این واقعه تحتتأثیر اخبار انقلاب قرار گرفته بود و هیچیک از ارگانها به سراغ آنها نیامده بودند. در بازگشت از چابهار تصمیم گرفتم او را به روستایش برسانم و از منطقهی زلزلهزدهی آنها فیلم بگیرم.
درآمد این روستا از کشاورزی و دامداری بود و پس از خشک شدن چشمههای فصلی از آب هوتک استفاده میکردند؛ گودالی کندهشده در زمین که آب باران در آن ذخیره میشود و با گذشت زمان آب آن سبزرنگ و لجنی میشد. دو روز در روستا ماندم و چند حلقه فیلم سیاهوسفید گرفتم که پس از مرحلهی راف کات آن را نیمهتمام رها کردم. سالها بود از این فیلم خبر نداشتم تا اینکه اتفاقی آن را با چند حلقه فیلم دیگر در جعبهای یافتم.
در ۱۳۹۱ پس از ۳۳ سال سفری به منطقهی سرباز رفتم. نام روستا را فراموش کرده بودم. پیرمردی در سرباز نشانی روستا و منطقهی زلزله را داد. کشیکور مرکز زلزله بود و روستایی که من از آن فیلم گرفته بودم آپادان نام داشت. به آنچه در سالهای قبل دیده بودم اصلاً شباهت نداشت. هنوز تعدادی خانههای مخروبه از زلزله در روستا دیده میشد. رئیسی، یکی از بزرگان روستا، همراهم شد و خاطرات زلزلهی آن سال را برایم بازگو کرد.
صید و صیادی
در ۱۳۶۲ طرح «صید و صیادی در ساحل دریای عمان» را، که ناتمام مانده بود، برای تولید فیلمی چهلوپنجدقیقهای به نام «صیادان بلوچ» به شبکهی دوم تلویزیون ارائه کردم که با پیگیریهای هوشنگ انصاریفر، تهیهکننده، در گروه اقتصاد تصویب شد. پس از اتمام مرحلهی پیشتولید، با گروه به چابهار رفتیم و فیلمبرداری حدود بیست روز طول کشید.
از صیدگاههای بریس، رمین، چابهار، تیس، کنارک، پُزم و تنگ فیلم گرفتیم. بهجز چابهار که اسکلهای متروکه داشت دیگر صیدگاهها فاقد اسکله بودند. شناورهای صیادان و لنجهای باربری در خورها و پناهگاههای طبیعی لنگر میانداختند. صیادان پس از بازگشت از صید، برای در امان ماندن شناورهایشان، آنها را به ساحل میکشیدند. بیرون آوردن قایقها از دریا در هر بار به صید رفتن تکرار میشد. موقعیت صیدگاهها، نسبت به دو سفر قبلی، تفاوت زیادی نکرده بودند. فقط از ۱۳۶۰ شیلات چابهار شرکت تعاونی صیادی را برای خرید ماهی و کمک به صیادان برای تهیهی تور و ابزار صید فعال کرده بود. هنوز بازار خرید ماهی یا مارکیت، که دلالها آن را اداره میکردند، برپا بود ولی رونق سابق را نداشت.
چابهار تا ۱۳۱۰ بندر معتبری بود و تجار داخلی و خارجی در آن مقیم بودند. هر هفته کشتیِ باری خارجی وارد میشد و بار میآورد و میبرد. با فعال شدن دیگر بنادر و دگرگونیهای پدیدآمده در کشور، چابهار از رونق افتاد. با شروع جنگ و نیاز روزافزون به استفاده از بنادر دور از منطقهی جنگی، دوباره چابهار مورد توجه گرفت و رونق گذشته را بازیافت.
تنگ آخرین صیدگاهی بود که در فیلم «صیادان بلوچ» تصویربرداری شد. در آن زمان تنگ و گالک روستاهایی محقر بودند بدون جاده و برق و دیگر امکانات و با دریا فاصله داشتند. صیادان این دو صیدگاه در کنار ساحل دریا کومههایی بنا کرده بودند. گروهی از صیادان فقیر این منطقه هم با ابتداییترین شیوههای صید قوت خود را از دل دریا بیرون میکشیدند.
در ۱۳۶۲ در روستای تنگ با حمیص آشنا شدیم که تنها صیادی بود که با یک تکه چوب و با شنا ماهی صید میکرد. بیستونه سال بعد به تنگ رفتم و از حمیص برای فیلم جدیدم تصویر گرفتم. او حالا هشتاد سال دارد و قادر به صید ماهی به شیوهی پادوکی نیست و با تعدادی بز و گوسفند گذران زندگی میکند.
در ۱۳۶۲ برای «صیادان بلوچ» تصاویری از این شیوهی صیادی را فیلمبرداری کردیم. در این فیلم بیطماع هوتکی و پسرش، جمعه، و برادرش با شناور شاشک (نوعی شناور ابتداییِ ساختهشده از شاخههای برگ خرما) ماهی میگرفتند.
فیلمبرداری تمام شد و به تهران بازگشتیم. بهعلت تنوع موضوع و متریال زیاد با توافق شبکهی دو قرار شد «صیادان بلوچ» به مدت ۱۳۵ دقیقه و در چهار قسمت مستقل آماده شود: قسمت اول دربارهی جغرافیای صیدگاههای ساحل عمان، قسمت دوم دربارهی ابزار صید، قسمت سوم شیوههای صید سنتی، و چهارمین قسمت به بازار ماهی اختصاص داشت. فیلمبرداری این فیلم برعهدهی بهزاد علیآبادی و صدابردارش مهدی آزادی بود، محمد تهامینژاد گفتار فیلم را نوشت و گویندگی آن بر عهدهی انصاریفر، تهیهکنندهی فیلم، بود.
پس از ۲۹ سال در ۱۳۹۱، در لنگرگاه روستای تنگ، جمعه را دیدم که صیاد است. از او سراغ پدرش را گرفتم که خوشبختانه زنده بود. بیطماع هوتکی بیش از یکصد سال سن دارد. با او، در حال آماده کردن زمینی برای کاشت درخت، مصاحبه کردم.
تنگ اکنون روستایی با اسکلهای بزرگ با امکانات برق و جادهای آسفالته است که این روستا را به جادهی اصلی چابهار به جاسک متصل کرده.
اواخر پاییز ۱۳۹۱ به چابهار رفتم. اگر کسی در گذشته چابهار را ندیده بود باور نمیکرد که چهرهی این شهر در گذشته چقدر متفاوت با امروز بوده است. چابهار جدید شهری دیگر بود. البته دربارهی گسترش این شهر و دو تکه شدنش به شهر چابهار و منطقهی آزاد شنیده بودم. چابهار کنونی شهری است بزرگ و گسترده در کرانهی خلیج چابهار و کشیدهشده تا ارتفاعات شمالی آن. اگر در گذشته غیربومیهای شهر اندک بودند، اکنون علاوهبر چابهاریها، بلوچهای دیگر نقاط استان به این شهر سرازیر شدهاند. غیربلوچها از ترک، کرد، گیلک، اصفهانی پو دیگر نقاط ایران به تعداد زیاد در بخشهای دولتی و خدمات مشغول به کار هستند. چابهار با خیابانهای عریض، ماشینهای آخرین مدل خارجی، میدانهای بزرگ، هتلها و رستورانها و شرکتهای حملونقل و هواپیمایی و مغازهها، چهرهی شهری بندری را دارد. بااینحال هنوز بین شهر قدیمی و منطقهی آزاد، که به دور خود حصاری کشیده، تفاوت بسیار است.
اکنون در محل اسکلهی قدیمی بندرگاهی بزرگ ساخته شده که صدها جهاز و لنج ایرانی و پاکستانی لنگر انداختهاند. صیادان هنوز در محل سابق خود تجمع دارند. بازار جدید ماهی یا مارکت در کنار بازار ماهی قدیم ساخته شده که تفاوت زیادی با گذشته ندارد. ساختمان قدیم فرمانداری، که روزی تنها ساختمان در ساحل خلیج چابهار بود، اکنون موزهی مردمشناسی چابهار است.
در ۱۳۹۱ به مکانهایی در بلوچستان سفر کردم که سالهای قبل با آدمها و موقعیتهای آن آشنا شده بودم. از این فضاها و آدمها فیلمی پنجاهدقیقهای با نام «دیدار دوباره» تهیه شد.
*این مطلب پیشتر در بیستوششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…