Categories: اجتماعی

بزن فالی

«هیچ‌کس فنجان قهوه‌ام را نخوانده است
بی‌آنکه تو را در آن ببیند،
هیچ‌کس خطوط کف دستم را ندیده است
بی‌آنکه چهار حرف از اسم تو را بگوید،
همه‌چیز را می‌شود حاشا کرد
جز عطر آنکه دوستش داری»

همکارم بود. دختر زیبا و شایسته‌ای بود. خیلی‌ها دوست ‌داشتند دلش را به دست آورند اما سیما روی خوش به کسی نشان نمی‌داد.
سیما فقط با او حرف می‌زد. تنها با او به سینما رفته بود و فقط از او برای پدرش گفته بود. می‌گفت پدرش چیزهایی می‌گوید، پیشگویی‌هایی می‌کند.
یک روز به اتاقش آمد. استامپی توی دستش بود. گفت کف دستت را بزن روی استامپ و بزن روی کاغذ. دست را روی ابر آبی فشار داده بود تا جوهر بدود لای خطوط و سلول به سلول رنگ کند سرنوشتی را که به نقشی مبهم کشیده بودند بر کف دست.
سیما کاغذ را برده بود و پدر در خطوط کج‌ومعوج دست خوانده بود که «اوه خیلی زود بالا می‌رود. مقام و منصبی می‌گیرد. جایی برای خودش پیدا می‌کند. سری میان سرها». سیما همین‌ها را گفته بود. هنوز نمی‌داند چه شد که سیما رفت و از آن مهری که می‌شد رنگ بیشتری بگیرد فقط یک خاطره ماند. خاطره‌ای میان خطوط دست پیرمردی که حالا بالای سر پایتخت روی تخت استراحتگاهی در درکه نشسته. سال‌ها گذشت و بعدها شنید که سیما خارج از کشور زندگی می‌کند و از دوستان و آشنایان حال‌واحوال او را پرسیده. خط زندگی او خیلی زود به اوج رسید و سفرش به جنوب به درازا کشید. سال‌ها گذشت و سرنوشت دستخوش تغییرات دیگری شد تا امروز که مرد کوهستان خاطره‌ی راز عزیزش را در مشت می‌فشارد.

«زن نشست با چشمانی نگران
به فنجان واژگونه‌ام نگریست
گفت: پسرم! غمگین مباش
که عشق سرنوشت توست
پسرم در زندگی‌ات زنی است با چشمانی شکوهمند
لبانش خوشه‌ی انگور
خنده‌اش موسیقی و گل
اما آسمان تو بارانی است
و راه تو بسته …
پـسرم! فـال بـسیار گرفته‌ام، طالع بسیار دیده‌ام
اما فنجانی چون فنجان تو نخوانده‌ام
و غمی چـون غم تو ندیده‌ام»

آدم‌ها از کی سرنوشت را در کف دست و فنجان قهوه سراغ ‌گرفتند؟ نزار قبانی در عاشقانه‌هایش سرود و کاراواجو بر بوم نقاشی کشید. نقاش ایتالیایی تابلو فالگیر را به لویی چهاردهم هدیه کرد، کسی جایی نگفته و ننوشته به پاس کدام لطف و محبت. کولی دست نجیب‌زاده را در دست گرفته و در چشمانش دقیق شده. یک تکه از زندگی. در نگاه اول صحنه‌ا‌ی معمولی از خیابانی در روم. منتقدان و هنرمندان تابلو را الهام سهل و ساده از واقعیت معرفی کرده‌اند. «از نگاه کاراواجو کولی کسی است که همین‌طور در خیابان راه ‌می‌افتد و آن را خانه و پناهگاهش می‌کند.» آنها همه‌جا صحبت از گیرایی و جذابیت تصویر جادوگر کردند که جوان بی‌عار و ساده‌لوح را سرزنش می‌کند. کسی را که در پی لذت و عیش است و می‌خواهد زرنگی به خرج بدهد و سرنوشت و زمان را، پیش از آنکه خدا بخواهد، بداند و پیش‌بینی کند.
تابلو هر بار به شکلی موشکافی شد. تصویری از کشمکش نیروها و تضاد و تعارض چندگانه در زندگی.
دختری ساده‌پوش با دستاری بر سر در مقابل جوان ثروتمند با لباس زربافت و پارچه‌ی گران‌بها کلاهی با شاه‌پر بر سر. «در واقع نگاهی است به دو قشر همیشه مخالف. ساکنان و اهالی در برابر خانه‌به‌دوشان. مهاجران در مقابل بومی‌ها، بینوایان و فقرا در مقابل نجیب‌زادگان. مردی با یک کلاه شاه‌پر نشان و مظهر حس مدام در حال تغییر است، همچون پری که در وزش باد به این سو و آن سو می‌رود. خود کلاه مرد جوان نشان ضعف اوست؛ نشانی از اینکه تحت سلطه‌ی احساساتش است.»
انگشت سبابه خطوط کف دست نجیب‌زاده را می‌نوازد، انگشت میانه لغزیده بر انگشتِ انگشتری. کولی با حرف‌ها و نگاهش او را مسحور کرده. در مقاله‌ای که در توضیح این تابلوِ موزه‌ی لوور نوشته شده مهم‌ترین تکنیک جادوگر حس لامسه است.
دست چپ، با غرور و آرامش تصنعی مرد جوان روی کمر، نزدیک شمشیر قرار دارد. دست راست، همان که باید شمشیر را بگیرد، بدون محافظ در دام دست زیرک کولی گرفتار شده. وسوسه‌ی کشیدن این تصویر بعدها به جان سیمون وو نقاش فرانسوی افتاد. زن دست مرد را در کف گرفته و در چشمانش خیره مانده. او دست‌های دیگری هم به این تابلو اضافه کرد. زنی در پشت سر مرد جوان ایستاده و این لحظه را بهترین فرصت برای دزدی یافته.
جرج دو لاتور نقاش دیگر هم به سراغ این موضوع رفت و این بار سه زن دیگر، در لحظه‌ای که مرد در سلطه‌ی فالگیر است، مشغول دست‌درازی هستند.

فنجان واژگون سرنوشت
راهبان چینی در معابد دوردست نقوش عجیب را در فنجان چای خواندند تا بعدها که بوی قهوه سرزمین اعراب را پر کرد و فنجان قهوه شد کاسه‌ی سرنوشت.
بوی قهوه در میدان فردوسی تهران پیچیده. نشان پیرزن طالع‌بین را جوان‌ها نمی‌دانند. مردی از سوپرمارکت بیرون می‌زند. دو سه دانه تخم‌مرغ توی پلاستیک وبال یک دستش است و نان بربری داغی در کف دست دیگر. می‌رود صبحانه و ناهار را یکی کند در ساعت اذان ظهر. تکه‌کاشی‌های فراموش‌شده در دیوارهای کاهگلی می‌درخشد. مرد مکث می‌کند، طولانی. می‌خندد: «اگه پیدا کردید بگید فال ما رو هم بگیره» و می‌پیچد توی بن‌بستی تنگ. یادش می‌آید چیز دیگری هم باید به حرف‌هایش اضافه می‌کرده: «برید از احمدی‌نژاد بپرسید.»
خانه‌ی فالگیر در میان ساختمان‌های چهارطبقه‌ی نوساز که مثل جعبه‌های کفش روی هم گذاشته‌اند غریبی می‌کند با اینکه پیداست عمر حضور این آجرها از سنگ‌های سفید و سیاه همسایه طولانی‌تر است اما محله چنان رنگ عوض کرده که حالا خانه‌باغ کهنه وصله‌ی ناجوری به نظر می‌آید.
در را باز نمی‌کنند. نیم ساعتی انتظار و بعد زنی با زنبیل میوه و سبزی مقابل در می‌ایستد. پیرزن فالگیر دو سه سال پیش مرده. با دلخوری تذکر می‌دهد که فالگیر محله برای پول فال نمی‌گرفت.
پرس‌وجو برای فالگیر دیگر زود به خانه‌های دیگری می‌رسد. دوستی کسی را می‌شناسد که آدم‌های مهمی برای فال گرفتن خدمتش می‌رسند اما راضی به صحبت کردن نیست. در کوچه‌پس‌کوچه‌های شبکه‌های مجازی هم خبرهایی هست. هشدارها بیشتر است. موتورهای جست‌وجوگر جان می‌کنند و در هر ورق آدرس‌های بیشتری نشان می‌دهند. فالگیرهای مجازی برایت فال می‌گیرند و به تو یاد می‌دهند که چطور خطوط دستت را بخوانی و فال قهوه بگیری.
«حلقه یا دایره: انجام یک معامله، خواستگاری
حلقه‌هایی که نقطه‌هایی در میانشان باشد: میل به داشتن فرزند تحقق می‌یابد
آتش‌بازی: مشاجره، مشکلات شخصی ناگوار
مربع: خانه‌ی تازه
گربه: شخص دمدمی‌مزاج (اگر سفید باشد خوب و اگر سیاه باشد بد است)
خطوط: سفر، یک پروژه که اگر خط مشخص و واضح باشد به معنای موفقیت‌آمیز بودن آن است
شمع: محقق شدن یک آرزو، دریافت کمکی از ماورا و قابلیت عمل کردن به یک قول
اسب‌سوار: مرد تازه‌ای در زندگی، اخبار خوش، نامزدی
پنجره‌ی باز: شکست خوش‌عاقبت
طاووس: شکوه و جلال، تجمل
ماهی: پولی که میزان آن متناسب با اندازه‌ی ماهی است
موش(صحرایی): دزدی»
نواب، خانه‌ی زن فالگیر
مهناز از کودکی به حس پیشگویی خودش پی برد. در چهره‌ی آدم‌های اطراف شبحی از آینده می‌دید. شبح خوشحالی، غم، مرگ، ازدواج، پول، طلاق.
آپارتمان مهناز در طبقه‌ی چهارم خیابان نواب شبیه همه‌ی خانه‌های این منطقه است، خانه‌ای نقلی که در برج‌های دیگر تکرار می‌شود. آشپزخانه‌ی اوپن، پذیرایی بزرگ و دو اتاق خواب کوچک. دخترکی نه ده‌ساله نشسته روی مبل، کنار سگ سفید خسته‌ای که خودش را پهن کرده و پوزه را گذاشته روی دسته‌ی مبل. بوفه‌ی شیشه‌ای پر است از ظروف طلایی‌رنگ.
مهناز لباس‌ فالگیری نپوشیده، گردنبندهای مهره‌ی رنگی به گردن ندارد. زن جوانی است شبیه خیلی از زن‌هایی که در ایستگاه میدان جمهوری از مترو و اتوبوس پیاده می‌شوند و دختر یا پسرکی را به دنبال می‌کشند.
موهایش را رنگ و مش کرده. لاغر است. صدای زیر زنگ‌داری دارد که ظرف‌های طلایی بوفه را می‌لرزاند وقتی از دیدن لکه‌های قهوه‌ی ماسیده بر دیواره‌ی فنجان به هیجان می‌آید: «عزیزم یک پسربچه‌ می‌بینم. چه ‌آینده‌ی روشنی داری. خودت هم فکرش را نمی‌تونی بکنی.»
همین حس پیشگویی چند وقت در خطوط کف دست یک زن پنجاه‌ساله خبر از اتفاقی بد داشت. مرگ پسر جوان. مهناز با صدای آرام و غمگین به زن گفته بود یک اتفاقی برای پسرت می‌بینم، خیلی خوب نیست. یک هفته بعد پسر جوان را هیولای مرگ بلعید.
مهناز نفس تازه می‌کند. «گفتن اتفاقات بد سخت است. انرژی زیادی از من می‌گیرد. ما یاد گرفته‌ایم که هشتاد درصد از خوشی‌ها بگوییم.» زنان و مردانی که پشت میز گرد آشپزخانه‌ی مهناز نشسته‌اند امید شنیدن خبرهای خوب داشته‌اند.
امروز نوبت فال ماست. مهناز ساعتی پیش کارت بانکی‌اش را در دستگاه عابر بانک جا گذاشته. با امور مشتریان بانک تماس می‌گیرد. از مهمانان عذرخواهی می‌کند که ذهنش پریشان است.
از هوای بهاری امسال حرف می‌زند و بساط قهوه را در آشپزخانه جفت‌وجور می‌کند. بوی تلخ قهوه‌ی ترک بلند می‌شود. «یه نیت کلی برای زندگی آینده و همه‌چیز بکن و قهوه رو جرعه‌جرعه بخور. قهوه هم مثل همون کف دسته. با تمرکز نیت کن. بعد لیوان رو برمی‌گردونی توی نعلبکی و بعد رو به قلبت برمی‌گردونی.»
«سال و ماه تولدت؟»
آخرین جرعه‌ی قهوه بر دیواره‌ی فنجان ماسیده. «چقدر استرس داری؟ برات بحث افتاده. بحث داری در زندگی شخصی، بیشتر مسأله‌ی کاری و مالی نگرانت کرده، نه اینکه دعوا داشته باشی. بین برج دو تا هشت تغییر و تحول خیلی خوبی داری تا پاییز. یه سفر داری که در جابه‌جایی انرژی‌ات اثر می‌گذاره. یک جابه‌جایی داری ولی با صبر و زمان حل می‌شه. جای خیلی بهتری می‌ری. یک پسر و یک دختر در طالعت هست. سقط که نداشتی؟ قدمش خیلی خوبه. شوهرت دوستت داره خیلی. آقایی از گذشته دوستت داشته که هنوز بهت فکر می‌کنه.»
در می‌زنند. شوهر خسته با کت‌وشلوار اداری در آستانه‌ی در ظاهر می‌شود، سربه‌زیر یکراست به اتاق دخترک می‌رود.
فنجان سرنوشت روی میز معطل است و فالگیر جوان برای نبش قبر گذشته می‌آید.
«دوستی با دو خانم از دوستانت رو قطع کردی. خیلی خوب کاری کردی. کسی رو شهرستان داری؟ دیدار داری با کسی که از راه دور میاد.»
فنجان را می‌گیرد جلو صورتم. برای هر چه دوست داری نیت کن و انگشت بزن. جای انگشت سوراخی باز می‌شود بر لکه‌ی غلیظ ماسیده بر دیواره. «یکی برایت نذر کرده که به زودی برآورده می‌شه.»
«قرض و بدهی داری؟»
– بله
«تو شش وعده برمی‌گرده. همش خرید ملک برات می‌افته. رزق و روزی داری. شوهرت با یک آقایی بحث داره. کلید افتاده جایی رو سند می‌زنید با وام. محمد، احمد، مهدی، اسمای زیادی هستن دورو بر شوهرت. همکاراش مرد هستن بیشتر (می‌خندد). خیالت راحت باشه. شوخی کردم. خیلی دوستت داره. خیلی تلاش می‌کنه برای کار. شراکت مالی داره؟»
– نه
«علی کیه تو فامیل؟ زهرا، مریم؟ حسادت‌های پنهانی دارن. سعی کن همه چیز رو بهشون نگی. خانواده‌ی شوهرت درگیر یک مشکلی هستند، یک بحران. حرف و حدیث دارن، هر چه فاصله بگیری بهتره. فالت پیچ‌درپیچه، چون فکرت مشغوله.»
حرف دیگری در فنجان نیست. فنجان خالی سرنوشت را می‌گذارد توی سینک. ورق‌های تاروت را در سه ردیف می‌چیند. یک دسته برمی‌دارد «نیت کن و بُر بزن.»
«نود و چهار سال سختی بود ولی امسال خیلی خوبه. هر چه نیت کردی با صبر و خوشحالی اتفاق می‌افته. برای این خانم دوستت یک معجزه افتاده. خودت یک قدم براش برمی‌داری که معجزه است.»
نوبت به کف دست می‌رسد. سؤال‌های کوتاه می‌پرسد و خط سرنوشت را دنبال می‌کند: «تو طالعت طلاق و جدایی نیست، چقدر قدم‌های خوب تو زندگی‌ات افتاده. زود دلشوره می‌گیری. اما برات خوشحالی در آینده هست. در حال تکاپوی شدیدی در آینده. می‌خوای بری خارج؟ یک راه خارج از کشور داری.»
با انگشت رمزگشایی می‌کند از خطوط ریز و عمیق. «خطوط دست راست زن‌ها درباره‌ی اتفاقات آینده است، دست چپ تجربیات گذشته و حال. برای مردها برعکس است. این سه تا خطوط اصلی هستند. خط قلب، خط سر، خط زندگی، خط سرنوشت که همه این خط رو ندارند.» از خط سر به قلب و زندگی می‌رسد. به کمربند زهره، خط خورشید، خط عطارد، خط سرنوشت.
خط سرنوشت من می‌گوید خطری از بیخ گوشم گذشته. «آینده بسیار روشنی داری، آن‌قدر که خودت هم باورت نمی‌شه. پایان یک بحث، صحبتی که نتیجه‌ی مثبت داره. شادی. از طریق شرکت یا محل کارت برات معجزه افتاده. هر چه هست این نشست تو ده وعده برات به نتیجه می‌رسه.»
«تو سه چهار سال به آنچه نیتت بوده می‌رسی. برای همسرت خوشحالی و راه باز هست. مریضی خاص نداری، تک‌بخته هستی. ببین این دو تا بچه اینجا هم هستن.»
دو بچه، دو خط کوچک پایین انگشت کوچک.
کف دست هم تکرار همان حرف‌های فنجان قهوه است.
«خانوم شما بفرمایید. دوست هستین یا خواهر؟»
فنجان بعدی هم پر است از وصل و جدایی و ملک و سفر و اسم مردها و زن‌ها.
مهناز فال مشتری دوم را هم تمام می‌کند. «شما زیاد شبیه مشتری‌های دیگه‌م نبودین.» زنان بیشتر از مردان زنگ این خانه را می‌زنند و فال می‌گیرند.
امید قادرزاده و فاطمه غلامی که تجربه‌های زنان سنندجی را تحلیل کرده‌اند می‌گویند زنان فال می‌گیرند تا از روزمرگی خلاص شوند و آینده‌نگری کنند، تا فشارهای زندگی تحمل‌پذیر شود، تا جای خالی حمایت اجتماعی را کمتر احساس کنند. مراکز فالگیری به‌جز کارکردهای مشکل‌گشا و فراغتی پاتوق‌های زنانه شده. زنان می‌گویند تخلیه‌ی روانی، افسون‌زدگی زندگی و احساس ندامت مهم‌ترین پیامد فال گرفتن است. قادرزاده و غلامی نوشته‌اند: «مقوله‌ی هسته‌ی استخراج‌شده از تجربه و درک زنان از فالگیری بر ناامنی زندگی زنان دلالت دارد و مدرن ‌شدن و روانکاوانه ‌شدن فالگیری به‌صورت شرایط مداخله‌گر و فردی شدن باورها و کلیشه‌های جنسیتی به‌صورت زمینه‌ی تسهیلگر عمل می‌کنند.»
آستین هنری لایارد، جهانگرد، در گزارشی از مراجعه‌ی مردم به فالگیران و رمالان در دوره‌ی مشروطه نوشته: «زنانی که طالب فرزند پسر هستند و دختران دم‌بخت و نیز پیرمردانی که در پی ازدواج با زنان جوان هستند و حتی مردانی که می‌خواهند از خطرات و آسیب‌ها در امان باشند به درویش‌‌ها رجوع می‌کنند و آنان برایشان دعا و تعویذ می‌نویسند و چنین وانمود می‌کنند که گویی درمان همه‌ی دردها و چاره‌ی همه‌ی مشکلات و گرفتاری‌ها را در آستین دارند. آنان در میان همه‌ی اقشار مردم از اعتبار ویژه‌ای برخوردارند و حتی به اندرونی اعیان و بزرگان نیز راه دارند.»
دعانویسان و رمالان مشهور آن زمان کم نبودند: ملا محمدعلی دعانویس تهرانی، آقاسیدعلی دعانویس، سیدابوالقاسم دعانویس، سیدرمال مازندرانی، میرزای جام‌بزن، سید نظرکرده، شیخ محمدحسین محرر.

فالگیر، اثر جرج دو لاتور، موزه‌ی متروپولیتن نیویورک، ۱۶۳۵

دعای مهر و سرگرمی
«پیرمرد لاغر و نحیفی بود، بهش می‌گفتیم ملا. همسایه‌مان بود و می‌دیدم که چقدر مشتری داره. یکی می‌اومد می‌گفت شوهرم معتاده. یکی می‌گفت گره افتاده به کارمون. هر چند ماهی یه بار می‌اومد فال می‌گرفت. ملا هم کف‌بینی و هم آینه‌بینی می‌کرد و هم دعا می‌نوشت. هر که مشکل داشت می‌اومد پیش ملا. یه بار که موتور دایی رو دزدیدن رفت پیش ملا. موتور دایی گرون بود و خیلی از دزدیده شدنش ناراحت بود. ملا یه نسخه نوشت و گفت تا چهل روز دیگه موتورت رو میارن ولی یه چیزی رو به جاش از دست می‌دی.»
-موتور پیدا شد؟
«نه. موتور پیدا نشد اما خیلی پول از دایی گرفت. ملا بی‌نظیر بود. الآن هم تو سیرجان یکی هست که فال می‌گیره و دعا می‌نویسه. مثلاً برای اینکه مهر یکی به دل کسی بیفته نسخه‌های پیچیده‌ای می‌نویسه. جگر گاو رو با آویشن قاطی کنی، شبانه چال کنی دم در خانه‌ی آن دختر.»
فاطمه باور دارد به فالگیری که در جاده‌ی ساوه زندگی می‌کرد و یک ماه قبل از مرگ مادر این خبر را داده بود. «من در آستانه‌ی جدایی بودم. به من گفت به زودی طلاق می‌گیری. مادرت هم خوب نمی‌شه. این بیماری تا یک ماه دیگه مادرت رو می‌بره.» خاطرات طالع‌بینی به رمل و اسطرلاب و دعانویسی گره می‌خورد.
«منم یادمه یک بار که خانه‌مان فروش نمی‌رفت مادرم رفت پیش آدم معروفی که فقط برای خرید و فروش خانه دعا می‌نویسه. پول کمی داد و طرف یه دعا نوشت گفت آویزان کن بالای چفت در. یک هفته بعد خانه فروش رفت. بعدش که کاغذ رو باز کردم هیچی از اون خط‌خطی‌ها نفهمیدم.»
«آره تو سیرجان هم این اواخر اتفاق جالبی افتاد؛ تو بازی‌های لیگ دسته یک و بازی گل‌گهر سیرجان و داماش. بعد از بازی فکر کنم سرپرست تیم بود که یک کاغذ دعا تو دروازه پیدا کرد.»
فالگیری را از جمله‌ خرافات می‌دانند. خرافه، سخن بیهوده و پریشان، ولی خوشایند یا عادت و عقیدتی بیرون از مبنای عقل و ناسازگار با آموزه‌ها و موازین شرع و حتی عرف. حدیث باطل.
نعمت‌اله فاضلی، انسان‌شناس و مردم‌نگار، مقاله‌ی مفصلی نوشته درباره‌ی فال و فرهنگ و فراغت. می‌گوید باید پدیده‌ی فالگیری را در بستر و با ملاحظه‌ی روندهای تحولی و فرآیندهای فرهنگی جهانی بررسی کرد. روندهایی مثل جهانی‌شدن، رسانه‌ای شدن، سرگرمی شدن، زنانه ‌شدن، مصرفی‌ شدن، فراغتی شدن، عامه‌پسند یا توده‌ای‌ شدن، مجازی‌ شدن و تجاری‌ شدن. «اگرچه فالگیری دارای ابعاد روان‌شناختی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی است، علل گسترش آن در جامعه‌ی امروز به شرایط اجتماعی و «فرایندهای فرهنگی» کنونی جامعه برمی‌گردد. یعنی فالگیری نوعی «امر فرهنگی» است نه امر روان‌شناختی، سیاسی یا اقتصادی. ازاین‌رو برای شناخت آن بهتر است درکی از روند و شرایط امروز فرهنگ و جامعه داشته باشیم.»
لشگری و کویر هم که پژوهشی درباره‌ی فالگیری داشته‌اند معتقدند کسانی به فال روی می‌آورند که زیاد قادر به تغییر و تحول در زندگی خود نیستند . برای آنها دست «تقدیر و سرنوشت» نیرومندتر از اراده‌ی فرد است.
آنها فالگیری را نوعی سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت هم می‌دانند. «فالگیر از طریق پیشگویی‌های هیجان‌انگیز در فرد نوعی احساس هیجان تولید می‌کند. در دنیای جدید مسأله‌ی فراغت و تأمین آن یکی از نیازهای مردم است و افراد برای پرکردن اوقات فراغت خود هزینه‌های بسیاری پرداخت می‌کنند.»
فالگیر مجازی هم در آموزش کف‌بینی به مخاطب هشدارهایی داده: «اگر قصد دارید برای فردی کف‌بینی کنید، این کار را به‌صورت جدی انجام ندهید. هیچ‌گونه پیش‌بینی ناراحت‌کننده و تیره‌ای انجام ندهید چراکه با این کار افراد درباره‌ی زندگی‌شان نگران و آشفته خواهند شد. شما چیزی بیشتر از افراد دیگر نمی‌دانید. به یاد داشته باشید که کف‌بینی برای سرگرمی و تفریح است و هیچ‌گونه شواهد علمی مبنی بر ارتباط کف‌بینی با ویژگی‌های روانی وجود ندارد.»
بدانی یا ندانی اتفاقات زندگی یکی بعد از دیگری از راه می‌رسد و از ما می‌گذرند تا جایی که آخرین واقعه اتفاق می‌افتد.

منابع:
بلقیس و عاشقانه‌های دیگر، نزار قبانی، مترجم: موسی بیدج
جستارهای تاریخی دو فصلنامه‌ی پژوهشی ۹۱، داریوش رحمانیان و زهرا حاتمی
http://www.farhangshenasi.ir/persian/node/169

*این مطلب پیش‌تر در سی‌امین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

شبکه آفتاب

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago