«داستاننویس و شاعر زمانهی ما، مانند هر زمانهی دیگری، باید انسان را به معنی کامل کلمه سرگرم کند، نه آنکه صرفاً مبلّغ آرمانهای اجتماعی یا سیاسی باشد. هیچ بهشت موعودی برای خوانندهی ملول وجود ندارد، و هیچ عذری برای ادبیات کسالتآور پذیرفته نیست؛ ادبیاتی که کنجکاوی خواننده را برنمیانگیزد، او را سر شوق نمیآورد، و آن نشاط و مفرّی را که هنر واقعی همواره تضمین میکند، برایش فراهم نمیآورد.»
آیزاک باشویس سینگر در هشتم دسامبر ۱۹۷۸، هنگام دریافت جایزهی نوبل ادبیات، سخنرانی خود را با این جملات آغاز کرد. او قصهگویی چیرهدست بود که خود را پژوهشگر یا ناجی نوع بشر نمیدانست. اعتقاد نداشت که نویسنده میتواند چیزی را تغییر دهد. نقش خود را در مقام نویسنده، نقشی نفوذی و در حاشیه میدید. معتقد بود نویسندهها میتوانند ذهن خواننده را تحریک کنند ولی قادر به هدایت آن نیستند. در گفتوگویی با پاریس ریویو گفته است: «گمان نمیکنم داستاننویسی که مینشیند رمان بنویسد تا دنیای بهتری بسازد، بتواند توفیقی پیدا کند… نمیدانم چه کسی قرار است آن دنیای بهتر را خلق کند و آیا هرگز دنیای بهتری وجود خواهد داشت یا نه. ولی از یک بابت مطمئنم، آن هم این است که کار رماننویسها نیست.»
شاید رمز موفقیت سینگر در شناخت عمیق او از انسانها و دقیق شدن در مناسبات آنها باشد. جذابیت داستانهایش در خلق روابط و عواطفی است که، با وجود فاصلهی زمانی و مکانی، برای بسیاری از انسانها آشناست. فضای این داستانها متأثر از دنیای یهودیان شرق اروپا در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم است. گتوها و محلات فقیرنشین پرجمعیت، فضاهای روستایی، سنتها و آداب و رسوم قومی رو به زوال همه در آثار سینگر بازتاب مییافت. داستانهایش مملو از یادگارهای غریب یهودیان لهستان است و به کابوس نسلکشی یهودیان در دوران جنگ جهانی دوم آمیخته است، با شخصیتهایی که در تبعید و مهاجرت نیز همچنان این میراث فرهنگی را بر دوش میکشند. حتی داستانهایی که در فضاهایی متفاوت میگذرند سرشار از عناصر بومی، روابط شخصی رنگین، عشقها و تعصبها، عرفان و ارزشهای مذهبی هستند. سینگر به کرامت و الطاف آسمانی اعتقاد داشت. معتقد بود ما در محاصرهی موجوداتی مرموز هستیم و تقریباً در همهی آثارش، بهویژه در داستانهای کوتاهش، نشانههایی از موجودات خارقالعاده و شیاطین و اجنه دیده میشود.
منتقدان به او لقب شهرزاد ییدیش داده بودند. نویسندهای پرکار بود که تقریباً همهی آثارش را به زبان ییدیش در ایالات متحده منتشر کرد و با ترجمهی آنها به انگلیسی به یکی از محبوبترین داستاننویسان پس از جنگ امریکا بدل شد. بر روی هم ۴۵ جلد کتاب در قالب داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، خاطرات و داستان برای کودکان نوشت. در ۱۹۶۴ که به عضویت انجمن ملی هنر و ادبیات امریکا انتخاب شد، تنها عضو امریکایی این انجمن بود که به زبانی غیر از انگلیسی مینوشت.
زبان نوشتن داستان برای سینگر ییدیش بود. زبان مردمانی ساده طی قرنها پراکندگی. گنجینهای از روایات و خاطرات و خرافات. میگفت: «من دوست دارم داستانهای اشباح بنویسم و برای داستان اشباح هیچچیز بهتر از زبانی رو به زوال نیست. هر چه زبان مردهتر باشد، شبح بیشتر جان میگیرد.» دنیای غنی یهودیان اروپای شرقی، که امروز کمتر نشانی از آن باقی مانده، با زبان ییدیش در داستانهای سینگر جان میگیرد. گویی تنها با این زبان میتوانست رنجها و شادیهای مردم خود را بازگوید و از همه مهمتر طنز بیافریند. به گفتهی خودش، زبانی تبعیدی، بیسرزمین و بدون مرز که هیچ حکومتی تأییدش نمیکند و برای اسلحه، مهمات، مشق نظامی و تاکتیک جنگی کلمه ندارد. سینگر تا پایان عمر همهی داستانها و خاطراتش را به ییدیش نوشت ولی همیشه با دقتی وسواسگونه بر ترجمهی آنها نظارت داشت و با مترجمان سرشناسی مانند سال بِلو همکاری کرد.
داستانهای کوتاه سینگر بیشتر از سایر آثارش در شهرت و محبوبیت او مؤثر بودهاند و سینگر از استادان مسلّم داستان کوتاه به شمار میآید. این داستانها برشی از زندگی نیست؛ آغاز و انجام و نقطهی اوج دارد. سینگر معتقد بود نوشتنِ گزارشگونه مختص مطبوعات است. شاید از این نظر بتوان او را نویسندهای سنتگرا به شمار آورد. اتفاق در داستانهای سینگر نقش کلیدی دارد؛ نقطهی عطف و تعیینکننده است. سرعت، شیوهی چیدن روایت، و تعدد اتفاقات، در ترکیب با زبانی بازیگوش و چالاک، به ایجاد تعلیقی گاه نفسگیر میانجامد. قهرمانهای داستانهای سینگر، مثل گیمپل ابله در داستانی به همین نام، آدمهای کوچکاند: شخصیتهای فقیر ولی مغروری که از قدرت اجتماعی و سیاسی بهرهای ندارند. «گیمپل ابله»، «اسپینوزای کوی و بازار»، «سئانس»، «دوست کافکا»، «جمعهی کوتاه»، و «عشق پیری» چند نمونه از مجموعه داستانهای او هستند.
رمانهایش به لحاظ جزئیات اجتماعی و طبیعی واقعگرا هستند، ولی واقعیتهایی رازآلود را افشا میکنند که از مرزهای زندگی روزمره فراتر میرود. مشهورترین رمانش، «خانوادهی مُسکات»، در ۱۹۵۰ به انگلیسی منتشر شد. رمانهای «خانهی اربابی» و «ملک» ادامهی این رمان هستند. «جادوگر لوبلین»، «دشمنان، شوشا، برده»، و «تائب» رمانهای دیگر او هستند.
آیزاک باشویس سینگر در ۱۹۰۴ در شهر کوچکی در شرق لهستان به دنیا آمد. پدرش خاخامِ فرقهی حسیدیم بود و سینگر چهارساله بود که با خانوادهاش به ورشو نقل مکان کرد؛ پدرش در ورشو رئیس یک بیت دین یا دارالحکمه یهودی بود. بعدها خاطرات این دوران را در دو جلد کتاب با عنوان «در محکمهی پدرم» و «داستانهای دیگری از محکمهی پدرم» نقل کرد. سینگر تحصیلات سنتی یهودی داشت و بنا بود خودش هم خاخام شود. در ۱۹۲۰ وارد مدرسهی علوم دینی شد، اما خیلی زود تحصیل را رها کرد و برای گذران زندگی به تدریس زبان عبری پرداخت. در ۱۹۲۳ فعالیت ادبی خود را با نمونهخوانی در نشریهای ادبی در ورشو آغاز کرد. در این دوره، داستانهای نویسندگانی مانند کنوت هامسن، توماس مان، و اریش ماریا رمارک را به ییدیش ترجمه کرد. در ۱۹۳۳ نخستین رمانش با عنوان «شیطان در گورِی» در لهستان منتشر شد. در ۱۹۳۵ به دنبال برادرش از اروپای آشوبزده به ایالات متحده گریخت. پس از آن، بیشتر زندگیاش در محلهی برودوِی در نیویورک گذشت؛ بسیاری از داستانهای کوتاهش نیز در همین محله روی میدهد.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…