Categories: فرهنگ و هنر

از دو که حرف می‌زنم از چی حرف می‌زنم

برج آزادی این شب‌ها مهمان کابوس‌های نسلی است که در بمباران و آوار و دود و آتش به دنیا آمده‌اند. نسلی که نطفه‌اش در هراس جنگ بسته شده.

«نکتار»، نمایشی کارگاهی از سارا فعلی، ماکان اشگواری و اعضای گروه کارخانه، که در برج آزادی اجرا می-شود، اجرایی است که انگار طرح، متن، و بازیگرانش از دل کارگاه‌هایی که طی چند ماه برگزار شده، بیرون آمده. شاید همین کارگاهی بودن است که بیش از هر چیز دیگری مخاطب را با کار همراه می‌کند؛ با بازیگرانی طرف نیستیم که متن نمایشنامه‌ای را خیلی حرفه‌ای، درست، و باورپذیر برایمان اجرا می‌کنند، با گروهی جوان بیست تا سی‌ساله طرفیم که بخش‌هایی از وجود خودشان را با ما تقسیم می‌کنند. بخش‌هایی از فکرها، رؤیاها، ترس‌ها، و بیش از همه کابوس‌هایشان را.

در شروع، با صحنه‌ی خالی یک تالار تئاتر روبروییم. هیچ دکور، وسیله، و طراحی نور خاصی در کار نیست تا تماشاگر بتواند این صحنه را جایی غیر از آن‌چه واقعا هست تصور کند. کمی که پیش می‌رویم، انگار همین صحنه‌ی سیاه و خالی دریچه‌ای می‌شود برای ورود به ترس‌ها و کابوس‌هایی که ما را می‌برد تا خانه‌ها و شهرهایی دور. خانه‌هایی در تهران، خرمشهر، دمشق، هیروشیما، و… که از وحشت برخورد یک موشک یا یک بمب، زهره‌ترک می‌شوند. انگار بازیگران دست ما را گرفته‌اند و دارند در خانه‌هایی نیمه‌تاریک، همه‌چیز را به ما نشان می‌دهند. دیگر خبری از صحنه‌ی سیاه و خالی نیست، این‌جا اتاق‌خواب است که مادربزرگ در آن دراز کشیده و این‌جا هم راهروی باریکی که ما را به آشپزخانه می‌رساند، مادر پای اجاق‌گاز ایستاده و کوکوسبزی سرخ می‌کند، پنجره درست بالای اجاق‌گاز است. در خانه‌ای دیگر پلکانی است که ما را به زیرزمینی می‌رساند که حالا تبدیل به پناهگاه امنی شده. خانه‌هایی که بچه‌های این نسل در آن‌ها به دنیا آمده‌اند و خاطراتی خیلی دور ازشان دارند، خاطراتی از دوران کودکی، نوزادی، یا حتی جنینی‌شان. نسلی که شاید چیز زیادی از دوران جنگ به یاد نیاورد، ولی تأثیر بسیار آن در ضمیر ناخودآگاه‌اش باقی مانده.

روانشناسان می‌گویند همه‌چیز حتی چیزهایی که آگاهانه به آنها فکر یا توجه نمی‌کنیم، در ضمیر ناخودآگاه‌مان باقی  می‌ماند و روی زندگی ما تأثیر می‌گذارد، ضمیر ناخودآگاهی که اختیار خواب‌ها، رؤیاها، و کابوس-هایمان در مُشتش است. بر اجرای «نکتار» منظق دنیای خواب حاکم است. همان‌طور که توی خواب، بدون این‌که حتی قدمی برداشته باشیم، می‌بینیم ناگهان از مکانی به مکان دیگر و از زمانی به زمان دیگر رفته‌ایم، در این اجرا هم بدون این‌که حتی لازم باشد نور برود و بیاید، یا پرده‌ای بسته و باز شود، از مکانی به مکان دیگر و از زمانی به زمانی دیگر می‌رویم، از دشتی سرسبز و بعدازظهری آرام به خانه‌ای زیر بمباران و شبی پر از ترس. درست مثل دنیای خواب در این اجرا هم هر چیزی می‌تواند در شکل دیگری ظاهر شود، جنگ دیگر یک مفهوم نیست، او زنی زیبا و عاشق سفر است که ناخن‌هایش را لاک می‌زند. اولین خاطره‌های بیش‌تر آدم‌ها مربوط به سه یا چهارسالگی‌شان نیست، مربوط به بریده شدن بند ناف‌شان و گاهی حتی مربوط به دوران جنینی-شان است.

«نکتار» می‌تواند به‌نوعی روایت ناخوآگاه جمعی نسلی باشد که همه چیز، از جنگ و ترس گرفته تا برنامه‌های تلویزیونی و تبلیغات بر آن تأثیر گذاشته، نسلی که یاد گرفته با ترس‌ها وکابوس‌های خودش هم شوخی کند و به آن‌ها بخندد. هنوز بچه‌های این نسل، بچه بودند وقتی جنگ تمام شد و دوران با خیال راحت لم دادن پای تلویزیون و تماشای برنامه‌های کودک و فیلم و سریال و فوتبال از راه رسید. خاله‌های شاد و شنگول برنامه‌های کودک و تبلیغات چیپس و پفک، برنامه‌های اقتصاد خانواده و ترس از بی‌کاری و بی‌پولی و تبلیغات بانک و بیمه، برنامه‌های ورزشی و هیجان برنده شدن و وحشت بازنده بودن، هر کدام سهمی از این ضمیر ناخودآگاه جمعی گرفتند و راه خودشان را به خواب‌ها و کابوس‌های این نسل باز کردند. همین است که باعث می‌شود شوخی کردن با برنامه‌ها و تبلیغات تلویزیونی بخش بزرگی از اجرای «نکتار» باشد. شوخی‌هایی که اول ما را می‌خندانند اما بعد که جلوتر می‌رویم ناگهان متوجه می‌شویم شبیه به کابوس دختری شده‌اند که همه‌ی چیزهایی را که در زندگی لازم دارد، توی کوله پشتی‌اش گذاشته و همیشه باید بدود. او می‌دود، می‌دود و می‌دود و دنیایش هر لحظه بیش‌تر با تبلیغاتی که پفک، دستمال‌کاغذی، شامپو، آسایش، امنیت و آینده می‌فروشند، پر می‌شود. دختر هر روز به کوله‌پشتی بزرگ‌تری نیاز دارد، با کوله پشتی بزرگش می‌دود تا از کابوسی فرار کند که خود بخشی از آن است. می‌دود و از کسی می‌خواهد که نیاید، کسی که آخرین باری که به خانه و شهر او آمده، همه‌ی زندگی دختر و مادرش را زیر و رو کرده و همه چیز آن‌ها را با خود برده. او از کابوس فرار می‌کند و با هر قدم به کابوس دنیایی نزدیک می‌شود که در آن همه‌چیز فروشی است. دختر هنوز می‌دود و به یاد می‌آوری همین چند دقیقه پیش به مردی که فریاد می‌زد «آینده را از ما بخرید!» یا «با اسنک حلقه‌ای بال دربیاورید و نجات پیدا کنید» خندیده‌ای، انگار حالا دیگر ماجرا خیلی هم خنده‌دار نیست.

شبکه آفتاب

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago