تابلوهای تازهاش، نقاشیهای بزرگی بهشدت ریزپرداخت و کارشده، دربارهی پوشاندنند. لفافی گاه ضخیم و گاه نازک، گاه شفاف و گاه مانعِ دید، آمده روی چیزها را گرفته، آمده از دسترس خارجشان کرده. با دیدنِ نقاشیها بهآنی میفهمیم پسِ این لفافها چیست. نمیتوانند کاری کنند یکسر نفهمیم چی را در بر گرفتهاند، اما آیا لابهلای این دستههای گُل، توی این ماشینها، وسطِ ظلمتِ خانههای نیمهکاره، رازی، چیزی دیگر هست که باید از نگاهِ ما پنهان بماند؟ انگار خودِ همین سؤال یکی از اصلیترین منابعِ الهامِ شهره مهران برای این کارهای تازهاش بوده: اسمِ مجموعهشان را گذاشته «هرچه زیرِ پوشش قرار میگیرد تخیلم را به پرواز درمیآورَد»، و در توضیحشان هم نوشته: «اینجا چه چیزی پنهان شده؟ آن چیست که نباید دیده شود؟ در پسِ هر استتار رمزی نهفته و رازی جاری است. لابهلای چین و واچینِ زندگی روزمره، اشیایی را میبینم که در پارچههای ضخیم پیچیده شدهاند. بند و سنگ و طناب و سیم مانع میشوند که پرده کنار رود و شیئی خود را برملا کند. وضوح ممکن نیست، شفافیت مخدوش شده.گوشهی پیادهرو، کنار جاده، گرد تیرآهنها، روی سنگ و سیمان، سرتاسرِ آسمان: آنچه نباید دیده شود همهجا هست، پوشیده و خاموش، و ما استتار را میپذیریم.»
ازش میپرسم چرا همیشه، و در این کارهای تازه بیشتر از قبل، واقعیتی را میکِشد که دستکاری شده، چرا چیزهایی که کسانی خواستهاند پنهانشان کنند. در نقاشیهای قدیمیترش هم دخترانی دبیرستانی میدیدی که پیش از هر چیز لباسِ تنشان توی چشم میزد، روپوشهای مدرسهشان، روپوشهایی که مجبور شده بودند بپوشند؛ و دیوارهایی که اعلانهای تبلیغات و سازمانِ آب ریختشان را عوض کرده. میگوید: «من تأکید میکنم روی چیزی که میخواهم بهش توجه شود، چیزی که ما شاید در زندگیِ روزمره بهش اعتنا نمیکنیم و ازش میگذریم، اما وقتی بدل به تابلو نقاشی شود، توجه را برمیانگیزد و به چشم میآید. من معمولاً برای کارهایم عکاسی میکنم و بعد مینشینم از روی عکس تابلو را میکِشم. اما اینطوری نیست که هرآنچه در عکس ثبت شده، عینبهعین بکِشم. حواشی و جزئیات را حذف میکنم تا فقط آنچه میخواهم دیده شود، و گاهی پیش میآید که دوتا عکس را با همدیگر ترکیب میکنم تا به فضایی که میخواهم برسم. از میانِ جزئیات هرچه لازم دارم انتخاب میکنم و بقیه را دور میریزم تا مشخصاً آن چیزی که میخواهم دیده شود.» ولی چرا فقط همینها؟ چرا نمونههای دستکارینشدهی اشیا و آدمها را هم نمیکِشد تا بشود بینشان مقایسهای کرد، چرا مثلاً ساختمانهای معمول و آدمهایی را نمیکشد که به دلخواهِ خودشان لباس پوشیدهاند؟ «مخاطبِ من ایرانی است، کسی است که این فضاها و شرایط را میشناسد. من وضعیتها و ویژگیهای خاصِ خودمان را میکِشم. از خیلی قدیم دغدغهام همین بوده. یادم است زمانی همهجور سیگارِ خارجی قاچاق بود و مغازهها برای اینکه به مشتریها بفهمانند سیگارِ خارجی دارند، یک جعبهی خالیِ وینستون آویزان میکردند دمِ مغازهشان. من آن جعبهها را کِشیدهام. زمانی ورودِ موز به کشور قاچاق بود و کسانی که موز میفروختند، جعبهی موز میگذاشتند کنارِ خیابان. من جعبههای موزِ کنارِ خیابان را هم کشیدهام. مخاطبِ خارجی از این چیزها چی میفهمد؟ برایم مهم است مخاطبِ ایرانیام مفهوم و حرفم را بگیرد.» نمیترسد دایرهی مخاطبانش خیلی محدود شود؟ در دو سهتایی نمایشگاهِ فرنگی هم شرکت کرده؛ واکنشِ آنها چی بوده؟ «من این کارها را برای نشان دادن به آن مخاطبان نبُردم. مجموعههایی را بُردم که فکر میکردم مفاهیمش فراگیرترند و آن مخاطب میفهمد. مثلاً نقاشیهایم از زندانیها یا مجموعهی پردهها را. مخاطبِ اصلیِ من آدمهاییاند که فضای کارهایم را میشناسند. حتی در موردِ مجموعهی پردهها هم خیلی از خارجیها ابتدا نمیتوانستند با تابلوها ارتباطی برقرار کنند و بعد که برایشان توضیح میدادم مثلاً این پردهی دورتادورِ استخر است و در ایران اطرافِ بعضی استخرها را پرده میکشند تا دید کور شود، تازه ارتباط برقرار میشد. من چیزهایی را میکِشم که دغدغهام است و بهنظر میآید دغدغههایم را بیشتر کسانی میتوانند درک کنند که با فضای زندگیِ ما آشنایند. این است که خیلی کارهایم را اصلاً برای مخاطبِ خارجی نمیبَرم و عرضه نمیکنم.»
درسِ گرافیک خوانده و شاگرد آیدین آغداشلو بوده و جدای نمایشگاههای گروهی، حالا دیگر شمارِ نمایشگاههای انفرادیاش ــ که اولیاش سالِ ۱۳۷۲ بود در گالریِ گلستان ــ ده را رد کرده. تقریباً هر دو سالی یک نمایشگاه گذاشته. نقاشیهایش را که مرور میکنی، میبینی دلمشغولیهایش را طیِ سالها پی گرفته. میشده مثلاً نقاشیهایی از نمایشگاهِ سالِ ۱۳۸۹اش صاف بیایند کنارِ همین آخریها بنشینند، انگارنهانگار مالِ دو دورهی کاریِ مختلفند. ردی از دغدغههایی پایدار در همهی نقاشیها مییابی. رد نمیکند: «در اولین کارهای جدیام چیزهای کِشیدم که بعدها تکههای مختلفی از آنها هرکدام برای خودشان مجموعهای شدند. سالهای بعد همان مایهها را ادامه دادم. تصمیمِ آگاهانه نبوده. شهر از همان اول دغدغهام بود، نمیتوانستم مثلاً دربارهی موضوعاتِ شخصیِ زندگیام، چیزهای خصوصیِ دوروبَرم، نقاشی بکِشم. من شهر و آدمها و اشیایش را میکِشم.» سروکلهی دوتا از دختردبیرستانیهای قدیم در این مجموعهی تازه هم پیدا شده. هرکدام از نقاشیهایش قصهای دارند، اما مشترکاتشان بسیار است، و مجموعهشان را که نگاه کنی، انگار کنارِ همدیگر تابلویی بزرگتر میسازند بازتابدهندهی ذهنیتِ هنرمند دربارهی دنیا و دوروبرش. میگوید هر اثر را در خودش کامل و تمامشده میبیند اما کسانی که با دورههای کاری و گذشته و آثارِ قدیمیترش آشنایند، در هر نقاشی چیزهایی خواهند یافت که شاید آدمهای غریبهتر متوجه نشوند، هر تابلو را جوری میبینند که برای دیگرانِ ناآشناتر ممکن نیست.
اوایل مقداری اکریلیک کار کرد اما الآن دیگر سالهاست عمدهی تابلوهایش رنگروغنند. هرازگاه دستی به آبرنگ و حتی مدادرنگی هم میبَرد، اما فقط محضِ تنوع و عوض کردنِ حسوحال. دوست دارد هر روز کار کند و کار هم میکند ــ مگر اینکه اجبار به انجامِ کاری اداری یا شخصی این برنامه را بههم بزند: «از صبح برای خودم قهوه میریزم و مشغول میشوم. کار کردن در نورِ روز را دوست دارم. دوست دارم در طولِ روز کسی کاری به کارم نداشته باشد. کم پیش میآید حسوحالِ کار کردن نداشته باشم چون خودِ کار کردن است که حال را خوب میکند. مهم نیست چی میکِشم، کار کردن از شلوغیها جدایم میکند و بهم آرامش میدهد، بهم نیرو میدهد بعدش آدمی اجتماعی بشوم و بروم با دنیا معاشرت کنم.» سهشنبهی پیش که نمایشگاهِ تازهاش در گالریِ اعتماد تمام شد، برگشت به خانهاش در لواسان؛ تهران آنجا منتظرش بود.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…