«انسان مدرن در قلمرو آرام و بیکشمکشی که در آن جنون بیماری روانی تلقی میشود دیگر با دیوانه گفتوگویی ندارد… تلقی جنون بهمثابه بیماری روانی، در اواخر قرن هجدهم، خبر از گفتوگویی قطعشده داشت، نشان آن بود که جدایی عقل و جنون امری محقق است و سبب شد آن کلمات ناکامل و فاقد قواعد ثابت نحو، که با لکنت ادا میشدند و ارتباط میان دیوانگی و عقل با واسطهی آنها صورت میگرفت، به بوتهی فراموشی سپرده شوند. زبان روانپزشکی که تکگفتار عقل درباره و ناظر بر جنون است جز در چنین سکوتی نمیتوانست ایجاد شود». ۱ این آغاز مسیری بود که جوامع دیگر «روان» را به رسمیت میشناختند. در ایران موضوع روان از چه زمانی وارد ادبیات رسمی شد و چه سرنوشتی پیدا کرد؟ این پرسش اصلی گفتوگوی شبکهآفتاب با مصطفی مهرآیین، جامعهشناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، است. مهرآیین در این گفتوگو با روایتی فشرده و گذرا از شکلگیری مفهوم روان در ایران و زمینههای تقویت آن سخن میگوید. از نظر او از زمان شکلگیری دولت مدرن در دورهی پهلوی اول تاکنون فشارهای زیادی بر آن بار شده است و این فشارها موجب شده روان انسان ایرانی آسیب ببیند. بخشی از چرایی و پیامدهای شکلگیری این ترومای جمعی موضوع قسمت دیگری از این گفتوگو است.
ازنگاهی تاریخی، مفهوم «سلامت روان» از چه زمانی وارد ادبیات عمومی جامعهی ایران شد و جامعه به این نتیجه رسید که در کنار سلامت جسم باید به سلامت روان هم توجه کند؟
عبارت «سلامت روان» در نتیجهی شکلگیری گفتمان روان وارد ادبیات ما شده است. در واقع بهتر است دربارهی شکلگیری مفهوم «روان» صحبت کنیم و ببینیم این واژه از چه زمانی شکل میگیرد. با تشکیل دولت مدرن یعنی از دورهی رضاشاه بهمرور موضوع روان هم در جامعهی ما شکل گرفت. یکی از خصوصیتهای دولت مدرن این است که باید نهاد تشکیل دهد و آدمهایی تربیت کند که برای دولت کار کنند. اینجاست که موضوع انضباط بدن و روان پیش میآید. دولت مدرن نیازمند ارتش بدنهاست؛ بدنهایی که منضبط و سالم باشند و به درد دولت بخورند. اولین بار سیروس شایق در کتاب توانا بود هر که دانا بود میکوشد این رویکرد جدید را صورتبندی کند و موضوع روان را مورد توجه قرار میدهد. در فضای فکری آن دوره افراد دیگری مانند محمدعلی فروغی، غلامحسین صدیقی و تیمورتاش کوششهایی نظری برای تبیین مسائل جامعهی مدرن انجام دادند. جامعهای که تا آن زمان در فضاهای سنتیاش نوعی پیوستگی آرام را تجربه کرده بود حالا در پی اقتصاد سیاسی دولت مدرن و عمیق شدن شکافها دچار نوعی گسست شده بود. از این زمان است که میبینیم جامعه کسی را که آسیب روانی دیده از نظر زبانی «جنزده» نمیداند و انسان ترومازده معنا و مفهوم پیدا میکند.
شما به تغییراتی اشاره کردید که در پی شکلگیری دولت مدرن بهوجود آمد. جامعه در دورهی پهلوی اول چه واکنشی به این تغییرات نشان داد یا چه پیامدی بر آن داشت؟
جامعهی ایران در این دوره حالت عادی نداشت. برای نمونه در این زمان برای نخستین بار میبینیم زن ایرانی باید هم نقشهای سنتیاش را ایفا کند و هم در دولت مدرن سر کار برود و نقش اجتماعی به عهده بگیرد. در واقع باید به آرزوهای انسان مدرن برسد. جامعهی ایران از قبل با وقوع جنگ جهانی اول و دوم، قحطی و خشکسالی زیر بار فشارهای دیگری هم بود که به انحطاط و از بین رفتن آن فضای آرام و پیوسته سرعت بخشیده بود. صادق هدایت در بوفکور اولین بار موضوع روان را دستمایهی شخصیتپردازیهای رمان قرار میدهد. در مجموع همهی این اتفاقات باعث شد که گفتمان روان هم وارد ادبیات عمومی جامعه شود. در کنار شکلگیری این مفهوم، آیینهای غیرزبانی مرتبط با روان هم در ایران شکل گرفت مثل وقت گرفتن از روانپزشک و معاینهی روانی مراجعهکننده. اینها شعائر غیرزبانی این گفتمان بودند. عمل به این شعائر کمکم بهنوعی نشان دادن تمایز هم بدل شد. زمانی بسیاری از افراد برای نشان دادن «تمایز با دیگری» میگفتند ما میگرن داریم. در موضوع روان هم اینکه کسی وقت مشاوره داشته باشد تبدیل به آیین شد. در این زمان بود که علم روانپزشکی و روانشناسی در دانشگاهها شکل گرفت و این گفتمان وجه نهادی پیدا کرد.
شما به مختصات جامعهی ایران در دورهی رضاشاه و پیامدهای شکلگیری دولت مدرن اشاره کردید. میدانیم که این مسیر را محمدرضاشاه هم ادامه داد. میخواهم بدانم تا پیش از شکلگیری انقلاب و در دورهی محمدرضاشاه نوع مواجهه با گفتمان روانی چگونه بود، آیا این گفتمان تقویت شد؟
در دورهی محمدرضاشاه بهدلیل مهاجرت گستردهی روستاییان به شهرها، شکلگیری حاشیهنشینی، شکلگیری جامعهی بزرگ کارگری و افزایش مخاطرات محیطهای کار چالشهای مدرن شدن ادامه یافت. در این دوره علم روانشناسی با عمق بیشتری وارد شد. در این شرایط است که این نهاد میتواند خود را تقویت کند و کتاب مینویسد. رشتهی دانشگاهی تأسیس میکند و در دانشگاهها علم روانشناسی آموزش داده میشود. مفهومسازیها شکل میگیرد و ترویج گفتمان آدم سالم و ناسالم، بیمار روانی، تیمارستان و همهی اینها برعهدهی آن نهاد است که شکل میگیرد و فضایی را حول خود میسازند بهخصوص از طریق شکل گرفتن کتابهای روانشناسی و نشریات این مفاهیم را گسترش میدهند. مثلاً گاو مهرجویی، اگرچه مستقیم با علم روانشناسی مرتبط نیست، در واقع ایدهای روانی را پیگیری میکند که چگونه روان آدم با گاوش دچار همبستگی شده و وقتی گاو از دست میرود این آدم دچار بیماری روانی میشود و هویت و نظام ارزشیاش به هم میریزد و به انسانی جدید تبدیل میشود. فیلم گاو داستان انسان ایرانی است.
آدم ایرانیای که تاب و توان سرعت مدرن شدن دستوری را ندارد؟
آدم ایرانیای که فضای سنتی و همبستگیهایش را از دست میدهد و با ورود به فضای جدید سرگردان میشود و مجبور است به سمت فضای جدیدی برود که میتوانیم آن را شکلی از مدرن شدن و سرمایهداری بدانیم. یکی از تحلیلهای جدی دربارهی انقلاب ایران این است که این روانهای گسیختهازهم و فروپاشیده بودند که تبدیل به نیروی انقلابی شدهاند. یکی از مهمترین ویژگیهای انقلابها در سطح فردی وجود انسان انقلابی است. در واقع آدم ازهمگسیخته است که میخواهد سرپیچی کند، انسانی است که میخواهد از وضعیت موجود گذر کند و علیه آن شورش کند. همهی اینها روان انسان را یک بار دیگر به هم میریزد و باعث شکلگیری مفهوم روانی در جامعهی ما میشود.
به نظر میرسد اتفاقات بعد از انقلاب هم، در ادامهی اتفاقات پیش از آن، این گسست و سرگردانی را تقویت کرد؟
مناقشات و درگیریهای بعد از انقلاب، موضوع زندان، وقوع جنگ و اتفاقاتی که در جنگ افتاد، مادرانی که فرزندانشان شهید میشدند، اسیر و جانباز میشدند همهی اینها روان جامعه را به بازی میگیرد و درگیر خودش میکند. مادری که سه فرزندش در جنگ شهید میشوند انسانی آسیبپذیر است. جامعهی ما بیش از چهل سال است رنج و دردهای روانی را تجربه میکند جنس این فشارها متفاوت است اما همگی بر جامعه اثر گذاشتهاند. ما چند دهه است که با «جامعهی ترومازده» روبهروییم. فارغ از این بحثهای کلان، ما با اتفاقات جدی دیگری هم روبهرو بودهایم. مباحثی حول مفهوم فمینیسم شکل گرفته است. مناقشات میان زنان و مردان و نوع ارتباط آنها در نهاد خانواده و اختلافات خانوادگی موجب شده موضوع روان اهمیت یابد. با شکلگیری روانشناسی زرد این جریان تلاش میکند از طریق کتابهایی مثل مردان مریخی، زنان ونوسی اختلاف بین زن و مرد را سادهسازی کند و ادعای حلوفصل آن را داشته باشد. همهی اینها نوعی بازی است که مفهوم روان را بههم میزند. بساطی هم که سمینارهای انگیزشی به راه انداختهاند بخشی از همین بازی است. آدمها به وضعیتی روی آوردهاند که میخواهند مشکلاتشان را خیلی سریع رفع کنند و به قول معروف راه صدساله را یکشبه طی کنند.
کتابهای ژانر روانشناسی زرد پرفروشاند، دورههای انگیزشی هم خیلی پررونقاند. چه میشود آدمهای جامعهی ترومازده برای حل مشکلات ساختاری و عمیق سراغ راهحلهای آسان میروند؟
به اینها ذهنیت رانتیر میگویند. دولتهایی که به منابع خاص مانند نفت وابسته هستند موجب شکلگیری ذهنیت رانتی در جامعهاند. دولتهای ما هم دولتهایی رانتی هستند که با فروش نفت کسب ثروت میکنند. نخستین بار حسین مهدوی، استاد دانشگاه هاروارد، نظریهی دولت رانتیر را مطرح کرده است. بعد از مهدوی، ببلاوی نظریهپردازی است که دو مفهوم «اخلاق رانتی» و «ذهنیت رانتی» را مطرح کرده است. بر اساس این دیدگاه در جوامعی که ثروت رانتی خلق میشود، ثروت امری تصادفی و بادآورده و شانسی است که به افراد رو میکند. دولتهای رانتی حول خودشان شبکهای از روابط و فامیل درست میکنند. در این دولتها تولید راه اصلی کسب درآمد نیست و نزدیکی و دوری از مرکز قدرت است که افراد را پولدار یا فقیر میکند. در چنین جامعهای ذهنیت رانتی شکل میگیرد و افراد پیش خودشان میگویند شاید من هم اتفاقی به ثروت برسم. در این ساختار اخلاق رانتی، رفتار رانتی و انسان رانتی شکل میگیرد که تفکرش این است باید به دنبال انگیزش، موفقیت و شانس و بدون دردسر پولدار شدن برود. ایدهی انسان کارآفرین در جوامع رانتی شوخی است چون اصلاً در اینجا کسی از شما نخواسته است کارآفرینی کنید. اینجا ثروتی وجود دارد. بین دو گروه توزیع میشود؛ یک گروه شهروندان هستند و دولت باید پولی به آنها بدهد چون رعیت دولت هستند و دیگری گروهی هستند که به قدرت نزدیکند و باید از این ثروت بهرهمند شوند که این گروه دوم نسبت به شهروندان پول بیشتری میگیرند. اخلاق رانتی مبتنی بر شانس و تصادف ادبیات خاص خودش را به وجود میآورد. روانشناسی زرد «همبستهی علمی» این نوع ذهنیت رانتی است. با ذهنیت رانتی روانشناسی زرد هم شکل میگیرد. البته ماجراهای دیگری هم در تقویت این وضعیت دخیلاند که از حوصلهی این گفتوگو خارج است.
از نظر شما مهمترین چالشهای کلانی که جامعهی ما داشته و موجب شده بار بیشتری روی دوش انسان ایرانی سوار شود و به سوژهی روانی تبدیل شود چه چیزهایی بودهاند؟
نوع این چالشها مهم نیست، مهم این است که این چالشها به روان ما وارد میشود. در حد خرد و کلان به بعضی از آنها اشاره کردم. مثلاً حتی بحران آب هم روان انسان را تحتتأثیر قرار میدهد. فرض کنید در شهری زندگی کنید که در طول هفته فقط ده ساعت آب داشته باشید این وضعیت بر روان شما اثر میگذارد. فقر و بیپولی و بحرانهای دیگر هم مؤثرند.
در ۱۳۹۶ زندهیاد امین قانعیراد، رئیس اسبق انجمن جامعهشناسی ایران، در سخنانی در جمع روانپزشکان و روانشناسان دربارهی غلبهی نگاه بازار و گفتمان صنعت پزشکی در حوزهی اجتماعی هشدار داد. جامعهای که به قول شما میزان زیادی فشار و بار روانی در چند دهه بر آن بار شده است، برای کاستن از میزان آسیبهای روانی، نیازمند چه نوع سیاستگذاریهایی است؟
در سطح کلان، سیاستهایی در پیش گرفته میشود تا جامعه به سلامت روان دست یابد، مثلاً تشکیل سازمان بهزیستی و سازمان روانشناسی و مانند اینها در چارچوب همین سیاست بوده است. اما بههرحال باید بپذیریم که نظم جدیدی شکل گرفته که لزوماً امری منفی نیست. سرمایهداری، همانقدر که نظم اقتصادی و سیاسی کلان است، نظم احساسی و روانیِ خُرد هم هست. اگر بخواهیم صرفاً همهچیز زندگی جدید را با گفتمان «آسیب» تحلیل کنیم، آنوقت اتفاق خطرناکی میافتد و کل جامعه نیازمند تراپی میشود. زندگی مدرن نوعی نظم دارد که انسانها در آن دچار بحرانهای روانی هستند. وسواس و پرخاشگری و اضطراب محصول این وضعیت جدید است و نباید آنها را آسیب دانست. آن چیزی که اینها را تبدیل به آسیب میکند پیامدهای آنهاست. در واقع آدمهایی که دچار این بحرانها هستند امکان دارد قانونگریز باشند، پرخاشگری جمعی داشته باشند، قتل در جامعه زیاد شود…
منظورتان این است که سیاستگذار باید در پی کنترل پیامدها باشد؟
بله. درصورتیکه نرخ این موارد زیاد و از حالت عادی خارج شود و شکل آنومیک پیدا کند، باید برایش برنامهی عمومی و فردی اجرا شود. درغیراینصورت اینها ویژگی دنیای مدرن است و اصلاً بیماری محسوب نمیشود و همبستهی نظام سرمایهداری است و وجود دارد و باید با آن زندگی کنیم. در واقع ما با نوعی سامانهی روانی احساسی روبهروییم که با وضعیت دنیای مدرن پیوند جدی دارد. اصولاً روان انسان مدرن آسیبدیده است. این وضعیت لزوماً به معنای بیماری نیست که باید به فکر درمانش باشیم. البته در کنار همهی اینها مسیر انضباط فراموش نشود. بدن و روان دائماً دارند در دنیای جدید منضبط میشوند. شما ممکن است آدم هیستریک و عصبی و وسواسی باشید اما همین دوربینهای مداربسته در حال کنترل شما هستند. پس راحت نمیتوانید به آدمهای دیگر پرخاش کنید. از صبح که بیدار میشویم تا شب که به خواب میرویم با خودمان حرف میزنیم که باید خودمان را چگونه منضبط کنیم و رضایت محل کار و خانواده و غیره را به دست بیاوریم. برای تحقق این نظم هم دوربین وجود دارد، پلیس وجود دارد، نهادها وجود دارند و به هر شکل ممکن ما را کنترل میکنند.
در واقع انسان مدرن دائم احساس گناه دارد و خودش را تقبیح میکند که چرا موفق نیست.
دقیقاً همهی اینها وجود دارد. جامعه در کنار همهی این ویژگیها مجموعهی انگیزههایی هم دارد. لذتهایی است که زندگی به انسان میدهد. مثل پرداخت حقوق، دادن پاداش، قبولی در کنکور، خرید وسیلهی نقلیه یا بچهدار شدن؛ اما در نهایت انضباط روان اهمیت دارد. فروید حتی دربارهی رابطهی جنسی میگوید که باید منضبط شود. چون اگر فرد بخواهد به روان جنسی اهمیت بدهد شاید دوست داشته باشد صبح تا شب آمیزش داشته باشد و این نشدنی است و شما این را منضبط میکنید. جامعه برای منضبط کردن روان گناهآلود و مضطرب و آسیبدیدهی ما سازوکارهای متعددی دارد تا بتوانیم به زندگی اجتماعیمان ادامه دهیم.
روایتی که شما به دست دادید ممکن است این تفسیر را در ذهن مخاطب ایجاد کند که مقصودتان این است که روانشناسی و روانپزشکی و مشاوره دادن به افراد بیش از آنکه اثر درمانی داشته باشد به آیین دورهی مدرن تبدیل شده است؟
بله، از یک طرف آیین است و از طرفی دیگر درمان است. همهی زندگی ما همین است.
آیا این خطر وجود دارد که وجه آیینی آن بر وجه درمانی غلبه کند؟
این بحثی دیگر است و میتوان گفت که این نهاد آنقدر گسترده شده که فراتر از نیازهای جامعهی ماست. در کل گفتمان روانْ نهاد روان را میسازد و این نهاد گفتمان را هم تقویت میکند. این گفتمان و زبانی که در خصوص مسائل روانی شکل گرفته نهاد روانشناسی را ساخت و رشتهی روانشناسی، کتاب و مقاله در کشور گسترش پیدا کرد. شکی در آن نیست. الآن نمیتوانم تحلیل کنم که این روند منفی بوده یا مثبت، چون تحلیل آن نیازمند دسترسی به دادههای دقیق است. اما این خاصیت نهادهای دیگر هم هست. مثلاً برای ایجاد امنیت دستگاه پلیس ساخته میشود تا دزد را دستگیر کند. حالا اگر دزدی وجود نداشته باشد دیگر پلیس هم وجودش بیمعناست. دوری است که میان نهادها و موضوعی که برایش کار میکنند وجود دارد. البته زمانی هم ممکن است جامعهی موردنظر ما نروژ یا سوئد باشد که آنقدر میزان وقوع جرم در آن کم شده که برخی نهادها کارکردشان کم شده است. از این منظر وقتی جامعه ترومای کمتری داشته باشد، دمودستگاه روانشناس، روانپزشک و تمامی کتابهای مرتبط به آن هم کم میشوند. وقتی این دمودستگاه این قدر گسترده است، یعنی که جامعه به آن احساس نیاز میکند.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…