Categories: اجتماعی

به این حرف‌ها گوش نده

زندگی دکتر باطنی، استادی که محترمانه از دانشگاه اخراج شد و ناگزیر به کار دیگری روی آورد، و همانندان او شباهت شگفتی با زندگی روزنامه‌نگاران قدیمی در بعد از انقلاب دارد. هر دو این گروه‌ها ضمن آنکه عاشق کارشان بودند از آن جدا ماندند. ما روزنامه‌نویس بودیم اما روزنامه را از ما گرفته بودند. باطنی استاد دانشگاه بود ولی در دانشگاه جایی نداشت. شاید ازهمین‌رو، در نخستین گفت‌وگویی که با او داشتم (۱۳۶۶) در پاسخ سؤال من -که از او پرسیدم چرا دیگر درباره‌ی زبان فارسی تحقیق نمی‌کند- گفت من در خلأ نمی‌توانم درباره‌ی زبان فارسی تحقیق کنم. «آن انگیزه‌ای که می‌توانست مرا به حرکت درآورد تا بتوانم کار زبان‌شناسی را دنبال کنم فعلاً وجود ندارد. آن انگیزه رفتن سر کلاس و درس دادن بود.»
این پاسخ تنها پاسخ او به جدا ماندن از کارش نبود. پاسخ روزنامه‌نگاران قدیمی هم درباره‌ی اینکه چرا روزنامه‌نویسی نمی‌کنند همین بود. حرف دل ما را زده بود. ما هم نمی‌توانستیم، بدون روزنامه، روزنامه‌نویسی کنیم. رابطه با جامعه به پلی نیازمند است که در مورد دکتر باطنی همان دانشگاه و دانشجو و تدریس بود و برای ما روزنامه. بدون آن پل انگار رابطه با اجتماع ناقص می‌ماند و برقرار نمی‌شد.
دکتر باطنی، وقتی از خانه به دانشگاه می‌رفت و در اتاق کار خود می‌نشست، رابطه‌اش با جامعه برقرار می‌شد. آن اتاق دانشکده‌ی ادبیات مثل هر اتاقی نبود. اتاقی بود که می‌توانست ارتباط او را با جهان فکری‌اش برقرار کند، چنان‌که روزنامه رابطه‌ی ما را با جهان فکری‌مان برقرار می‌کرد. آن اتاق به او شخصیت می‌داد، اعتمادبه‌نفس می‌داد، جسارت می‌داد و این احساس را می‌داد که جامعه او را به‌حساب می‌آورد. بنابراین می‌کوشید ارتباط خود را با جامعه برقرار کند و در رفع نقایص آن بکوشد.
یک روز که در آن اتاق نشسته بود، نامه‌ای یا در واقع مقاله‌ای با عنوان «تأثیر اصل عدم اعتماد در اجتماع» نوشت و با ناامیدی برای روزنامه‌ی آیندگان پست کرد. پست کرد برای اینکه در آن روزنامه کسی را نمی‌شناخت، و پست کرد که ارتباطش را با جامعه برقرار کند. این کاری است که هر اهل قلمی می‌کند.
یکی دو روز بعد، آن مقاله جای سرمقاله‌ی روزنامه نشسته بود و حیرت و لذت او را موجب شده بود. در واقع از درون اتاقش در دانشکده‌ی ادبیات، نه به درون روزنامه بلکه به درون اجتماع نقب زده بود، و خود را پرتاب کرده بود وسط خیل خوانندگانی که می‌‌خواست با آنان در گفت‌وگو باشد.
در روزنامه‌ی آیندگان او یکی دو سالی قلم زد و مقالات بسیاری نوشت که تمامی آنها یا در زمینه‌ی زبان فارسی بود یا درباره‌ی دانشگاه و آموزش دانشگاهی. از جمله یک بار مقاله‌ای نوشت درباره‌ی رادیو و تلویزیون که در آن برخورد آنها را با زبان فارسی دست انداخته بود. مقاله عنوان «رادیو و تلویزیون؛ دو قیم زبان فارسی» را داشت و در آن می‌گفت که این رسانه‌ها به خیال خود می‌خواهند فارسی بی‌غلطی به مردم عرضه کنند و در این راه دست به کاری می‌زنند که از ذوق هر فارسی‌زبانی به دور است.
«رادیو و تلویزیون خود را در نقش قیم زبان جلوه می‌دهند و به مردم وانمود می‌کنند که فارسی طبیعی و عادی که آنها حرف می‌زنند، غلط است و باید آن‌طور که گویندگان رادیو و تلویزیون تجویز می‌کنند حرف بزنند: باید به فتح اول بگویند شجاعت، تکرار، عدالت، باید به ضم «چ» بگویند چنان و چنین؛ نباید بگویند «مرداد» باید بگویند «امرداد»؛ بین «دیگر» و کلمه‌ی بعد از آن نباید کسره‌ی اضافه وارد کنند و باید بگویند «دیگر-مردم»، «دیگر-شنوندگان»؛ باید به فتح «ب» بگویند «کالبد»؛ به سکون «ت» بگویند «رستگار»، به سکون «ر» بگویند «مهربان»، به سکون «د» بگویند پروردگار و دخالت‌های دیگری از این قبیل. این دستکاری‌های نابه‌جا به فارسیِ گویندگان رادیو و تلویزیون چهره‌ای ساختگی و «من‌درآوردی» داده و چون این تصرفات از نفس زبان فارسی به دور است، اغلب شنوندگان حیران می‌مانند که چرا گویندگان رادیو و تلویزیون این‌طور حرف می‌زنند.»
بعد می‌گفت که گویندگان رادیو و تلویزیون تلفظ گذشته‌ی کلمات یا تلفظ عربی آنها را ملاک قرار می‌دهند اما «از لحاظ زبان‌شناسی، این دو ملاک هر دو باطل است و نمی‌توان به آنها استناد نمود. اولاً صورت و تلفظ کلمه در گذشته به‌هیچ‌وجه ملاک تلفظ آن در عصر حاضر نیست و نمی‌تواند معیار قضاوت درست و غلط قرار گیرد، اگر چنین ملاکی درست باشد، ما باید به عقب برگردیم و ببینیم داریوش و خشایارشاه چگونه حرف می‌زده‌اند و عیناً الگوی تلفظ آنها را تقلید کنیم. حتی از این هم باید دورتر برویم و ببینیم اقوام آریایی یعنی اجداد داریوش و خشایارشاه، چگونه حرف می‌زده‌اند تا گفتار آنان را معیار زبان امروز فارسی قرار دهیم. بنابراین، گذشته نمی‌تواند ملاک زبان در زمان حال باشد.
ثانیاً اینکه این کلمات در عربی فلان‌طور تلفظ می‌شوند، پس در فارسی نیز باید همان‌طور تلفظ شوند، فرض غلطی است. هر زبان نظام صوتی خاص خود دارد. وقتی زبانی واژه یا واژه‌هایی را از زبانی بیگانه می‌گیرد، آن را در دستگاه صوتی خود جذب می‌کند و مانند عناصر بومی خود با آنها رفتار می‌کند. به عبارت دیگر، وقتی واژه‌ای در زبان قرض‌گیرنده پذیرفته شد، زبان داغ خود را بر آن می‌زند و هر نوع تغییری که لازم باشد به آن می‌دهد تا هماهنگ با نظام کلی آن زبان گردد. این قانونی است کلی که درباره‌ی همه‌ی زبان‌های قرض‌دهنده و قرض‌گیرنده صادق است و واژه‌های زبان عربی نیز که در فارسی هستند تابع همین قانونند».
در واقع می‌خواست زنده بودن زبان را یادآوری کند و اینکه زبان مانند ارگانیسمی زنده پیوسته در حال دگرگونی و تغییر است. کسانی که گذشته‌ی زبان را ملاک ارزیابی و قضاوت درباره‌ی صورت فعلی آن قرار می‌دهند، در واقع تحول زبان را انکار می‌کنند و می‌کوشند از تحول آن جلوگیری کنند. ولی این تلاشی بیهوده و عبث است که همیشه به ناکامی می‌انجامد زیرا «شنا کردن برخلاف جریان آب است».
مقصود از این نقل‌قول‌ها ارائه‌ی مفاد مقالاتش نیست که برای هر خواننده‌ی اهل مطالعه‌ای آشناست. بلکه مقصود از ارتباطی است که دکتر باطنی در مقام زبان‌شناس می‌خواست با جامعه‌ی فارسی‌زبان برقرار کند. همین برقراری ارتباط بود که سبب شد وقتی زنده‌یاد ابوالحسن نجفی کتاب غلط ننویسیم را منتشر کرد، او مقاله‌ی معروف «اجازه بدهید غلط بنویسیم» را منتشر کرد.
توجه او چه در روزنامه‌ی آیندگان و چه در مجله‌ی آدینه و بعدتر در جامعه‌ی‌سالم به عموم خوانندگان بود و می‌خواست زبان فارسی را همان‌طور که هست به مخاطبان خود بشناساند، نه آن‌گونه که در ذهن برخی ادیبان می‌گذشت. عین همین رویکرد را در دیگر زمینه‌های زبان‌شناسی مثلاً در دستور زبان فارسی هم داشت و اساساً اگرچه در دانشگاه درس خود را به دانشجویان ارائه می‌کرد، مخاطبان عمده‌تر و گسترده‌تر خود را در اجتماع می‌جست. در حقیقت آنچه در دانشگاه تدریس می‌کرد در میان جامعه‌ی بزرگ‌تر بیرون دانشگاه رواج می‌داد.
در شورای خط فارسی که مجله‌ی آدینه راه انداخته بود از اعضای معتبر بود اما به تصمیمات آن شورا هیچ اعتقادی نداشت. به یاد دارم که یک روز به او تلفن کردم و املای کلمه‌ای را از او پرسیدم که خیال می‌کنم مربوط به کلماتی مانند زندگی و تشنگی و از این قبیل بود که شورای رسم‌الخط فارسی تصمیم گرفته بود به صورت «زنده‌گی» و «تشنه‌گی» بنویسد که هنوز هم به نظرم کار هجوی می‌آید. به او تلفن زدم گفتم آقا گذشتگان ما به‌درستی تصمیم گرفته بودند این «های» آخر زنده و تشنه و … را، وقتی یای مصدری می‌گیرد، تبدیل به گاف کنند. حالا چه کاری است که ما بخواهیم آن را دوباره سر جایش بگذاریم. بگذاریم که چه بشود؟ چه چیزی را اصلاح می‌کنیم؟ حالا به من بگو که من این کلمات را چگونه بنویسم؟ گفت: برو هر جور دلت خواست بنویس، به این حرف‌ها گوش نده.
رویکرد جامعه‌شناسانه به زبان روش همیشگی‌اش بود و از آن کوتاه نمی‌آمد. رویکردش با ژورنالیسم نیز از همین دست بود. روزنامه‌نگاری را در کار روشنگری جامعه بسیار مؤثر می‌دانست و فکر می‌کنم برای همین بود که دو سه دوره به روزنامه‌نگاری روی آورد. روزنامه را وسیله‌ی آموزش می‌دید و از آن طریق دانشجویانش را تا سطح جامعه گسترش می‌داد.
در سختی‌ها بزرگ شده بود. وقتی کلاس ششم ابتدایی را گذراند، امکان تحصیل بیشتر نداشت، وارد بازار کار شد. روزها در خرازی کار می‌کرد و شب‌ها به کلاس می‌رفت. وقتی سیکل اول متوسطه را گذراند معلم شد. در مدارسی که کار می‌کرد با کسانی که به دیگران اجحاف می‌کردند درگیر می‌شد. قیافه‌ی نحیفی داشت اما موجود جان‌سختی بود. با مادرش در اصفهان می‌زیست. محل کارش در روستاهای اطراف بود. صبحانه خورده‌نخورده پشت دوچرخه می‌نشست و دو فرسنگ رکاب می‌زد تا به محل کارش برسد. می‌گفت بس که رکاب زده بود باسنش زخم شده بود. «شب‌ها مکرر اتفاق می‌افتاد که پای چراغ گردسوز نفتی خوابم می‌برد و مادرم آهسته پتو یا لحافی رویم می‌انداخت و همان‌طور تا صبح می‌خوابیدم و روز بعد این چرخه تکرار می‌شد.» پس از دریافت دیپلم که در کلاس‌های شبانه به‌دست آمده بود، قصد داشت اقتصاد بخواند. در دانشکده‌ی حقوق هم قبول شد اما وارد دانشسرای عالی شد و زبان انگلیسی خواند. چون دانشسرای عالی ماهانه صدوپنجاه تومان کمک‌هزینه‌ی تحصیلی می‌پرداخت و او به این کمک‌هزینه احتیاج داشت. وقتی برای ادامه‌ی تحصیل به لندن رفت، قصد داشت جامعه‌شناسی، روان‌شناسی یا اقتصاد بخواند اما مدرک لیسانسش به این رشته‌ها نمی‌خورد. زبان‌شناسی خواند. ظاهراً او آدمی بود که هر چه می‌خواند در آن متبحر می‌شد. زبان‌شناس متبحری شد و زبان‌شناسی ایران را پایه گذاشت یا بیشتر از آن، آن را زنده کرد. وقتی از دانشگاه اخراجش کردند خانه‌نشین شد و در حقیقت تا پایان زندگی خانه‌نشین بود اما وقتی به فرهنگ‌نویسی روی آورد، فرهنگ‌نویس بااعتباری شد. جثه‌ی ضعیف اما ذهن وقاد و طبع نقادی داشت. منِ روزنامه‌نگار با بسیاری کسان و از جمله با بسیاری استادان دانشگاه سروکار داشته‌ام، ولی مانند او را کمتر دیده‌ام. انسان‌ها به‌ندرت سازنده‌ی تاریخند، تاریخ سازنده‌ی آنهاست. باطنی سازنده‌ی تاریخ دوران خود در رشته‌ی زبان‌شناسی شد. ادبیات فارسی چنان پرقدرت و پرجاذبه است که تا روزگار ما زبان فارسی همواره در سایه‌ی آن قرار داشت. او زبان فارسی را از ادبیات فارسی جدا کرد و نشان داد که زبان فارسی از ادبیات فارسی اهمیت بیشتری دارد. به زبان فارسی به‌مثابه زبان نگاه کرد نه به‌مثابه ادبیات. به زبان فارسی هویت بخشید. تا زبان فارسی برقرار است نام او ماندگار خواهد بود.

سیروس علی‌نژاد

Recent Posts

نجات‌دهندگان آسیایی

طبيعت روي کره‌ي زمين يک بار با عصر يخبندان آخر‌الزمان را تجربه کرده است. خطر…

10 ماه ago

کاش فقط خسته بودیم

«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال می‌شود.»«سهامدار و مالک حقوق…

10 ماه ago

تقدیس یک آدمکش

آنهایی که در امریکای شمالی زندگی می‌کنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر…

11 ماه ago

دو چشم روشن بی‌قرار و دیگر هیچ

فیلم‌های اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساخته‌ی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…

11 ماه ago

برف در سلین آب نمی‌شود

محفوظ در یال کوهسالان به جست‌وجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از هم‌ولایتی‌ها را دید…

11 ماه ago

نوری زیر آوار

روز‌های پایانی دی‌ماه ۱۳۹۸. اعلام می‌شود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری ‌شهداد روحانی، رهبر…

11 ماه ago