آنهایی که در امریکای شمالی زندگی میکنند یا در اروپای غربی، یا حتی در دیگر کشورهای جهان که تحت تسلط فرهنگی این دو منطقه قرار دارند، غیرممکن است این روزها تحتتأثیر پدیدهی باربنهایمر قرار نگرفته باشند؛ پدیدهای که از تلفیق نام دو فیلم پرفروش تابستان یعنی باربی و اوپنهایمر ساخته شده است.
شاید از این موضوع تعجب کنید که وقتی دستبهکار رزرو بلیط فیلم اوپنهایمر در سینماهای مرکز شهر نیویورک شدم تقریباً تمام بلیطها از قبل فروخته شده بودند. در این منطقه از نیویورک مردم ثروتمند و طبقهی متوسط شهر زندگی میکنند.
اما وقتی سانسهای نمایش همین فیلم را در سینمای مجیک جانسون در محلهی هارلم نگاه کردم، بهاندازهی کافی بلیط برای فروش وجود داشت. این سینما پاتوق مردم طبقهی کارگر شهر است. فیلم به سرگذشت جی رابرت اوپنهایمر میپردازد، مرد سفیدپوست و ثروتمندی که به ایالات متحده در ساخت بمب اتم و انداختن آن بر سر مردم بیگناه ژاپن کمک کرد، و بهنظر میرسد این اثر سینمایی، در امریکا، فقط برای طبقهی مرفه جذابیت داشته باشد.
و اینطور بود که در هفتهی اول اکران فیلمی که اینهمه سروصدا کرده بود، در مجموعهی مجیک جانسون نشستیم و درحالیکه فقط بیست درصد صندلیهای آن پر شده بود، آن را تماشا کردیم.
فیلم درامی تاریخی است که داستان آن در پایان جنگ جهانی دوم میگذرد؛ زمانی که امریکا در تلاش بود تا زودتر از نازیها و اتحاد جماهیر شوروی به بمب اتمی دست پیدا کند. ضمن اینکه دولت امریکا میخواست مطمئن شود این بمب واقعاً عمل میکند و میتواند مردم را قتلعام کند. در نهایت، برای اینکه تمام اینها را به شوروی ثابت کند، امریکا دو بمب روی شهرهای هیروشیما و ناگاسکی در ژاپن انداخت و ده هزار انسان بیگناه را زندهزنده سوزاند.
اوپنهایمر که خودش شهرهای هدف حمله در ژاپن را نیز مشخص کرده بود، بعد از ساخت موفقیتآمیز بمب، از کتاب حماسی هندوها، بهاگاواد گیتا، نقلقول میکند: «اکنون، من به خود مرگ تبدیل شدم، ویرانگر دنیا.» اما معلوم نیست چرا اوپنهایمر به جای نقل کردن از کتاب مقدس مذهب خودش، مثلاً چیزی از زبان زکریا یا اشعیا، به سراغ گیتا میرود.
اصلاً کل این ماجرا چه ارتباطی با مردم هندوستان و بهاگاواد گیتا دارد؟
سینمای اهل ثروت
نولان در روایت خود با حرارت زیاد تلاش میکند نوعی پیچیدگی اخلاقی و سیاسی به شخصیت «پدر بمب اتمی» بدهد، و البته در این راه کاری از پیش نمیبرد.
این فیلم نمایشی است از سه ساعت جلوههای ویژهی هنرهای بصری و صوتی، بازی تأثیرگذار کیلیان مورفی و نمایشی اعلا از بهترین بازیگران نقش مکمل جهان. بااینحال این اثر شکستی مطلق است در قانع کردن مخاطبان برای دیدن نشانهای از رستگاری یا درسی اخلاقی از روایت اوپنهایمر.
نولان هنرمندی برجسته است که علاقهی وافری دارد در بهرخ کشیدن هنرهای سینمای خود. اما، وقتی شما از سالن سینما بیرون میآیید و به دنیای واقعی قدم میگذارید، احساسی غیر از این نخواهید داشت که از میهمانی شام مجللی در خانهی مردی ثروتمند از حلقهی قدرت بیرون آمدهاید که در اوج دوران کاری خودش قرار دارد.
و بعد نوبت به این میرسد که برای خانواده و دوستان خود تعریف کنید که فیلم دربارهی چیست. اوپنهایمرِ نولانْ داستان مردی است که تمام معاشقهی اخلاقی و سیاسی خود با چپ لیبرال را بهتعلیق درمیآورد تا به امریکا در ساخت بمب اتم کمک کند؛ تا آن بمب بر سر ملتی که در جنگ شکست خورده فرود بیاید؛ تا بهاینترتیب امریکا بتواند خود را در جایگاه امپراطوری جدید جهان تثبیت کند.
البته قدرت این فیلم در ضربههای استادانهی فیلمنامهی آن نهفته است؛ ضربههایی که با آشکار کردن تغییرات فردی، سیاسی، اخلاقی و علمی دنیای امروز به ما یادآوری میکند که در کجای جهان ایستادهایم.
در فیلم شاهد هستیم که چطور تجربههای جنسی و عشقبازیهای ایدئولوژیک اوپنهایمر با افکار پیشرو با سرعت رو به جلو حرکت میکند، درحالیکه دانش درخشان علمی را (برخلاف اینشتین و همفکرانش) فدای جاهطلبیهای خود میکند. او به خودش اجازه میدهد تا مورد سوءاستفاده نظامیگری قرار بگیرد و به ساخت بمب مشغول میشود. در نهایت آنچه از او باقی میماند -که چیزی جز لاشهای اخلاقاً مرده نیست- بهدست نیروهای سیاسی واپسگرا جویده و به بیرون تف میشود. لوئیس اشتراوس، رئیس وقت کمیسیون انرژی اتمی امریکا (با بازی رابرت دانوی جونیور)، نمایندهی این بخش از نیروهای سیاسی امریکاست.
درعینحال، نولان داستان خود را به شیوهای روایت میکند تا مطمئن باشد مخاطبان او میبینند که اوپنهایمر در موزهها برای مطالعهی پیکاسو و ژرژ براک میچرخد، در مورد مارکس و فروید به آلمانی فکر میکند، سرزمین بیحاصل اثر تی اس الیوت را میخواند، به پرستش بهار اثر استراوینسکی گوش میدهد، زبان سانسکریت را یاد میگیرد تا بتواند متن اصلی بهاگاواد گیتا را بخواند و با معشوقهی کمونیست خود، جین تتلاک، به بستر میرود.
اوپنهایمری که ما میبینیم فردی یهودی است که زبان هلندی را در عرض چند هفته به اندازهای یاد میگیرد که سخنرانی خود دربارهی فیزیک را به این زبان ارائه کند، اما با وجود اینکه در نیویورک به دنیا آمده و بزرگ شده هیچ وقت زبان عبری را یاد نگرفته است.
بااینوجود تصور اینکه آلمان نازی میتواند به بمب اتمی دست پیدا کند به محرکی برای او تبدیل میشود تا رهبری پروژهی امریکا برای ساخت بمب را بر عهده بگیرد. نیروهای نظامی و امنیتی امریکا نیز، که از گرایشهای چپ او آگاهی دارند، افسار او را سفت نگه میدارند و او را به ارتباط با کمونیستها متهم میکنند. با استفاده از همین اتهامها او را مجبور میکنند تا حتی بیش از گذشته کار کند تا وفاداری خود را به نظام امریکا ثابت کند. و در این میان، او به تمام این فشارها تن میدهد.
سیاست ارتجاعی
من از طرفداران سینمای نولان نیستم. منی که در حوزهی سینما از رژیم غذایی سالمی برخوردار بودم و با تماشای فیلمهای سینمای ایران، هندوستان، ژاپن و بهترینهای سینمای مستقل اروپا رشد پیدا کردم، سینمای عظیم و مجلل نولان برای من بهمثابه تماشای آقازادهای است که تمکن مالی خود را بهرخ میکشد و لامبورگینی گرانقیمتی را به نمایش میگذراد که همین الآن آن را خریده است.
علاوه بر این، سیاست نولان هم بهشدت ارتجاعی بهشمار میرود. کما اینکه در فیلمهای قبلی او، بتمن و دانکیرک، شاهد جلوههایی از آن بودیم.
در اوپنهایمر او تمام منابع گرانقیمت خود را بهکار گرفته تا به تجلیل از مردی بپردازد که پشت ساخت سلاح کشتار جمعی بوده است. او فکر میکند این فیلم را خیلی بهموقع ساخته، درحالیکه سخت در اشتباه است. امروز برای ساخت چنین فیلم خیلی دیر است.
امروز، در ۲۰۲۳، هزاران بمب اتمی در اختیار کشورهایی قرار دارد که مثل امریکا، روسیه و چین قدرتمند هستند، مثل پاکستان در شرایطی شکننده بهسر میبرند، یا مثل حکومت اشغالگر-استعماری اسرائیل سیاستی بهشدت تهاجمی و خشونتآمیز دارند. در چنین شرایطی، از این فیلم چه کاری برمیآید غیر از به نمایش گذاشتن نوعی کنجکاوی تاریخی که هدفی غیر از پیچیده کردن حقیقتی ساده ندارد؛ این حقیقت که اوپنهایمر بمب اتم را ساخت و آن را در لسآلاموس آزمایش کرد و بعد دو بمب دیگر از همان نوع را در اختیار ایالات متحدهی امریکا قرار داد تا آنها را بر سر مردم بیگناه ژاپن بیندازد.
فیلم بر اساس کتابی از کای بیرد و مارتین جی شروین ساخته شده که در ۲۰۰۵ با عنوان پرومتهی امریکایی: پیروزی و تراژدی رابرت جی اوپنهایمر منتشر شد. بااینحال قدرت فیلم بیش از آنکه در دقت تاریخی و داستانگویی آن نهفته باشد در استفادهی چیرهدستانهی نولان از مسائل تکنیکی قرار دارد.
بهاینترتیب میشود گفت نولان هم به نوبهی خود فیلمی «اتمی» ساخته است؛ آن هم در ستایش شخصیتی بهشدت معیوب که سازندهی سلاح کشتار جمعی بود و حالا از ما انتظار دارد تا بشتابیم به سمت بزرگترین پردههای سینما و این دستاورد را ستایش کنیم.
هرچند نولان در انگلستان به دنیا آمد و بزرگ شد یقیناً فیلمی بهشدت امریکایی -به بدترین معنی آن- ساخته است. آنچه میتواند برای بیننده شوکهکننده باشد بیتفاوتی او دربارهی انحطاط اخلاقی موضوع اصلی فیلم و تلاش برای اقناع مخاطب برای پذیرفتن این امر است که آنها در حال دیدن فیلمی حقیقتاً ویرانگرند؛ به همان ویرانگری بمبهایی که اول در لسآلاموس و بعد در ژاپن بهکار گرفته شدند.
شاهکارِ ایمامورا
هرچند من افسون کارگردانی و استفاده از فناوری در این فیلم را تأیید میکنم، تأثیری که اوپنهایمرِ نولان بر من داشت دقیقاً خلاف چیزی بود که او در سر داشت. در طول تماشای فیلم در سالن نمایش، فقط به لطافت و جذابیت سینمای ژاپن در سالهای پیش و پس از جنگ جهانی دوم فکر میکردم: سینمای سایوجیرو اوزو، کنجی میزوگوچی، آکیرا کوروساوا و شوهی ایمامورا.
درحالیکه قربانیان قساوت جنایتکارانهی امریکا در ژاپن والاترین نمونههای فیلمسازی را به جهان ارائه کردهاند، فیلم نولان دربارهی بمبی آخرالزمانی که بر سر ژاپن انداخته شد به ما چه میگوید؟ امریکا و انگلیس نمایشی حماسی را به ما عرضه میکنند که در آن به ستایش خالقِ وحشتآفرینِ سلاح کشتار جمعی پرداختهاند.
بعد از دیدن فیلم، وقتی به خانه برگشتم، شاهکار ایمامورا با نام باران سیاه را تماشا کردم که در ۱۹۸۹ ساخته شده و اقتباسی است از کتابی با همان نام نوشتهی ماسوجی ایبوس در ۱۹۶۶.
به شما هم توصیه میکنم که همین کار را انجام بدهید. تماشای این فیلم باعث میشود انسانیت خود را بازیابید و علاوه بر آن از دیدن نتیجهی کاری که اوپنهایمر با مردمان واقعی کرد در وحشتی عمیق فروخواهید رفت؛ مردمانی که سهم اوپنهایمر در پیش بردن علم را با پوست و گوشت خود احساس کردند و یکی از فجیعترین جنایات جنگی تاریخ انسانیت را به چشم دیدند.
طبيعت روي کرهي زمين يک بار با عصر يخبندان آخرالزمان را تجربه کرده است. خطر…
«من در محیط کارم مورد استثمار قرار گرفتم.»«حقوق واقعی من پایمال میشود.»«سهامدار و مالک حقوق…
فیلمهای اخیر کریستوفر نولان دیریابند و آخرین ساختهی او، اوپنهایمر، نیز از این قاعده مستثنا…
محفوظ در یال کوهسالان به جستوجوی گیاهان ناشناخته بود که یکی از همولایتیها را دید…
روزهای پایانی دیماه ۱۳۹۸. اعلام میشود که ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهداد روحانی، رهبر…
پيش از آنکه خسرو سينايي در بهار 1358 ساخت زنده باد... را آغاز کند يا…