ما خود ضرب‌المثلیم

– خودت رو معرفی کن! – یعنی چی؟ یعنی چه کار کنم؟ صاحبکارش، محمدعلی، به او گفت که یعنی اسم و فامیلت را بگو. بگو که از کجا آمده‌ای. میروِیس، با صدایی که هنوز زنگ بلوغ نگرفته بود، گفت که پانزده سال دارد و یک‌سالی هست که از افغانستان آمده…

ادامه

رقص آذرخش

صورت مردِ باریک مثل گچ دیوار سفید شده بود. سوار موتور با سرعت از میدان ده رد شد و وسط خیابان، جلو قهوه‌خانه ایستاد. از موتور پیاده شد و ایستاد روبه‌روی همه‌ی مردانی که جلو قهوه‌خانه جمع شده بودند. ناگهان فریاد زد و تمام فحش‌های عالم را نثار «ناموس» آنها…

ادامه

لالایی مجنون

غروب جمعه، پنجم دی‌ماه ۸۲، سوگمندانه‌ترین اختتامیه‌ی تمام جشنواره‌های تئاتر جهان در سیرجان برگزار شد با یک سینی پر از شمع‌های روشن روی صحنه؛ به‌یاد جان‌باختگان زلزله‌ای که هنوز ابعاد واقعی‌اش برای هیچ‌کس روشن نبود. بداقبال‌ترین برگزیده‌های تاریخ پاهایشان برای رفتن روی سن یاری نمی‌کرد. بی‌سروصدا می‌رفتند جایزه‌شان را می‌گرفتند…

ادامه

رویا و کابوس توأمان

بچه‌ها زیر آوارند. می‌داند کجا. از رنگ سرخ پتویی که گوشه‌اش از لابه‌لای چوب و آهن و خاک بیرون زده می‌تواند حدس بزند کجا هستند، اما دست‌ها جان ندارد که خاک‌ را کنار بزند، تن بچه‌ها را بیرون بکشد و پسرها را از سنگینی سقف و دیواری که بر سرشان…

ادامه
1 5 6 7 8 9 107