«من لحظهی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه بودم. میوههاش رسیده بود. بیشتر از دویست کیلو پسته کنارش ریخته بود. آنقدر که پنجه پنجه برداری و بریزی توی کولهپشتیها و تمام نشود. دیدم که درخت پانصدساله دلش آتش گرفته بود.»
سالار اسفندیاری ما را میبرد به جایی که در دوردست نشان میدهد. لکهی زردی که از آتش چهار سال پیشِ جنگل به جا مانده. هزار کیلومتر دورتر از کمپ دوستداران زاگرس در کوه بُری.
قبرستان وسیعی است در دو سوی جاده. اسکلتهای خشکیدهی بنهها و بلوطها و بوتههای سوخته. هر کدام در حالتی به مرگ همیشگی رفتهاند. انگار که هیچوقت هیچ سنجابی در این محله خانه نداشته. هیچ بزی بر سنگها نجهیده، هیچ روباهی. یک هیچ بزرگ. درختها در سکوت مردهاند. آن لکهی زرد کوچک پهنهی فراخی است که تمام نمیشود. پشت هر جسد، یک جسد دیگر. سالار و دوستانش یکیکِ مردگان را میشناسند. میروند سراغ بزرگ قبیلهی مردگان که بالای یک سراشیبی ایستاده. باد میوزد لابهلای شاخههای بیجانش، بلند ناله میکند. انسان و باد میایستند به تماشای جنایت. دو روز است همراه دوستداران زاگرس هستیم و آنها بسیار گفتهاند از اهمیت بلوط، کوتاهی مسؤولان و تلاش کنشگران؛ حالا سکوت کردهاند. چشمانداز سوختهی جنگل همهی آن حرفهاست.
اگر ۸۹ «سال سیاه جنگلها و مراتع» بوده، چند سال اخیر، که هزاران هزار هکتار جنگل و مرتع و جمعی از دوستداران طبیعت سوختند، چه نامی داشته باشد؟ آن هم در شرایطی که دیگر امیدی به آسمان بخشنده نیست. در ۸۹ دو هزار و ۷۷ فقره آتش به جان جنگل افتاد. در دو سال اخیر بهویژه در بهار و تابستان بیشتر روزهای هفته منطقهای دچار حریق بوده است. بیشتر هم در جنگلها و مراتع زاگرس که سرچشمهی رودهای بزرگ است و چهل درصد آب کشور را تأمین میکند و مردم آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، همدان، اصفهان، چهارمحالوبختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، فارس، بوشهر و هرمزگان از آن رزق میگیرند.
بیشتر آتشسوزیها ناشی از دخالت انسانی است. زمینخوارانی که طمع معدن دارند، ویلاسازان، کشاورزانی که زمینشان را بعد از برداشت آتش میزنند، آنهایی که بهعمد مراتع و جنگل همجوار را خشک میکنند و آتش میزنند تا راحتتر آن را به املاکشان اضافه کنند؛ و عشایر که دام بیش از حد به جنگلها و مراتع میبرند یا رهگذرانی که بعد از تفرج آتش یا شیشه را رها میکنند و میروند. از این خیل خطاکار بعضی بعد از سالها تخلف آموخته شدهاند، راحت قانون را دور میزنند و با زدوبند کمتر به دام میافتند، عدهای نادانسته خطا میکنند و بعضی در روند زندگی و توسعه با برخی نهادها مثل سازمان محیطزیست و سازمان منابع طبیعی و سازمان جنگلها و دولتیهای دیگر تضاد منافع پیدا کردهاند.
وقتی درخت ارزش داشت
رشتهکوه زاگرس کمان بزرگی است که از غرب ایران شروع میشود، به مرکز میرسد و به جنوب غربی میل میکند. یک سرش در کنار دریاچهی وان ترکیه است و سر دیگرش در بوشهر و هرمزگان. میلیونها سال پیش صفحات زمین به هم برخوردند، زمین چین خورد و بالا آمد و ارتفاع گرفت و زاگرس در فلات ایران پدید آمد. بیش از هر کسی، بهمن ایزدی به این چینوشکنها آشناست. کویرشناس است و اهل استان فارس. او و دوستانش چند سال پیش زندگی را در لوت پیدا کردند و تصویر دیگر از این کویر ساختند. سالها زاگرس مرکزی را یال به یال و کمر به کمر در پروژهای تحقیقاتی گشته است. وقتی میگوید «اشکفت تنگ گردویی»، از منطقهای در آسماریِ دنا حرف میزند که هم گیاهانش را به نام میشناسد و هم مردمانش را.
هجدهم تیرماه ۱۴۰۰. همراه تیمِ جوانِ بهمن ایزدی، مدیر کانون سبز فارس، به کوهبُری آمدهایم. چند روز پیش جنگل در این حوالی آتش گرفته و این تیم پشتیبانی میرود تا در منطقه مستقر شود که اگر تیم مهار آتش به کمک احتیاج داشت به آنان بپیوندند. چند نفری در کمپ منتظرشان هستند. بهمن ایزدی، محمد بینازاده، مدیر انجمن سبزاندیشان کلات سرخ زاگرس، و محمد ثابت، مدیر خانهی فرهنگ بومگردان پارس، از شیراز به سوی بُری حرکت میکنند. همراه خود چند دستگاه دمنده هم آوردهاند. در سالهای اخیر داوطلبان حامی محیطزیست بخشی از وظیفهی دولت را به دوش میکشند. البرز زارعی یکی از همین داوطلبان بود که پارسال در جنگلهای گچساران سوخت.
مسؤولان دولتی میگویند این آتشسوزیها طبیعی است. مقامات استانی زورشان به آتشآفروزان نمیرسد و نیرو و امکانات کافی ندارند. داوطلبان میگویند زاگرس دیگر توان این همه سوختن ندارد و خسارت مرگ هر درخت جبرانشدنی نیست. بهمن ایزدی فکر میکند در پس این آتشسوزیهای سریالی اتاق فکری وجود دارد که این بحران را رقم زده، بحرانی که مسؤولان از اعلام اعداد درشتش پرهیز میکنند. «این آتشافروزیها سیستماتیک و به هم مرتبط است. به نظر میرسد دقیقاً میدانند کدام مناطق را آتش بزنند تا رویشگاهها از بین برود و جنگلهای رشتهکوه زاگرس دچار اضمحلال سیستم متعادل اکولوژی و بیولوژیکی شوند. با این اتفاقات باقیماندهی جنگل هم با بروز آفات از بین میرود. در این صورت بخش وسیعی از زاگرس به سمت بیابانی شدن مطلق پیش میرود. تعادلات اجتماعیاقتصادی زاگرسنشینان به هم میریزد و مردم مجبور به مهاجرت از خانهی آبا و اجدادیشان میشوند.»
در مسیر رسیدن به کمپ، ایزدی و محمد ثابت دربارهی دلایل آتشسوزیهای زاگرس و ضرورت متوقف شدن این روند بحث میکنند. ماشین در جادهی سنگلاخ بالا میرود. گاهی خرگوشی در نور چراغ پیشاپیش ماشین میدود. چشمهای روباهی در سیاهی برق میزند. بهمن ایزدی رو میکند به روباه. «خیلی مخلصیم.»
صحبت بر سر این است که آیا عشایر تهدیدی برای جنگلها هستند.
«یک کیسه بذر را به گردن پازن میانداختند، کیسه را سوراخ میکردند. گله حرکت میکرد، بذر میریخت و مسیر پاکوب میشد و خاک زیر و رو. با اولین بارندگی نهال جدید به وجود میآمد. اما الآن حضور دام تبدیل شده به معضل. قبلاً جمعیت اصلی دام عشایر قوچ و میش بود اما الآن بز است که تنوع غذایی بیشتری دارد و بالاتر میرود و برخلاف میش سرشاخههای درختان را هم میخورد. در چهل سال اخیر با افزایش جمعیت و بیشتر شدن دام دیگر تعداد دام با ظرفیت محیطزیست تناسب ندارد.»
محمد ثابت و دوستانش از چهارده سال پیش برای آموزش اهمیت حفظ منابع طبیعی و احیای جنگل تلاش میکند. ایدهشان برای کاشت بذر از هشت سال پیش در سراسر کشور اجرا میشود. میگوید دام عشایر بوتهها را، قبل از آنکه به بذردهی برسند، میچرد درحالیکه اگر بوتهها را از دست بدهیم در واقع درختها را از دست دادهایم. «نهال بذری مثل بنه هیچوقت نمیتواند پا بگیرد چون بسیار در دسترس است. ما گونههای پیشروِ پرستار را از بین میبریم. در رویشگاههای جنگلیمان دیگر هیچ نهالی نداریم، هر چه هست درختان قدیمی استکه جایگزین نمیشود.»
به بوتههای گون میرسیم. «ببینید اینجا کلاه میرحسن غوغا میکند. در بخشهای دیگر جنگل، با این وسعت دیده نمیشوند. جمعیت نظام اجتماعی رویشگاهها را بههم زده؛ نمیتوان انتظار داشت این ساختار خودش را احیا کند.»
بهمن ایزدی میگوید: «البته محمد جان! این ناشی از سیاستهای کلی سازمان امور عشایر کشور بوده که زیرکانه هویت فرهنگی و ملی را بگیرد، یعنی شیوهی زندگی عشایر را. اینها که یکجانشین نیستند که با حضورشان فشار تنها به یک منطقهی طبیعی بیاید. اینها در گذر بودند از قشلاق به ییلاق. از این استان به آن استان. الآن بخشی از عشایر قشقایی فارس ما در بنادر جنوبی کشور قشلاق میگذرانند، تا برسند به اصفهان و کجا و کجا صدها کیلومتر در مراتع دام را بهدرستی میچراندند و فشار یکجا نبود. در واقع این نشاندهندهی زندگی مبتنی بر طبیعت، اما با حفظ طبیعت، بود. در زمان رضاشاه یکجانشینشان کردند تا بتوانند تحت سیاستهای حکومت مرکزی کنترلشان بکنند.
به انقلاب هم که رسیدیم مدیریت سازمان امور عشایر برای جایگزین کردن ارزش زمین، به جای درخت ارجمند، حرکت کرد. به جای جنگل ارزش زمین استیلا پیدا کرد و سعی کرد عشایر را یکجانشین کند، به همان دلایلی که رضاشاه هم دنبالش بود. یکجانشینی باعث شد ما خیلی از مراتع ارزشمندمان را از دست بدهیم. ما در استان فارس مرتع دشت بکان را داریم، در بالادست سفرههای زیرزمینی. مرتع باشکوهی بود. بیستوپنج سال پیش آنجا برای عشایر بیچاره چند تا روستا ساختند و مرتع را تقسیم کردند بین آنها که کشاورزی کنند. آن سرمایهی بیبدیل اجتماعی را تبدیل کردند به آدمی ضعیف و ناتوان و انداختند گوشهی ده. زمین را فروختند به شهریهای اقلید و شیراز و آباده و حاشیهنشین شدند. پارسال جنگلهای ما در گنجو سوخت، چون بخش زیادی از عشایر یکجانشین شدند و به جای ایلراهها با ماشین به ییلاق و قشلاق میروند. زودتر از موقع رفتند. همین شد که علفها به قد آدم میزد و چرا نشده بود و وقتی آتش گرفت مگر ما حریف میشدیم؟ زبانهی آتش حدود بیست متر بود.
این همه منابع و بندهای بینراهی را، بهدلیل نبود عشایر، روستاییان تحت لوای گسترش زمینهای کشاورزی یا دامداری صنعتی، از بین بردند. چون ذینفعان آنجا نبودند و این بلا را سازمان امور عشایر کشور بر سر ما آورد. در جبههی شمال شرقی دنا مناطق شکوهمندی بود. عشایر را آنجا ساکن و مراتع را تبدیل به باغ کردند، درحالیکه در وجود آنها باغداری نبود و خیلیها باغ را بهدلیل سوددهی فروختند، پای غیربومیها به آن مناطق باز شد و تعادلات اجتماعی و فرهنگی به هم خورد .»
محمد میگوید داستان ما و طبیعتمان مثل همان قورباغه است که در آب انداخته و زیرش آتش گذاشتهاند. ذرهذره و بیآنکه احساس کنیم از دست میرویم. «و تا بیست سال آینده شاید در دوسوم کشور امکان سکونت نباشد.»
بهمن ایزدی به علفهای پای درختها اشاره میکند. پر و بلند و خشک. در پایین کوه، چاههای بیشمار حفر شده است و آب را از سفرهی زمین برداشتهاند و این بالای کوه دیگر آبی به ریشهی علفها نمیرسد. «انبار باروت.»
زیر درختی میایستند. بوتهای زیر سایهی درختی بالا آمده که برگهای سوزنی دارد. برگها را میان انگشت میسایند. بوی خوش ناشناختهای در هوا منتشر میشود. بوتهی شیرینبیان هم میبینند. محمد ماشین را چند لحظه خاموش میکند و هر کس به خلوتی میرود. نور ماشین پشتی که از پشت تپه پیدا میشود به راه و بحث ادامه میدهیم.
مدیریت نابخردانه در تغییر کاربری زمینهای کشاورزی یکی از طرحهای مهم برای رونق اقتصادی است. ایزدی به این کار میگوید حراج منابع پایه. «با این نگاه و برخورد ضعیف متولیانی مثل سازمان منابع طبیعی و محیطزیست، منابع طبیعی تصرف میشود. در همین شیراز بهترین رویشگاهها و مراتع را تحت لوای طرح فلاحت در فراغت ویران و تبدیل به نشیمنگاه کردند. متأسفانه در شیراز ۱۵۰ هزار باغشهر داریم که آب را میبرند. اما در گذشته باغات قصرالدشت را داشتیم که در سفرنامهها از آنها یاد شده. باغات قصرالدشت فارس مالکی بود یعنی میگفتند باغ فلانی از فلان تا فلان جا پنجاه تا گردو دارد. این درختهای مولد ارزش داشت نه زمین. زمین ارزشی نداشت، کار ارزش داشت. مناطق عشایری و روستایی براساس ساختار اجتماعیشان، بنه، مرتع و جنگل را مدیریت میکردند. عشایر زمانی به قشلاق میرفت که گیاهان به گلدهی میرسیدند. ما تغییر نگاه و جنسیت دادیم از زمین به دلار و پول. زمینخوار و کوهخوار جنگل و مراتع را که جزو انفال هستند آتش میزند و بعد میگوید این که ارزشی ندارد به من واگذار کن، یا شیار میزند و کشت میکند و میگوید نسق کشت دارم و بعد حالا در این قضیه دست متخلف هم بهدلیل ضعف قانونی خیلی باز است. راحت دو سه مرتبه جو میکارد و بعد تقسیم و دیوار بلوکی و بعد تبدیل میشود به ویلا و … متأسفانه گاهی بعضی عوامل در بدنهی سازمانهایی که مدیریت حفاظت دارند به متخلفان سرویس میدهند و باعث میشوند که اراضی بکر -که باید شاخص استمرار سلامتمان باشد- بهراحتی از دست برود. ما بهترین رویشگاهها و ارجمندترین آبخوانهایمان و پاکترین سرزمینهایمان را از دست میدهیم و این روند ادامه خواهد یافت.» تلفن بهمن ایزدی زنگ میخورد. گروه مهار آتش از پایان کارشان خبر میدهند. پای یکی از داوطلبان شکسته. چند نفری قرار است او را به بیمارستان برسانند. باقی در کوه میمانند. گروه پشتیبان هم باید بمانند. خاموش شدن آتش پایان مأموریت نیست.
جنگ با کمترین ابزار
جدال تنبهتن با آتشگاه چند شبانهروز به طول میانجامد. سالار میگوید باید با فکر آتش را خاموش کرد وگرنه همهی زحمتها هدر میرود. «بعضی وقتها دویست متر فرصت میدهی، آتش جلو میآید و در پنج دقیقه که باد آرام میشود، میتوانی کارایی یک روز را داشته باشی.» وقتی آتش در ارتفاعات بلند اتفاق میافتد، گروه نجات چهار پنج ساعت باید با وسایل و دمنده و باک بنزین کوهپیمایی کند تا به خط آتش برسد. اما تنها خسته است و پاها جان ندارد. همین است که همهی تشکلها و فعالان میگویند اگر بالگرد آنها را برساند، توان بیشتری برای مهار دارند و آتش زودتر خاموش میشود. هرچند در موقعیتهای پیچیده امکان فرود بالگرد هم نیست. ابزار خاموش کردن آتش تا چند سال پیش فقط بیل و شاخههای تر بود، چند سالی است که دستگاه دمنده هم به کمک آمده. سالار میگوید دمنده خودش بهاندازهی پنجاه نفر کار را پیش میبرد. دمنده دستگاهی است که در پارکهای دنیا برای جمع کردن برگهای خشکیده استفاده میشود، در ایران برای خاموش کردن زاگرس. آتشکوب و دمنده و بیسیم تجهیزاتی است که بهاندازهی کافی در اختیار ندارند. دمنده را که باک بنزین دارد به پشت میاندازند و با این بمب به دل آتش میروند. یک لحظه اگر بچرخند و باد رو برگرداند احتمال سوختن هست. نیروهای کمکی با بطریهای آب و باک ذخیرهی بنزین پشت سر نجاتگران هستند.
محمد بینازاده به چشم دیده که تکههای گداختهی تن درختان تنومند از شیب صخرهها فرومیافتد و دوباره جای دیگری را به آتش میکشد. «سنگهایی که طی سالها پشت درختها گیر کردهاند رها میشوند و گدازهی درخت و سنگهای بزرگ مثل منجنیق میآید به سمتمان.» درحالیکه خیالت از خاموش کردن محوطهای راحت شده، ناگهان آبشاری از آتش از سرِ کمر سرازیر میشود. بینازاده به یاد سالار میآورد: «امامزاده گنجو، تنگِ دماسبی، یادت هست من ایرج را هل دادم پای دیوار؟»
حالا تصور کن آتش خاموش شده. دود و جنازهها و تنهای عرقکرده و صداهای گرفته. اما حالا تازه نوبت پایش است که این داوطلبان میگویند از مهار خطرناکتر و سختتر است. ناگهان باد با سرعت چهل پنجاه کیلومتر در ساعت کپهای آتش را برمیدارد و میبرد جایی که درختان زندهاند و باز منطقهای آتش میگیرد. اطمینان قطعی از خاموشی آتش سخت است. سخت بشود گروهی را بعد از ساعتها مبارزه -خرد و نزار و خسته و خوشحال که آمادهی بازگشت هستند-دوباره به جنگ برد.
بینازاده بارها در این موقعیت قرار گرفته. «در این شرایط نود درصد نیروها دیگر در عملیات شرکت نمیکنند. با این کمبود نیرو که ادارات محیطزیست دو نفر میفرستند طبیعی است که نمیتوانند. »
سالار کارگر است. بلندقد است، ابروهای پیوسته دارد و پوست خشک و لبهای ترکخورده. بارها کار را تعطیل کرده و آمده پای آتش. در آتشسوزی چهار سال پیش چهار دندانش شکست. دو بار با ماشین تصادف کرد. بینازاده میگوید: «با این درآمد اگر یک لاستیک ماشینش هم بترکد باید پنج میلیون خسارت بدهد.»
حساب میکند که درهر عملیات- بهجز هزینهی آب و مواد غذایی و ملزومات، باک صدهزارتومانی بنزین، روغن و کرایهی ماشین- هزینهی زیادی صرف میشود که داوطلبان و حامیان محیطزیست میپردازند.
آن سوی کوه دود باریکی از میان درختان به هوا میرود. چند نفری دوربین میاندازند و میبینند که کورهی زغال است. محمد شمس، قرقبان، و یک نفر دیگر برای شناسایی و تذکر به متخلف میروند. شمس برای چهار ماه در هر سال، سه میلیون و دویست هزار تومان حقوق میگیرد. سالار حساب میکند و میبیند اصلاً به حساب کردن نمیارزد این رقم. «بارها میخواستند از قرقبانی برش دارند، چون با متخلفان برخورد داشته.»
سالار مشکوک است به این همه آتشسوزی در زاگرس. «زاگرس مدیریت جامع میخواهد. باید از متخلفان وثیقهی سنگین بگیرند، مجبورشان کنند دستگاه دمنده بخرند. چند سال پیش اینجا را آتش زدند اما به جای متخلف کس دیگری را گرفتند. به نظر من همهی این آتشسوزیها عمدی بوده مگر دو مورد رعدوبرق و یک مورد که بررسی کردم و دیدم روباهی از آتش فرار کرده و رفته آن سوی جنگل و آنجا آتش گرفته. من اسکلت سوختهاش را دیدم.»
یازدهم تیر ۹۹ در آتشسوزی ششروزهی بلوطزاران پاوهی کرمانشاه، مختار خندانی، یاسین کریمی و بلال امینی و بیش از هزار و پانصد هکتار عرصه و جنگل سوختند. دو سال قبلتر هم شریف باجور، فعال محیطزیست مریوانی، و سه جنگلبان و فعال محیطزیست با جنگل جان دادند. محمدجواد مختاری، در منطقهی فهلیان ممسنی، از شدت جراحت جان باخت.
دستگاههای دولتی سمنهایی مثل سبزاندیشان زاگرس فارس را میشناسند و به گزارشهایشان اطمینان دارند، چراکه آنها مرتب در پایش و ارتباط با مردم محلیاند. اما در یک مورد اخیر در دشت چوگان بخش میمند که شمس و مردم محلی و نیروهای حفاظت طبیعی دوازده ساعت در کار خاموش کردن آتش بودند، رئیس سابق منابع طبیعی اعلام مهار کرد. محلیها به گروه ایزدی و سالار خبر دادند که آتش در بالادست روشن است و بهتر است بالگرد بیاید. با وجود اصرار آنها نیروها را برگرداندند.
آتشسوزی تا روز چهارم ادامه پیدا کرد و بهمن ایزدی و بینازاده رفتند بخشداری و استانداری تا ستاد بحران را مجاب کردند. ده روز مانده بود به انتخابات و مسؤولان میگفتند درگیرند. «بهمن ایزدی و محمد هادی بینازاده در جلسه بودند که تماس گرفتم و گفتم، نه مهار نشده. الآن چهار روزه در آتشیم. روز پنجم مسؤولان آمدند. پانزده هزار هکتار از مراتع در شرقیترین زاگرس با بلوطهایش سوخت و کسی ککش نگزید.»
در میان محلیها مردی است به نام صابر که حضورش برای گروههای داوطلب دلگرمکننده است. اهل روستای میگلی منطقهی کوهمره سرخی است، نزدیک انارمهر، روستای سالار که در پاییز باغهایش چراغان میشود. صابر نابیناست. در ایوان خانهاش مینشینیم. چشماندازمان در هر طرف کوه است. صابر دمنده ندارد و با شاخهی ترِ بادام آتش را خاموش میکند یا آب میرساند. گاهی زنش، خاتون، و خواهرش هم همراهش میشوند. «این جنگل آنقدر مهم است که من یکی از جان میگذرم. معلوم نیست خدا چقدر بهم عمر بدهد، اما این درختها پانصد سال و هزار سال عمر میکنند. اگر آتش بگیرند چند سال باید بگذرد تا درختی مثل این بیاید.»
داغ بلوطهای دیرزی
«حالا که ما توان مقابله با آتشسوزی جنگلها را نداریم، چرا از مجامع بینالمللی کمک نمیگیریم؟. اگر زمین منبع محدودی است برای ساکنانش و ما حرمتش را نگه نمیداریم، چرا کسی بازخواستمان نمیکند؟»
بهمن ایزدی و محمد ثابت جواب میدهند: «پارسال جنگلهای استرالیا آتش گرفت. دولت با تمام امکانات -نه مثل ما با دمنده- تلاش کرد اما باز توان دولت کم بود و از کشورهای دیگر تقاضای کمک کرد. قطعاً اگر ما هم کمک بخواهیم اروپا کمک میکند، چون عقبهی رویشگاههای زاگرسی ما تا کردستان عراق و آناتولی و قفقاز میرسد و به جنگلهای جوان اروپا. آنها هم میدانند اگر اینجا مشکلی برای جنگلهای زاگرسی پیش بیاید آن اقلیم هم دچار مشکل میشود.»
«اجازه بدهید من پرانتزی باز کنم آقای ایزدی. این بادهای گرمی که از صحرای عربستان و صحرای سینا در شمال افریقا روی خلیج فارس و اقیانوس هند حرکت میکند، زاگرس سپر این بادهای گرم و سوزان است. آبوهوای ترکیه مدیون چینخوردگیها و ارتفاعات زاگرس است.»
«به همین دلیل حفظ رویشگاههای زاگرس با هفتاد درصد بلوط دیرزی برای اروپا مهم است. اما اگر بخواهند کمک بگیرند در مقابل باید پاسخگو باشند که چرا از سرزمین و منابع پایه به جای نقدینگی استفاده میکنند؛ پس نه کمکی میگیرند و نه صدایش را درمیآورند. جامعهی روستایی هم به زغالفروشی و پرورش ماهی و سایر بهرهبرداریهای غیراصولی ادامه میدهند. قصه این است. استفاده میکنند تا تمام شود. متأسفانه همهی نگاه دولت برای ایجاد معیشت به همین جنگل و آب است. سفرههای آب ما به جای اینکه هشتاد درصد باشد، بیست درصد است. فرونشستها زنگ خطر است و هنوز مدیران ما باور نکردهاند.»
تیم پشتیبان شب را در کوه بُری میمانند تا پایش جنگلهای مالِهگالِه تمام شود. آسمان نزدیک است و جنگلی از ستاره دارد؛ ستارههایی که میلیونها سال پیش مردهاند و به کهکشان نور پاشیدهاند، مثل درختانِ جنگلِ سوخته که هنوز ایستادهاند. یکی شعری در وصف زاگرس میخواند. خاطراتی از ایلخانان قشقایی مرور میشود. همه با هم حرف میزنند، درخت با جنگل، ستاره با کهکشان.
بعدالتحریر
بعد از این گزارش، آتش به جنگلهای ترکیه میافتد. ایران هواپیمای آبپاش میفرستد برای اطفای حریق جنگلهای آنها. با بهمن ایزدی تماس میگیرم، ناباورانه خبرها را دنبال کرده و حسرت خورده. چند روز بعد در یازدهم مرداد تنگهی هایقر در فیروزآباد آتش میگیرد و یک خانوادهی چهارنفرهی عشایر، که برای کمک رفته بودند، کشته میشوند. حامد، ناصر، رضا، و جهانبخش بهزادی.
کوه بُری هم دوباره در اواخر تیرماه آتش میگیرد و سالار و دوستانش برای مهار آتش میروند.
بهجز آنها که اسمشان برده شد، مرتضی اسفندیاری برادر سالار، حمید سهیلی، میثم شریفی و مهندس لطفی هم در کمپ کوه بُری بودند.
عکس: صبا طاهریان