تهران بیشتر از اینها مدیون اوست، هر وقت که بیروح بهنظرت بیاید، هر وقت گمش کنی، میتوانی توی کتابخانهات بگردی و «خاطرههای پراکنده» را باز کنی و اتوبوس شمیران لِکولِک جلو چشمت راه بیفتد، حتی پرتقالفروشهای چهارراه استانبول بهچشمت مردان خوشگلی بیایند با لپهای گلی و موهای چرب، دندانهای براق و طلایی عزیزآقا خوشگل باشد و فرشتهی تپل وسط حوض خانهی شمیران هم برایت جان بگیرد. گلی ترقی حتی خوانندهی انگلیسیزبان را هم با همین تصاویرش مسحور کرده. سال گذشته انتشار مجموعهداستان «اناربانو و پسرانش» در غرب هم حسابی سروصدا کرد، خیلیها خواندند و انتشارات نورتون برایش سنگ تمام گذاشت. ریچارد بائوش، نویسندهی امریکایی آلمانیتبار که در ایران با رمان «صلح»ش شناخته شده، یکی از طرفداران پروپاقرص داستانهای کوتاه خانم ترقی است. بائوش همین اواخر در یادداشتی دربارهی گلی ترقی نوشته «گلی ترقی خوراکی بسیار هیجانانگیز را، برای آنچه من ضیافت باشکوه داستان معاصر مینامم، مهیا کرده. داستانها انگار دروازههایی رو به شهرها و فضاهایی ناشناخته باز میکنند، دروازههایی که از گذرشان شما میروید در آن شهرها و فضاها زندگی میکنید، همانطور که در رمانهای خوب زندگی میکنید. این اتفاق برآمده از گستره و دامنهی احساسی این داستانهاست. شخصیتها کل زندگی خود را فقط در چند جمله عیان میکنند و شما درمییابید برای آنها نگرانید. من به این زودیها اناربانو و پسران او را فراموش نمیکنم و مطمئنم شما هم نمیتوانید فراموششان کنید.»
حالا برگشته به تهران و دارد رمان «بازگشت» را مینویسد، بعد از سیواندی سال برگشته. میگوید: «چون وقت برگشتن بود.» هنوز آن دنیای جادویی گهگاه خودشان را در داستانهایش نشان میدهند، حتی توی همین رمان تازهمنتشرشده، «اتفاق»، که با کارهای دیگرش فرق دارد. میگوید: «سیوچهار سال در دو دنیا زندگی کردم، رفتم و آمدم، اما حالا آمدهام اینجا نشستهام و دارم کارهای نیمهکارهام را تمام میکنم.»
چند ماه پیش مجموعهداستان «فرصت دوباره» را منتشر کرد. در این مجموعه هم دو سه تا از داستانها خواننده را میبرند به روزگار قدیم و اسیر حسوحالی میکنند که ترقی استاد پرداختش است، اما میگوید: «با خودم گفتم زنده کردن خاطرهها لابهلای داستان دیگر بس است. بروم سراغ نوشتن یک رمان. «پوران خیکی و آرزوهای بزرگش» و «بانوخانم» آخرین داستانهایی بودند که در مجموعهی «فرصت دوباره» گذاشتم، هنوز هم وقتی لابهلای فایلهایم میگردم میبینم داستانهایی در همان حالوهوا دارم که منتظرند نگاه آخر را بهشان بیندازم، یا بنویسمشان. فعلاً از داستانکوتاه فاصله گرفتهام و باید صبر کنند، سرم شلوغ است، اما داستانهای کوتاه انگار پیش من حق آبوگل دارند؛ مدام توی ذهنم سرک میکشند.»
حالا یکی دو هفته است که اولین رمان او منتشر شده. «اتفاق» در دنیای داستاننویسی گلی ترقی یکسره یک اتفاق است. اینروزها به هر کتابفروشیای سر بزنید، اولین رمان خانم ترقی نشسته در صدر ویترینش و شده پرفروشترین کتاب هفته. در صفحههای اینستاگرام و فیسبوک و توییتر تکههای کتاب را گذاشتهاند، دارند مزهمزهاش میکنند و انگار حسابی هم به مذاق خوانندههایش خوش آمده. میگوید: «حتی نمیدانم از کجا این ایده به ذهنم رسید، داستان سرنوشت یک خواهر و برادر دوقلو را در پاریس نوشتم، از آن کارهایی بود که یکنفس آمد و همینجور روی کاغذهایم جان گرفت و زنده شد، نادر و شادبانو آنقدر گفتنی داشتند که اگر ادامه میدادم به پانصد صفحه هم میرسید، اما یکجایی احساس کردم دیگر قصه کامل شده و بس است.»
«اتفاق» روایت زندگی خواهر و برادر دوقلویی است که نفسشان به نفس هم بند است. در اولین صفحههای رمان با شادبانویی روبهرو میشویم که تا تولد پنجاهسالگیاش بیستوچهار روز بیشتر نمانده، زنی که با وجود سالهای سختی و مکافات و جدایی از برادرش همیشه گفته «درست میشه». شادبانو در آغاز رمان زنی تنهاست که هنوز در خانهی پدری شمیران زندگی میکند، برادرش سالهاست از ایران رفته و او مدام به دروهمسایه و بنگاهی میگوید قرار است نادر برگردد. بعد خیلی زود سروکلهی حسوحال آشنای داستانهای کوتاه ترقی پیدا میشود؛ پرت میشویم به سالهای دور، به محلهی شمیران و زندگی یک خانوادهی ترگلوورگل و اتوکشیده، پدر و مادری فرهیخته با یک جفت دوقلوی سرخوش. زیر سایهی درختهای آصف و زعفرانیه و سرپل تجریش چرخی میزنیم و عاشق شدن نادر را تماشا میکنیم و داستان همینطور پیش میرود و پیش میرود، اما خیلی طولی نمیکشد که با جدا شدن دوقلوها از همدیگر و سفر نادر به ینگهدنیا همهچیز رنگی دیگر به خود میگیرد و نویسنده پرتمان میکند به دنیای مهاجران ایرانی در امریکا. در سطر به سطر رمان، مهارت داستانگویی و زبان دلنشین و جذاب و خوشخوانش را، که عین موم توی مشتش است، تماموکمال وسط میگذارد؛ عجیب نیست که خیلی از خوانندههایش حسابی کیفور شدهاند.
همچنان مشغول نوشتن رمان است: «از داستانهای کوتاه مرخصی گرفتهام، فعلاً مشغول ویرایش نسخهی نهایی رمان «بازگشت» هستم. قهرمان رمان «بازگشت» جلوتر از من به ایران آمد و همانجا در پاریس نوشتنش را شروع کردم. حالا هم به مرحلهای رسیده که راضیام کرده. «بازگشت» راویت زندگی زنی است که بعد از سالها به ایران برمیگردد، برمیگردد تا زندگیاش در اینجا را پس بگیرد. بعد از انقلاب کلفت و نوکرهایش خانهشان را مصادره کردهاند، شوهرش مانده در ایران و حالا او آمده زندگی قبلیاش در ایران را دوباره مال خودش کند. آمده که خودش را پیدا کند.»
«بازگشت» را هم مثل باقی کتابهایش نشر نیلوفر منتشر خواهد کرد. فعلاً برنامهی فشردهای دارد. با خودش وعده کرده رمان «عادتهای غریب آقای الف» را هم با آن سرنوشت عجیبش به سرانجام برساند. آخرین داستان مجموعهی «خاطرههای پراکنده» در واقع بخشی از همین رمان بلند بود، رمانی که او در اولین سالهای مهاجرت از ایران شروع کرد و بخش زیادی از آن را هم نوشت: «همان سالهای اولی که از ایران رفتم مشغول نوشتن «عادتهای غریب آقای الف» شدم، بیچاره آقای الف سرنوشت غریبی داشت و هنوز هم البته وضعیتش عادی نشده. سالها پیش دو فصلش را گذاشتم انتهای مجموعهی «خاطرههای پراکنده» که فصل دوم سانسور شد، گفتند چون «آقای الف اصلاً غلط کرده رفته پاریس، استاد تاریخ باید برگردد و اینجا باشد». همین هم شد که سرنوشتش هی غریبتر و غریبتر شد و بعد هم قفل شد و اینهمه سال معلق ماند. حالا در فکرم از صندوق خاطرات بیرونش بیاورم، ۹ فصلش را نوشتهام و توی کامپیوترم دارم، اما بخشی از رمان را پیدا نمیکنم و نمیدانم فایلهایش را کجا ذخیره کردهام، اما بههرحال میدانم بعدش نوبت آقای الف است که دستی به سروگوشش بکشم.»
بهنظر میآید از «اتفاق» راضی است، اما معلوم نیست چند سال دیگر هم راضی باشد. چند سال پیش کاری کرد که چندان معمول نیست؛ وقتی به اصرار ناشر بعد از مدتها مجموعهداستان «من هم چهگوارا هستم» تجدیدچاپ شد، در مقدمهی چاپ جدید نوشت: «قصههای این مجموعه را هیچ دوست ندارم. از بازخوانیشان عصبانی و افسرده میشوم. از فضای تلخ و یأس فلسفی این داستانها دلم می گیرد. امروز با چشمانی دیگر به دنیا نگاه میکنم و صراحت شیرین واقعیت جای نیستانگاری و اعتقاد به پوچی را در ذهنم گرفته است. این داستانها متعلق به دورهی جوانی من است و جوانی دنیایی پیچیده و آشفته است.» باید منتظر نشست و دید آیا نادر و شادی و آزادهخانوم رمان «بازگشت» و آقای الف هم از چشمش میافتند یا مثل «دو دنیا» و «خاطرههای پراکنده» دردانه میمانند.