هالیوود جز فیلمها و شکوهی که پیش چشم تماشاگرانش میگذارد، قصههای غمبار و تلخ بسیاری هم آنسوی دوربینهایش دارد: رسواییها، عشقهای نافرجام، و شکستها و حرمانها. جیمز رابرت پریش، خبرنگار و نویسندهی قدیمی هفتهنامهی «ورایتی»، در «کتاب مردگان هالیوود» از مرگهای هالیوودی و غریب بازیگران مشهور استودیوهای رویاساز سینمای امریکا نوشته: خودکشیها، قتلها، مرگهای بر اثر الکل و مخدر، مرگهای مبهم، مرگهای معماشده، مرگهای اتفاقی، و مرگهای طبیعی. آگنس آیرِس (Agnes Ayres) ستارهی اوایل دههی بیست روز ۲۵ دسامبر ۱۹۴۰ به مرگ مغزی مُرد.
***
سرنوشت میتواند آدم را بهسوی درخشش سُر بدهد و میتواند همین درخشش را به آنی از شما بگیرد. در هالیوود دههی ۱۹۳۰ این حقیقتی بدیهی و بیرحمانه بود، و امروز هم همین است.
آگنس (هینکل) آیرِس در ۱۸۹۶ در شهر کوچکی به نام کاربون دیل، جنوب ایلی نویز، به دنیا آمد. از شانزدهسالگی همراه خانوادهاش در شیکاگو زندگی میکردند. در ۱۹۱۴ روزی دختری از دوستانش پیشنهاد کرد که به استودیو فیلمسازی کمپانی اِسانای فیلمز، که توی محلشان بود، بروند و گشتی بزنند: همین گردش کوتاه منجر به ورود آگنس به عالم سینما شد. نیمرخ چشمگیر و اندام بچهگانهی او نظر یکی از کارگردانان استودیو را جلب کرد. همان موقع فیلم صامتی در حال فیلمبرداری بود و آگنس شد یکی از هنروران پسزمینهی صحنهی پرجمعیتی و جلو دوربین حضور یافت. آخر روز هم سه دلار دستمزد یک جلسه کار بهش دادند.
بعد از آن باز از آیرس جوان برای حضورهای کوتاه در فیلمها، مثلاً در «شغل جدید او» (چارلی چاپلین، ۱۹۱۵)، دعوت میشد و دختر جوان هم هر بار مشتاقانه به استودیو میشتافت. در ۱۹۱۶ با مادرش به نیویورک نقلمکان کردند. مادر فداکارانه حاضر بود برای موفقیت فرزندش در کار بازیگری هر کاری بکند. آگنس یکی دو سال پیشترش، در میانهی جنگ اول جهانی، با یک افسر جوان ارتش به نام فرانک پی. شوکر ازدواج کرده بود اما آنقدر به سینما علاقه داشت که زندگیاش را از او جدا کرد. حالا که در نیویورک و مجرد بود، بختش را در استودیوهای کمپانی ویتاگراف پیکچرز جست. کمی بعد بهخاطر تشابه صورتش با چهرهی آلیس جویس (ستارهی کمپانی) نقش خواهر جویس را در «ریچارد بیحیا» (پِری وِکروف، ۱۹۱۷) به دست آورد. از آن زمان تا وقتی رهسپار هالیوود شد، حدود ۲۵ فیلم برای ویتاگراف بازی کرد. در ۱۹۲۱ هم بالأخره از شوهرش طلاق گرفت.
جسی لسکی، از تهیهکنندگان اجرایی استودیو پارامونت، در ۱۹۲۰ تصویر آگنس را روی پردهی سینما دید و درجا قرار ملاقاتی ترتیب داد. لسکی که از دختر جوان خوشش آمده بود نقشی در «گرفتار دشمن» (دانالد کریسپ، ۱۹۲۰) برای او جور کرد. بازی خوب او باعث شد نقدهای مثبتی هم دربارهاش نوشته شود. با اینکه جسی لسکی همسر و بچه داشت، آیرس شد معشوقهی پنهانی او. لسکی او را به آدمهای مهمی در هالیوود معرفی کرد. سسیل بی. دومیل، کارگردان ممتاز کمپانی پارامونت، با دیدن این اقبال عمومی و قابلیتهای آیرس قانع شد او را برای نقشهای مکمل در تعدادی از فیلمهایش، کمدی «ماجراهای آناتول» (۱۹۲۱) و ملودرام «میوهی ممنوعه» (۱۹۲۱) و شخصیتی فرعی در زندگینامهی حماسی موسی (ع) «ده فرمان» (۱۹۲۳) به بازی بگیرد.
آگنس آیرس در چهار فیلم هم مقابل ستارهی مرد معروف آن دوران والاس رید بازی کرد، از جمله در «ماجراهای آناتول» به همراه گلوریا سوانسن و کمدیرمانتیک «کلارنس» (ویلیام سی. دومیل، ۱۹۲۲) که ساختهی برادر بزرگ سسیل بی. دومیل بود (دومیل بزرگتر در دو سه فیلم دیگر هم با آیرس کار کرد). آیرس طی همکاریهایش با بازیگر خوشقیافه مجذوب او شد و با اینکه والاس رید همسر داشت، دختر جوان مدتها با او قرار میگذاشت. بالأخره همسر رید متوجه رابطهی آنها شد و آیرس را تهدید کرد اگر باز طرف شوهرش بیاید روی صورت او اسید خواهد پاشید. اینطوری بود که رابطهی پنهانی و رمانتیک آگنس و رید تمام شد. از دیگر فیلمهای او ملودرام «راه بیبازگشت» (ویکتور فلمینگ، ۱۹۲۲)، کمدیفانتزی «دلال ازدواج» (سی. دومیل، ۱۹۲۳) مقابل جک هولت و مری آستور، «بلوف» (سم وود، ۱۹۲۴) که یکی از چند فیلمش در کنار آنتونیو مورنو بود، «حقیقت دردناک» (پل پاول، ۱۹۲۵) و «نامههای عاشقانهی ایو» (لئو مککری، ۱۹۲۷) با بازی استن لورل جوان به یاد ماندهاند.
نقطهی اوج مسیر کارنامهی آیرس رمانس حادثهای «شیخ» (جرج ملفورد، ۱۹۲۱) با بازی رودلف والنتینو کبیر بود که به موفقیت بزرگی تبدیل شد. او نقش دایانا مایو، بانوی انگلیسی ثروتمندی، را بازی میکرد که والنتینو از چنگ والتر لانگ رهاند و با خود به چادرش در صحرا برد. جالب اینکه فقط پنج سال بعد در دنبالهی باز هم پرتماشاگر فیلم، «پسر شیخ» (جرج فیتس موریس، ۱۹۲۶)، نقش مادر والنتینو را بازی کرد! در ۱۹۲۳ ماجرای عاشقانهی او با لسکی هم پایان یافت. بدون حامی و مشاورش در صنعت فیلم کمکم بخت دریافت فیلمنامههای خوب و امکان کار با کارگردانان برجسته را از دست داد. آیرس البته از نظر مالی در مضیقه نبود، چون با آیندهنگری روی ملک و زمین سرمایهگذاری کرده بود. سال ۱۹۲۴ با مانوئل ریچی، دیپلمات مکزیکی، ازدواج کرد و یک سال بعد دخترشان به دنیا آمد. در ۱۹۲۷ هم جدا شدند.
طی سالهای آخر دههی غران ۱۹۲۰ حضور آیرس بر پردهی نقرهای کمرنگ شد. آخرین نقشآفرینی مهمش زن مکمل «ماجرای داناوان» (فرانک کاپرا، ۱۹۲۹) بود. آن زمان سرمایهاش بیشتر از پانصدهزار دلار میشد، اما با فرارسیدن رکود بزرگ در اکتبر ۱۹۲۹ همهچیزش، همهی املاک و مستغلاتش، را از دست داد. چون کاملاً بیپول شده بود به بازی در نمایشهای وودویل رو آورد، و حتی به حضور در نقشهای یکشبی تن میداد. میانهی دههی ۱۹۳۰ به هالیوود برگشت. ستارهی درخشان سابق، که حالا سیوچند سال داشت، اعلام کرد: «من هنوز جوانم و نمیدانم چرا نباید دوباره آنبالا روی پرده باشم!» اما زمانه عوض شده بود و تنها نقشهایی کوتاه گیرش میآمد: حضورهایی گذرا و گاه بدون ذکر در تیتراژ فیلمهایی مانند «دختری از شهر کوچک» (ویلیام ولمن، ۱۹۳۶)، «دوشیزه سِیلم» (فرانک لوید، ۱۹۳۷) و «شجاعان دریا» (هنری هاتاوی، ۱۹۳۷).
وقتی دیگر واقعاً دریافت کارنامهی بازیگریاش پایان یافته، عمیقاً نومید و افسرده شد. مدتی بهدلیل مشکلات روحی و احساسی در آسایشگاه روانی بستری بود. در ۱۹۳۹ شوهر سابقش، مانوئل ریچی که حالا تهیهکنندهی سینما شده بود، حق سرپرستی دخترشان را هم از آگنس غمگین گرفت. زن وانهاده پریشانتر شد و ۲۵ دسامبر ۱۹۴۰ در چهلوچهارسالگی از خونریزی مغزی مشکوکی مرد. مرگ آگنس آیرس در قلب هالیوود اتفاق افتاد، اما دیگر هیچکدام از تماشاگران و عاشقان قدیمی سالهای ۱۹۲۰اش، بیست سال بعد، به یادش نداشتند.