فیلم چطور شکل گرفت؟
چند داستان مختلف از چخوف الهامبخش ما بود. در حقیقت پانزده شانزده سال به یکی از این داستانها فکر میکردم اما تا همین چندی پیش گمان میکردم تبدیل آن به سینما کار بسیار دشواری است. اتفاق چندانی در خود قصه نمیافتد اما بههرحال چخوف میتواند احساسات را به گونهای توصیف کند که از موضوع داستان آگاه شوید. هرقدر بیشتر به دیالوگ وابسته باشید وضوح قضیه کمتر میشود. البته پس از اینکه بسیاری چیزها را تغییر دادم آنقدر به خودم اعتمادبهنفس پیدا کردم که قصه را به فیلم برگردانم؛ شخصیتها را عوض کردم، قصههای جدید به بدنهی داستان اضافه کردم. ابتدا با همسرم، اِبرو، داستان کلی را نوشتیم. سپس شروع کردیم برای هر صحنه دیالوگ نوشتن، او برای خودش مینوشت و من برای خودم. بعد نوشتههایمان را با هم مقایسه میکردیم و اینگونه بود که جنگ آغاز میشد.
هر روز صبح را با بحث دربارهی اینکه چه نوشتهایم آغاز میکردیم و تبادلنظر دربارهی هر سکانس به عمق آن اضافه میکرد و همچنین کمک میکرد تا هر دو زاویهی ممکن، یعنی نقطهدید مردانه و نظرگاه زنانه، در فیلم بهکار گرفته شود. این اتفاق بارها و بارها تکرار میشد، هر صحنه یا هر دیالوگ چندبار بازنویسی میشد و در نتیجه فیلمنامهای داشتیم دو برابر «روزی روزگاری آناتولی»، در حدود دویست ساعت فیلمبرداری کردم و نمیدانستم فیلم در نهایت چند ساعت خواهد بود. در تدوین اولیه زمان فیلم چهار ساعت و نیم شد که بعدتر به سه ساعت و پانزده دقیقه تقلیل یافت.
نقطهی شروع و شخصیت مرکزی از ابتدا آیدین بود؟
بله، در زبان ترکی آیدین به معنای روشنفکر است و برای همین این نام را برای شخصیت اصلی انتخاب کردیم. آیدین را خیلی خوب میشناسم چون ترکیبی است از خودم و دوستان نزدیکم. حسم این بود که او یکی از ماست. آدمیزاد طبیعت پیچیدهای دارد، هدف این بود که به این طبیعت غامض نگاهی بیندازیم.
کسی از من پرسید فیلم دربارهی ترکیه معاصر به ما چه میگوید. شما چه پاسخی برای این سؤال دارید؟
آیدین نمونهی روشنفکر مدرن ترکیهی معاصر است و فاصلهی عظیمی با مردم فقیر دوروبرش دارد که در همان دهکده زندگی میکنند. اما این فاصلهی عظیم در هر کشوری میان مردم تحصیلکرده و مرفه، و فقیر و ندار، دیده میشود و تنها در ترکیه صدق نمیکند. بعد باید به این حقیقت توجه کنیم که آیدین آدمی مذهبی نیست اما دربارهی مسائل مذهبی مینویسد. در ترکیه اگر مسلمان باشید واقعاً نمیتوانید آزادانه دربارهی مذهب بنویسید. بعضی وقتها آدمها احساس نیاز میکنند که دربارهی مذهب حرف بزنند. شاید برای اینکه نمیخواهند ترسو جلوه کنند. آیدین هم به شکلی میخواهد قهرمان باشد، برای همین از مذهب مینویسد. اما درعینحال بخشی از وجود او بسیار محتاط یا خجالتی است. دلش میخواهد با این ترسی که در درونش خانه کرده مبارزه کند و درعینحال آن را به نمایش میگذارد.
هالوک بیلجینر در سریال عامهپسند «اهالی ایستاندر» محصول انگلستان بازی کرده. برای همین جملهی «من هیچوقت نقشهای عامهپسند بازی نکردم» را در دهان او گذاشتید؟
نه، از اینکه او در چنین سریالی بازی کرده بیخبر بودم. این جمله را نوشتم تا القا کنم آیدین در شغل بازیگری چندان موفق نبوده. میگوید از نقشهای عامهپسند خوشش نمیآید، اما این را مخفی میکند که هیچ پیشنهادی برای کار نداشته، حتی در فیلمها و سریالهای عامهپسند. برای همین اکنون در آن هتل کار میکند و دربارهی بازیگری تئاتر اینقدر کمالگرایانه حرف میزند.
همیشه خویشاوندان و دوستانتان را برای بازیگری میآوردید. چطور در آخرین فیلمهایتان به سراغ بازیگران نیمهحرفهای رفتید؟
میخواستم دیالوگها دقیقاً همانطور که نوشته شدهاند گفته شوند. وقتی دیالوگهای طولانی دارید دیگر چارهای نمیماند جز استفاده از بازیگران حرفهای.
بهنظر میرسد برخی صحنهها کار زیادی میطلبیده تا حالوهوای درستشان شکل بگیرد. پیشاز شروع کار زیاد تمرین کردید؟
پیشاز شروع فیلمبرداری هیچ تمرینی نداشتیم. تنها با بازیگران اصلی دو سه باری فیلمنامه را روخوانی کردیم. تمرین زیاد پیشاز آغاز فیلمبرداری را دوست ندارم چون همهچیز را مصنوعی میکند. تازه بعضیوقتها باعث میشود از فیلمنامه متنفر شوم. چیزی که از بازیگرها میخواستم این بود که آماده باشند و دیالوگهای طولانی را حفظ کرده باشند.
هیچگاه به این فکر کردهاید که در قیاس با آثار گذشتهتان این فیلم بسیار پردیالوگ است؟
بله میخواستم این کار را امتحان کنم. بحث تنها بر سر میزان دیالوگها نیست. در این مورد خاص ادبی بودن دیالوگها هم اهمیت داشت و در بعضی قسمتها حتی شکلی فلسفی به خود میگرفت. کار خطرناکی بود چون معمولاً چنین دیالوگهایی در سینما جواب نمیدهد؛ تماشاگران بیشتر عادت دارند در چنین فیلمهایی ادبیات مردم کوچه و خیابان را بشنوند. اینبار میخواستم کاری متفاوت کرده باشم. وقتی کار فیلمسازی را شروع کردم دیالوگ بیشتر فیلمهای ترکی افتضاح و باورناپذیر بودند. برای نسل من هم مهم شد که دیالوگهای واقعی و طبیعی را به سینما بیاورد و از حرفهایی که مردم در کوچه و خیابان ردوبدل میکنند استفاده کند. الآن دیگر فیلمهای ترکی مشکل عمومی دیالوگ ندارند. در این فیلم خواستم آزادیعمل بیشتری داشته باشم و از زبانی استفاده کنم که در رمانها و داستانها به آن برمیخوری. ممکن است این جملات در کوچه و بازار به گوش شما نرسد اما در زندگی واقعی، بهخصوص وقتی آدمهای تحصیلکرده و روشنفکر دور هم جمع میشوند، حتماً چنین حرفهایی میشنوید. همیشه نگران استفاده از چنین زبانی در سینما بودم و درست در همین مورد با اِبرو آنقدر زیاد روی دیالوگها کار کردیم. گاهی او فکر میکرد در صحنهای به زبان کوچه و خیابان احتیاج داریم که من این پیشنهاد را رد میکردم و میگفتم همهی مسؤولیتها گردن من. البته هنوز هم نمیدانم موفق شدهام یا خیر.
بهنظر که موفق شدهاید. فیلم نشان میدهد چگونه ما با توجه به شرایطی که در آن هستیم زبانی را که میخواهیم از آن استفاده کنیم تغییر میدهیم. اما مسألهی شما فقط ادبی حرف زدن نیست. قهرمانان این فیلم، نسبت به پیشینیانشان در فیلمهای قبلی، بیشتر تمایل دارند منظورشان را توضیح بدهند، از منطق کلامی بیشتری هم استفاده میکنند، مثلاً آیدین همیشه میخواهد آخر هر بحثی با حرفهای او به پایان برسد.
اما اینجا هم مثل فیلمهای گذشته قهرمانان خودشان و دیگران را گول میزنند. تازه همه به خوبی یکدیگر را میشناسند و دقیقاً میدانند چه اتفاقی قرار است بیفتد. مثلاً خواهر دوست دارد دوباره نزد شوهرش بازگردد اما میداند اگر چنین کند بقیه او را آدمی ضعیف میشمرند، بنابراین وانمود میکند این شوهر است که میخواهد به او برگردد. اما همه بهوضوح میدانند اصل قضیه چیست. آیدین هم حرفهای زیادی به خواهرش میزند که هیچکدام درست نیست و خواهر هم به او اجازه نمیدهد باری به هر جهت از کنار حرفهایی که زده بگذرد. اتفاقهایی از این دست در زندگی برای همه میافتد. خود من در زندگی خودم را خیلی گول میزنم چون میخواهم از خودم محافظت کنم؛ البته در زندگی واقعی این کار هم لازم است هم مفید اما در سینما باید با حقیقت روبهرو شد و نشان داد که واقعیتِ در جریان چیست. این برای من یکی از اهداف عالی هنر است.
نگران نبودید فیلم بیشاز اندازه طولانی شود؟
البته که بودم. در صنعت سینما هیچکس از فیلم طولانی استقبال نمیکند، سینماداران، پخشکنندهها، تماشاگران، و شبکههای تلویزیونی همهوهمه از فیلم طولانی متنفرند. اما دوست داشتم با چنین چالشی دستوپنجه نرم کنم. دلم میخواست همان آزادی رماننویس را داشته باشم. در این مورد خاص، داستان میطلبید که طولانی باشد پس کاری از دست من برنمیآمد. علاوهبر این درست چند ماه بعد از اکران، هر فیلمی در پخشهای دیویدی یا اینترنتی زندگی کاملاً متفاوتی را تجربه میکند. بنابراین بعدتر اگر دلتان خواست میتوانید آن را در چند بخش تماشا کنید. معمولاً رمانها را هم در یک نشست نمیخوانیم، چرا باید توقع داشته باشیم یک فیلم را در یک نشست تماشا کنیم. بنابراین زمان فیلم در درازمدت دیگر مسئلهای غامض نخواهد بود.
چقدر اهمیت داشت که فیلم را حتماً در آن مکان خاص، در کاپادوکیا، فیلمبرداری کنید؟
در واقع قصدی برای فیلمبرداری در آن مکان نداشتم. احساس میکردم زیادی جذاب و خیلی زیباست. برای پیدا کردن لوکیشن هتل به مکانهای زیادی سر زدم. قرار نبود هتل صرفاً مکانی دورافتاده و پرت باشد بلکه ضمناً باید جایی میبود که توریستها و گردشگران دلیل خوبی برای اقامت در آن میداشتند. برای همین آخرسر به همین مکان رسیدیم. توریستها اهمیت زیادی در ماجرای فیلم داشتند چون میخواستم آدمهایی در فیلم حضور داشته باشند که آیدین هر بار بعد از جروبحث با خواهرش با آنها روبهرو شود و مؤدبانه لبخند بزند و معاشرت کند. برای من این همان بخش بیگانگی است، سویهی تاریکی زندگی که باید با آن روبهرو شد. وقتی بسیار غمگین و دچار مشکل هستید سخت است با دیگران مهربان باشید و مؤدبانه معاشرت کنید. اما گاهی زندگی شما را مجبور به چنین کاری میکند. دلیل فیلمبرداری در آن مکان خاص همین بود. وقتی کار رو به پایان بود حس میکردم چقدر آنجا را دوست دارم، هرچند از تصاویر منظرههایی که توریستها را به خود جلب میکند چندان استفاده نکردیم.
در واقع بیشتر فیلم فضای داخلی است تا خارجی، در ابتدا هتل را جایی امن و راحت مییابیم اما هرچه تنش بیشتر میشود بیشتر حس اسارت و خفگی به تماشاگر دست میدهد. در آخر که از هتل بیرون میآییم احساس آزادی میکنیم…
بله و بعد برف میبارد. برف کمک زیادی به ما کرد. دلم میخواست حتماً برف در فیلم باشد، بهخصوص جایی که آیدین از هتل خارج میشود. مهم بود که وقتی او تصمیم میگیرد زندگیاش را عوض کند چنین بهنظر برسد که دنیا هم دیگر همان دنیای قبلی نیست. همهجا سفید شده و او عمیقاً فکر میکند باید به استانبول بازگردد یا نه. کشش و جذابیت دنیا هم در همین است. آدمی در سنوسال من بهخوبی آیدین را درک میکند. حرفم ربطی به شهر استانبول ندارد و کلی میگویم، سنوسال گاهی وقتها شما را مجبور میکند از جایی که در آن زندگی میکنید دور شوید.
بحث را عوض کنیم. بهنظر میرسد در دو فیلم آخر به شکل ناتورالیستیتری از نور و رنگ استفاده کردهاید.
در فیلم «روزی روزگاری آناتولی» میخواستم فضا کاملاً ناتورالیستی باشد. اما گاهی تکنولوژی به شما اجازهی چنین کاری نمیدهد. در بعضی صحنهها درجهی رنگها عجیبوغریب میشد. در «سه میمون» قضیه کاملاً فرق میکرد و اصلاً پی ناتورالیستی بودن نبودم. اما در «خواب زمستانی» موضوع فقط رنگ و نور نبود، کل سبک و لحن میبایست ناتورالیستی میبود. نمیخواستم هیچچیز گلدرشت باشد یا توجه زیادی به خودش جلب کند. سعی کردم خیلی معمولی و نمونهای کار کنم. دیالوگهای طولانی فیلم برایم مهم بود پس شیوهی نما/ نمای عکسالعمل را بهکار گرفتم. دیالوگها در زندگی واقعی بهمراتب طولانیترند و همینطور میچرخند و میچرخند تا صبح شود. در پی ایجاد چنین حالوهوایی بودم.
آنچه کاملاً متقاعدکننده است شیوهای است که بر اساس آن این دیالوگها را سامان میدهید. در ابتدا به نظر میرسد گفتوگویی ساده و بیضرر است اما بعدتر بسیار آزارنده و خشن میشود.
وقتی کسی را خوب میشناسید به این معناست که از نقاط ضعفش هم کاملاً آگاهید. همین قضیه گاهی سبب تراژدیک شدن ازدواجها میشود. معمولاً از این آگاهی و دانش استفاده نمیکنید اما به محض اینکه حس کنید لازمش دارید به سراغ آن میروید.
پیش از این گفتهاید که بخشی از فیلم ساختن شما برای خودتان است؛ یعنی برای خودتان هم فیلم میسازید، درست مثل سر و کله زدن با مسائلی که در ذهنتان میگذرد.
واقعاً این فیلم را برای خودم نساختم. اما خودم هم در فیلم هستم و در آن نگاهی به درون ذهن خودم هم میاندازم. بههرحال هدف اصلیام درک جوهر روابط انسانی است. فکر میکنم تاریکی و اندوه فراوانی در آن هست که میخواهم بیواسطه با آن روبهرو شوم. اینگونه احتمالاً درک بهتری از خودم، زندگی و دیگران پیدا میکنم، شاید تحمل و تساهل بیشتری هم از خودم نشان دهم، اما بههرحال شما که مرا میشناسید، آدم بدبینیام.