کارمندان زنِ «تولد دوباره» زیر مشت‌ولگد

دوربین موبایل تمام صحنه‌ها را فیلمبرداری کرده است، لحظه‌به‌لحظه. درست از زمانی که چند مرد به در کوبیدند، ریختند داخل مرکز DIC زنانِ «تولد دوباره» و همه را بیرون کردند و وقتی زهرا کشاورز، مسئول مرکز DIC زنان، از آن‌ها مجوز خواست، مقنعه‌ی او را کشیدند و با لگد به پهلوی او زدند. به او هتاکی کردند. حالا بدن او سیاه و کبود است و بالای چشمش شکسته. پرونده‌ی شکایت او تشکیل شده و میزان آسیب‌های واردشده به او از سوی پزشکی قانونی در حال بررسی است.

«طی چهار سال فعالیت در محله‌ی سنگ سیاه با مشکلی برخورد نکرده بودیم. تا این‌که دیروز نامه‌ای به مرکز DIC زنان و مرکز DIC و پناهگاه مردان زده شده بود و در آن اعضای مرکز را تهدید کرده بودند که این‌جا باید بسته شود، در غیر این صورت خودمان اقدام می‌کنیم. همان روز با بهزیستی تماس گرفتیم. مسؤولان بهزیستی شیراز گفتند شما به کارتان ادامه دهید. بنابراین مثل هر روز کارکنان تولد دوباره سر کار رفتند که متأسفانه این اتفاق افتاد.» این روایت سیدمحمد فاضل‌زاده، دبیر جمعیت خیریه‌ی تولد دوباره، از ماجرای حمله به این مرکز در محله‌ی سنگ سیاه شیراز در دوازدهم اسفند است.

در آن روز سه نفر از کارکنان زنان در پناهگاه حضور داشتند. آن‌ها مثل هر روز ساعت هشت به پناهگاه آمده بودند برای آغاز فعالیت‌های روزانه. «حدود ساعت ده و نیم صبح بود که صدای کوبیدن در آمد. من آمدم ببینم چه خبر شده که عده‌ای مرد ریختند داخل مرکز. من از آن‌ها خواستم مجوزشان را نشان بدهند، اما گفتند: «مجوز چیه برو کنار.» وقتی مقاومت کردم. یکی از آن‌ها مقنعه مرا گرفت و کشید بیرون. بعد چندتایی با مشت و لگد افتادند به جانم. باورم نمی‌شد خیلی از آن‌ها بارها آمده بودند از ما وسایل مقاربتی گرفته بودند. بااین‌حال به من هتاکی کردند. منی که جانم را گرفته‌ام توی دستم و سرنگ‌های آلوده را از محله جمع و برای جلوگیری از ایدز و هپاتیت در محله تلاش می‌کنم.»

Rebirth-Line

زهرا کشاورز این‌ها را می‌گوید و پیشانی شکسته و چشم کبودش را نشان می‌دهد: «ما بارها و بارها به داد مردم محله رسیدیم. باورتان نمی‌شود. روزی ۳۳ ـ ۳۴ نفر مراجعه‌کننده داریم و بخش سیار ما هم هر روز سرنگ‌های آلوده را جمع می‌کند تا مبادا بچه‌ها به بهانه‌ی بازی کردن از آن‌ها استفاده کنند.»

زهرا یکی دیگر از کارکنان پناهگاه زنان می‌گوید: «هنوز از اتفاقی که افتاده وحشت‌زده هستم، من مسؤول آشپزخانه‌ی پناهگاه هستم. توی آشپزخانه بودم که یکی سرم داد کشید و هتاکی کرد. به زور مرا کشاندند و از پناهگاه بیرون کردند.» شوهر او مصرف‌کننده بوده و او هم آلوده‌ی مواد می‌شود. دو تا بچه دارد که بچه‌های او از زمانی که باردار بوده معتاد شدند و حالا یک سال و یک ماه پاکی دارد و در این مرکز مشغول به کار شده و هزینه‌های پاکی بچه‌هایش را می‌داده. او یک سال است در این مرکز کار می‌کند.

اعظم هم با این‌که از کارکنان سیار است در آن ساعت آن‌جا بوده: «اصلاً باورم نمی‌شد، برای بیرون رفتن و جمع‌آوری سرنگ‌های آلوده و کمک به معتادان با شرایط خاص، که معمولاً در محله هستند و نمی‌توانند مراجعه کنند، آماده شده بودم که با صدای انواع فحش‌ها و بدبیراه‌ها به خودم آمدم. آن‌ها همه‌ی ما را به باد کتک گرفتند.» او از نه‌سالگی، به دلیل حضور در خانواده‌ی مصرف‌کننده، معتاد شده و بعد از ازدواج هم به شیشه اعتیاد پیدا می‌کند. بیست‌وپنج سال دارد و در این مرکز توانسته توانایی‌های خود را دوباره پیدا کند و به زندگی خانوادگی خود برگردد.

معتادان در جزیره‌های خیالی یا محله‌ها؟

این اتفاق در حالی رخ داده که هر کدام از کارکنان توانستند با اعتیاد مبارزه کنند و آن را به زانو درآورند و از نیروهای فعال و پویای جامعه شوند.

عباس دیلمی‌زاده، مدیرعامل جمعیت خیریه‌ی تولد دوباره که از شرایط ایجاد شده ناراحت است، به این مسأله از زاویه‌ای دیگر نگاه می‌کند: آیا کسانی که در این مراکز را بستند می‌دانند چند سرنگ آلوده در آن وجود دارد. سرنگ‌هایی که از طریق اعضای مرکز از سطح محله جمع‌آوری شده و اگر این سرنگ‌ها در سطح محله پخش شود، چه اتفاقی می‌افتد؟

او می‌گوید: «آیا با تعطیلی این مرکز صورت مسأله پاک می‌شود؟ غیر از این است که این معتادان در محله‌هایی که کودکان و زنان در آن هستند پخش می‌شوند. در کوچه‌پس‌کوچه مواد مصرف می‌کنند و سرنگ‌های آلوده را همه‌جا می‌اندازند و بچه‌ها هم شاهد این مصرف خواهند بود؟ به نظر شما آیا می‌شود معتادان را در جزیره‌ای پنهان کرد؟ آیا این اقدام اصلاً امکان‌پذیر است؟»

دیلمی‌زاده این تفکر درباره‌ی اعتیاد را تفکری قدیمی، مثل سریال‌های آقا تقی دهه‌ی شصت، می‌داند: «اجرا شدن تفکرات قدیمی در مورد حذف معتادان به جایی نرسید. واقعیت‌ها را نمی‌توان کتمان کرد. درحال‌حاضر در بسیاری از کشورهای دنیا از روش‌های جدید برای مبارزه با اعتیاد استفاده می‌کنند. روش‌هایی که با آسیب‌های کمتری همراه باشد و این از برنامه‌های ایران هم بوده و تاکنون در سطح جهانی افتخاراتی هم به دست آورده. به نظر عجیب می‌آید که هنوز کسانی با این تفکرات قدیمی دست به این اقدامات می‌زنند.»

او به بندهای سیاست‌های کلی نظام، که مقام معظم رهبری ابلاغ کرده، استناد می‌کند: «برنامه‌های کاهش آسیب اعتیاد از سیاست‌های کلی نظام است که تکلیف همه را روشن کرده. ما کاهش آسیب را برنامه‌ای قانونی می‌بینیم. آیا کسانی که خود را فراتر از قانون می‌دانند، افرادی که از سیاست‌های کلی نظام تبعیت نمی‌کنند، سود اقتصادی و درآمدی خاصی را دنبال می‌کنند؟ آیا اجرای برنامه‌های مشخص و قانون‌مند در برنامه‌های آن‌ها اختلال ایجاد می‌کند؟ آیا مدیریت شهری و مدیریت تصمیم‌گیری راه‌حلی برای ایام نوروز، که چند میلیون نفر از شهر شیراز بازدید می‌کنند، اندیشیده است. معتادانی که در این مرکز اقامت می‌کردند و از این مراکز خدمات می‌گرفتند، در ایام نوروز، کجا خواهند بود؛ در محلات یا در جزیره‌های خیالی؟»

حرف‌های دیلمی‌زاده حکایت از سال‌ها فعالیت در این زمینه دارد؛ همان‌طوری که مشاهدات زهرا کشاورز هم در این سال‌ها در شیراز بر آن صحه می‌گذارد: «باورتان نمی‌شود، ما بیش از پنج یا شش بچه را از کوچه‌پس‌کوچه‌های محله نجات دادیم و فرستادیم بهزیستی؛ بچه‌هایی که معلوم نبود، اگر همین‌طور آواره‌ی کوچه‌های تنگ‌وباریک سنگ سیاه باشند، چه سرنوشتی پیدا می‌کنند.»

سرنوشتی که فاضل‌زاده هم از آن نگران است: «من به‌شدت از اتفاق پیش‌آمده ناراحتم. درحالی‌که مردم محله می‌دانند که این نیروها چه خدماتی ارائه و چقدر به وضعیت بهبود اجتماعی آن کمک می‌کنند. آن‌ها به مراجعه‌کنندگان، که معمولاً زنان کارگر جنسی و معتاد هستند، وسایل بهداشتی و مقاربتی و سرنگ نو می‌دهند. اگر باردار باشند، از آن‌ها مراقبت می‌کنند. یک وعده غذای گرم هم به آن‌ها می‌دهند. این اقدامات طبق تحقیقات تأییدشده‌ی بین‌المللی به روند بهبود محله‌های آسیب‌زا کمک شایانی می‌کند. اگر این خدمات نباشد، به‌راستی چه اتفاقاتی را در محله شاهد خواهیم بود؟»

 

بااین‌وجود، اکنون درِ این مرکز بدون هیچ مجوز قانونی و حضور مأمور قانون با قفل پلمپ شده است. حمید آزرمی، رئیس سازمان بهزیستی شیراز، می‌گوید که به‌هرحال اگر مردم نخواهند، این مراکز جمع می‌شوند. فاضل‌زاده هم نظرش این است که دیگر برای حفظ جان کارکنان هم شده کار را در این محله آغاز نمی‌کند اما معلوم نیست که تکلیف ۱۸۰۰ باکس دویست‌تایی سرنگ، که در پنج ماه گذشته جمع شده، از این پس چه می‌شود؟ تکلیف ۵۵۴ نفر معتادی که در پناهگاه‌ها و مراکز مختلف تولد دوباره شب را سر می‌کنند، چه می‌شود؟ آیا آن‌ها باید شبح‌های سرگردان در کوچه‌پس‌کوچه‌ها باشند و با سرنگ‌های آلوده تزریق کنند و باعث اشاعه‌ی ایدز و هپاتیت و سل شوند؟

«باورم نمی‌شد که آنان به زنان حمله کنند و دست بزنند. می‌خواستم برای دفاع از این زنان با آن‌ها درگیر شوم اما من طبق قوانین تولد دوباره نباید این کار را می‌کردم به همین دلیل صرف‌نظر کردم ولی آیا درست است که این‌گونه به زنان توهین شود؟ آن هم زنانی که هر لحظه با بیماری و مرگ روبه‌رو هستند ولی دست از کار نمی‌کشند.» محمد خادمیان یکی دیگر از بچه‌های تولد دوباره در مراکز DIC این‌ها را می‌گوید.

او که سیزده سال تزریق می‌کرده با کمک‌های تولد دوباره پاک شده و حالا زن و بچه دارد: «من همه‌چیزم را از تولد دوباره گرفتم و این‌جا با دل و جان کار می‌کنم. روز اولی که جلو کمپ رفتم هیچ نداشتم و حالا زندگی‌ام روبه‌راه است. برای همین هم هر جور که شده برای این‌جا مایه می‌گذارم اما این رفتار با زنان تحمل‌ناپذیر بود.»

خادمیان می‌گوید: «این مرکز همیشه منشأ خیر بوده و از طریق آن خیلی‌ها گمشده‌هایشان را پیدا کردند. چند وقت پیش دختری بعد از پانزده سال پدرش را پیدا کرد و این پدر توانست به عروسی دخترش برود.»

بااین‌همه امروز درِ مراکزDIC  تولد دوباره در محله‌ی سنگ سیاه قفل است. معلوم نیست که آیا به تبعات این اقدام فکر شده است یا نه. فیلم کوتاهی که با موبایل گرفته شده اما حکایت از دردی دارد که با مشت و لگد حواله‌ی زهرا شده است.

Two-Women-Sharing-a-Lighter

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

هنر هدیه کردن چیزهای بی‌مصرف

مطلب بعدی

وزیر بهداشت چشم فرزندم را معاینه کند

0 0تومان