«مژدگانی، مژدگانی؛ کبوتری سفید گمشده است، از یابنده تقاضا میشود، با ما تماس بگیرد. جوجههای کوچکش چشمانتظارند.» این آگهی واقعی است؛ روی کاغذی نوشته و بر دیوارهای شهر نصب شده. شما این کبوتر را ندیدهاید که سرگردان و آواره در شهر با بالهای بسته راه برگشت خانه را میجوید؟ سال تحویل نزدیک است. این روزها گم شدن وحشتناک است آن هم با بالهای بسته.
«کبوتر سفید، کاکلیِ نر است، حلقهی سفید به پا دارد، بغل دهنش چاکدار و یک چشمش چِغِر است. این کبوتر را با جفتش، «همای اصل تهرانی» بارور میکنند. پرندهای که نسلش در تهران دودآلود روبهانقراض است. این پرنده همان همای خوشبختی است. از پنجشنبه ساعت سه یا چهار بعد از ظهر گم شده.» اینها را صاحب کبوتر میگوید. مرد ۵۱ سالهای که نگران جوجههای کبوتر سفید است.
جوجهها دانه را فقط از دهان پدر و مادرشان میگیرند. کبوترها اینگونهاند. ماده و نر دانهها را میخورند، در معدهشان نرم میکنند، سپس معدهشان چون پمپی عمل کرده و دانهها را کمکم به دهان جوجهها میگذارند. جوجهها حال خوبی ندارند. کبوتر ماده سه یا چهار روز میتواند به دانه دادن ادامه دهد. خسته میشود و بچهها را رها میکند. کبوترها برخلاف تمام موجودات روی کرهی زمین هستند. مادرهایشان وفا ندارند. این کبوترهای نر هستند که تا وقتی بچهها بزرگ شوند، به آنها دانه میدهند و بعد میروند جفت دیگری میگیرند. حالا کبوتر نر گم شده است.
«اگر کسی کبوتر را نگرفته باشد، خودش خودش را سبک میکند تا بتواند پر بزند و برگردد. کبوتر اینطوری است. موجود باهوشی است. انسانِ بالدار است. آنقدر آب و دانه نمیخورد تا وزنش کم شود. بالبال بزند تا بتواند پرواز کند و برگردد لانهاش. برگردد پیش جفتش و بچههایش. من نگرانم گیر گربه نیفتاده باشد.» صاحب کبوتر میگوید، چشمانتظار است.
لانهی این کبوتر یک پنتهاوس است
خانهی این کبوتر در پنتهاوس برج زنبقِ فرمانیه است. برای اینکه خودش را به این ارتفاع برساند، باید وزن کم کند و آب و دانه نخورد. دو، سه روز لب این پنجره و آن پنجره بنشیند تا به تراس برسد. کبوتر معنای پنتهاوس را نمیداند اما میداند که بچههایش در آنجا منتظر هستند. بهار در راه است.
«لحظهبهلحظه میروم و به جوجهها سر میزنم. هر بار که به جوجهها میرسم، فکر میکنم آمده. دیروز دراز کشیده بودم، خواب دیدم که آمده لبهی تراس نشسته، بالهایش را میجورد. نگاه میکند با چشمهای چغرش به من. یکهو از خواب پریدم. خبری نبود. کاکلی نیامده بود.»
آنهایی که کبوتر دارند، حرفهای او را میفهمند. شاید برای همین است که دوستانش مدام زنگ میزنند. آمار کبوتر سفید را میگیرند. گاهی میگویند که کبوترهایی را گرفتهاند، این کبوتر آیا همان کبوتر کاکلی نر، چشم چغر است؟
صاحب کبوتر میگوید: «البته خیلیها هم از روی کنجکاوی زنگ میزنند. میخواهند بدانند، این کبوتر چطوری بوده که من دنبالش میگردم و داستان از چه قرار است.»
داستان گمشدن کبوتر سفید و صاحبش، شاید برای خیلیها یادآور کتاب شازده کوچولو، سنت اگزوپری باشد، برای برخی هم شاید یک علاقه از سر شکمسیری؛ «فقط کسانی که عشق کبوتر دارند، میدانند، چه میگویم. این نگرانی مالی نیست. مادی نیست. از عشق است. عجیب این یکی را دوست داشتم. من ۴هزارتا کبوتر دارم. آنها را خارج شهر نگه میدارم. همهی آنها را دوست دارم اما این یکی چیز دیگری بود. این کبوتر و جفتش را آورده بودم پیش خودم. آنها هماهای من هستند. روز پنجشنبه اما بر اثر یک بیدقتی گم شدند.»
کاکلی نر چطور گم شد
«پنجشنبه بود، چند تا کارگر آورده بودم برای تمیز کردن خانه. این کارگرها آگاه نبودند که توی تراس کبوتر است. رفته بودند بیهوا آنجا. حیوانیها هم وقتی کارگرها را میبینند، میترسند و خودشان را پرت میکنند، پایین. از آنجایی که بالهایشان بسته است نمیتوانند پرواز کنند. وقتی فهمیدم شروع کردم دنبال آنها گشتن. کبوتر ماده را پیدا کردم. افتاده بود در طبقه پانزدهم. اما کاکلی نر را نه.»
صاحب کبوتر ماجرای گم شدن کاکلی را شرح میدهد. لحنش سنگین و آرام است. تنها وقتی از کبوترها و عشق به آنها حرف میزند، هیجانی گذرا میدود در صدایش: «پرندهها، دنیایی دارند. اگر غریبه بیاید خیلی میترسند. این کبوترها حدود سه و چهارساله هستند. از یک سالگی میتوانند مادر یا پدر شوند. میدانید حسن این کبوترها این است که پرشی هستند. کبوترها انواع دارند. بعضی کبوترها را برای زیبایی نگه میدارند. این کبوترها رنگی هستند، مثلاً یکی کتفش قرمز است، دیگری پایش. به اینها کبوترهای نقش میگویند، این کبوترها برای پرش نیستند.»
او این کبوترها را عجیب دوست دارد، اسم این کبوتر را کاکلی چشمچغر گذاشته بوده: «کبوترها مثل بقیهی حیوانات نیستند که یک اسمی همینطوری رویشان گذاشته شود. کبوترها را بر مبنای شکل و شمایلشان اسم میگذارند. روی خاصیت و رنگشان مثلاً سفید کاکلی، کتفقرمز. چشمچغر.»
این کبوتر سفید چشمچغر بود: «چشم چغر برای کبوترها یک ویژگی خاص است. این کبوتر من، چشمش مشکی بود، گوشهی چشم مشکی یک لکهی سفید دویده بود، عین صدف. انگار دارید به یک صدف نگاه میکنید. زیبایی خاصی دارد. ارزش کبوترها روی زیبایی و پرششان است. کبوتر من همای اصل تهرانی بود. سفید سفید، فقط یک هالهی نازک طوسی رنگ دور گردنش داشت. این هالهی طوسی خیلی خاص است. کبوترم کاکل داشت. در ۱۰هزار جفت کفتر یکی هما میشود. از این کبوترهایم سه بار جفتگیری کردم. هر سهبار هما درآمد. همای شهر با شهر هم فرق میکند.»
حالا صاحب کبوتر سفید چشمانتظار است. روزگار شهر در ازدحام سپری میشود. سال نو لحظهبهلحظه نزدیک میشود: «کبوتر یک عشقی دارد که نمیدانید. خیلی ویژگیهای انسانی هم دارد. میداند چه باید بکند. حسهای قوی دارد. کبوتری داشتم، زردرنگ. جوجه داشت. از ۲۰ طبقه افتاده بود پایین. پشتبام به پشتبام آمده بود. بدون اینکه چیزی بخورد. بالش قیچی بود. آنقدر خودش را سبک کرده بود که برساند، به لبهی تراس. وقتی رسید اینجا نا و توان نداشت ولی آمد. یعنی کبوتر سفید کاکلی هم میآید؟» آگهیهای روی دیوار خبر میدهند: کبوتری سفید گم شده است.
عکس از مهر