فضای گالری سفید است و تابلوهای عکس غزاله هدایت (که آنها هم سفیدند) بر بیوزنی و سبکی فضا میافزایند. هنرمند در نمایشگاه تازهی خود با عنوان «رفتهها» در گالری ایجی، در امتداد آثار پیشینش، سعی دارد چیزهایی را به نمایش درآورد که نهفقط با کلمات بیانکردنی نیستند، بلکه حتی بیان تصویریشان هم رازآلود و مبهم باقی میماند. قرار نیست چیزی برملا یا برای همگان آشکار شود. بیستوشش قطعه عکس نمایشگاه اخیر او به شیوهی آنالوگ ثبت شدهاند. عکسها، نامههای خصوصی، پاکتها، و کاغذهای چروکخوردهی روزهای گذشتهاند که امروز هنرمند قصد کرده نگاه دوبارهای به آنها بیندازد. اما بیننده از دیدن و کشف آنچه در آن است محروم میماند و تنها به پوستهای از آنچه هست دسترسی دارد. بیننده به این دریافت میرسد که «چیزی هست»، «چیزی که اگرچه نادیدنی است، حیات بطئیاش بر حیات هنرمند اثرگذار است»، «چیزی که به زبان گفتار نمیآید، اما به تصویر میآید».
کاغذهای تاخورده و تانخورده، پرشده با دستنوشتههایی که زیر تاخوردگیها از دیده شدن مخفی میمانند، گاهی چروکخورده، گاهی درون پاکتهای متعددی که روی هم انباشت شده، گاهی هم اگرچه حجاب و پوششی در کار نیست و نوشته جلو چشم مخاطب عیان است، از خوانده شدن بازمیماند، چون به خطی معوج است. اینجاست که حرف اصلی هنرمند مؤکد میشود. صحبت از چیزهایی است که در «درون» میماند؛ سالها. گاهی برای همهی عمر. در تعداد دیگری از عکسها ملافههایی سفید دیده میشوند با چروکی در جایی. ابژهای چنین در آثار بسیاری هنرمندان داخل و خارج از کشور دیده شده. بارها و بارها. بیشتر بهمنزلهی نشانهای از امر خصوصی. بهنظر میرسد برخورد هدایت با این ابژه معنایی فراتر دارد؛ اگرچه آن نشانه هم هست. هنرمند ملافههای سفیدش را در تمامی سطح کادر عکس خود گسترده، وسعت سفیدرنگی که گاهی در خطی نزدیک به افق چروکیده، باز هم به چیزی از «درون» نظر دارد.
در تمام این عکسها رد زمان بر جا مانده و هنرمند با تأکید زیاد بر این امر تمرکز کرده. رد زمان مثل چروکی بر ملافهها افتاده و چیزی را از گذشته، دور یا نزدیک، بر خود حفظ و نمایان کرده. رد زمان مثل اثر رطوبت ته لیوانی روی کاغذ نامه افتاده. مثل تاخوردگی روی کاغذ که خراش روی پوست بدن را در آثار گذشتهی هدایت تداعی میکند.
سفیدی عکسهایی که با پاسپارتوی سفید و قابهای سفید بر سفیدی دیوارهای گالری نصب شدهاند، حسی از ذن و مراقبه را به یاد میآورد؛ مینیمالیسم عجین شده با این آیین و رفتن در مسیر سبکی و خلاصی از هرچه انگار رنگ تعلق میگیرد. نوعی منش صوفیانه و رهایی از مادیات و آنچه زینت است و زائد. از طریق این رهایی میشود به «درون» نزدیک شد؛ مفهومی که پیش از این نیز در مجموعهعکسهایی که هنرمند با عناصری از بدن خود (پوست و مو) کار کرده بود، شناسایی میشد. در آن مجموعهعکسها، هدایت با تصاویری نزدیک از پوست بدن خود که بعد از چاپ با روشی مراقبهگونه خراششان میداد، سعی در کشف این مرز باریک میان جهان بیرون و درون داشت. در این مجموعه نیز حسوحال مراقبه در وهلهی نخست از رنگ سفید منتشر در فضا به دست میآید و بعد از تکنیکی که هنرمند برگزیده: طولانی کردن فرآیند عکاسی که از یکسو برای هنرمند خوشایند است و از سوی دیگر توجه بیشتری را به خود رسانهی عکاسی معطوف میکند.
غزاله هدایت در آثار گذشته به پوست بدن خود، همچون حائلی میان بیرون و درون، دقیق میشد و حالا آنطور که در متن توضیحی نمایشگاهش اشاره میکند کاغذ عکاسی جای پوست بدنش را گرفته: «کاغذ عکاسى هم برایم انگار همین لایهى نازک است که روى جهان مىافتد تا رد جهان روى آن بماند. ولى چقدر از این جهان بر این پوسته جا مىگیرد؟ کاغذ و پوست هر دو هم جاى لمس کردنند هم جاى دیدن.»
عالی(+)*
ممنون بابت این نقد مثبت و خوب…