بخشیده شدن اسعد تقیزاده، محیطبانِ محکوم به اعدام، بارقههای امیدی در دل غلامحسین خالدی روشن کرده اما هر چه زمان بر او میگذرد تحمل زندان بدون مرخصی برایش سخت و سختتر میشود.
همهی روزهای هفته را به امید رسیدن به یکشنبه که روز ملاقات است به شب میرساند. وقتی حادثه اتفاق افتاد دخترش نازنین کلاس دوم ابتدایی بود و حالا نوجوانی است چهاردهساله. خالدی از شش سال پیش خانهاش را ندیده و روستایش میمند را. میگوید: «حالا بیایید وضعیت زندگیام را ببینید. خانهام در این سالها ویران شد. پدر و مادر پیرم شکسته شدند و همسرم همیشه بیمار است. بزرگ شدن نازنین را ندیدم.»
با بخشیده شدن اسعد تقیزاده، که از همقطارانش بوده و رضایت خانوادهی مرحوم پایهگذار، امیدوار است که دیهی طلبشده جمع شود و او از زندان یاسوج آزاد شود. میگوید خانوادهی آن مرحوم هم حق دارند که دیه طلب کنند، آنها جوانی را از دست دادهاند که حالا دستش از زندگی کوتاه شده. اتفاقی که برای آنها افتاده جبرانشدنی نیست اما من هم در این گوشهی زندان میپوسم و خانوادهام رنج زیادی میکشند.»
غلامعلی، برادر غلامحسین، در این شش سال به دنبال پروندهی خالدی بوده. «من دیگر خسته شدم از رفتن به ادارهها و نشستن در راهروها. پدر و مادرم دیگر طاقت و تحمل این درد را ندارند. برادرم و همهی فامیل ما هم دستبهدست بدهند این مبلغ جمع نمیشود. مسؤولان محیطزیست باید راهی برای این مشکل پیدا کنند.»
انبارداری و انتظار
از ساعت هفت صبح تا ده شب کارش انجام امور انبار لباس زندان است. وقتی قرار باشد یکی از زندانیان به بهداری و دادگاه و مرخصی برود، او باید وسایلی را تحویل بگیرد و وسایل و لباسهایی را تحویلشان بدهد.
اخبار تلویزیون را دنبال میکند؛ خبر بخشش جوان محکوم به اعدام در شهرستان نور، خبر بخشش چند محیطبان و حالا خبر رضایت خانوادهی مرحوم رضایی و بخشش اسعد تقیزاده. او و تقیزاده در پاسگاه محیطبانی در ارتفاعات دنا خدمت میکردند و هر دو در درگیری با شکارچیان گرفتار بلا شدند.
نازنین، دختر خالدی، در ۱۳۹۱ وقتی مسؤولان محیطزیست به خانهشان آمدند، از آنان پرسید: «چرا اسلحه در دست پدرم گذاشتید؟» هیچکس جوابی نداشت. محیطبانان در مقام ضابط قضایی اجازهی حمل و استفاده از اسلحه دارند. در ۲۴ تیر ۱۳۸۹ وقتی خالدی و چهار همراه دیگرش با شکارچیان درگیر شدند، دوازده گلوله از پنج اسلحهی کلاشنیکف شلیک شد. خالدی به «علم قاضی» و به قید «احتمالاً» قاتل فرض و در حکمی به اتهام قتل عمد به قصاص نفس محکوم شد.
برادر خالدی میگوید: «بعد از به زندان رفتن غلامحسین، بیماری قلبی همسرش شدت گرفت و دو پسر و یک دخترش دو سال و نه ماه بعد مردند و اکنون تنها، نازنین دختر چهاردهسالهی خالدی که پدر را از شش سال پیش فقط در زندان ملاقات کرده، امید خالدی برای ادامهی زندگی است.»
ماهنامهی شبکهآفتاب در ۱۳۹۲ گزارشی از مشکلات محیطبانان منتشر کرد که در آن به وضعیت زندگی خانوادهی خالدی در روستای میمند هم پرداخته شد. برادر خالدی در تماس با دفتر مجله میگوید: «وضعیت خانواده نسبت به دو سال پیش بدتر شده و تلاشهای مادر و پدر خالدی برای جمعآوری دیه هنوز به نتیجه نرسیده و آنها از دیدن آزادی فرزندشان ناامید شدهاند.»
او تنها راه نجات این خانواده را ورود مسؤولان سازمان محیطزیست برای حل مشکل و حمایت ریشسفیدان منطقه و هنرمندان و فرهیختگان کشور میداند. او میگوید:«ما درد بزرگ خانوادهی مرحوم پایهگذار را درک میکنیم. بههرحال آنها یکی از اعضای خانوادهشان را از دست دادهاند. امیدواریم روح آن مرحوم هم شاد باشد و خداوند به این خانواده صبر عطا کند.»
غلامحسین خالدی پس از انتخاب معصومه ابتکار به ریاست سازمان حفاظت محیطزیست در نامهای خطاب به او نوشت: «همسرم دچار بیماری قلبی شده و از ناراحتی اعصاب رنج میبرد. نازنین، دخترم، کلاس اول راهنمایی است، برای مدرسهاش هیچکاری نتوانستهام انجام بدهم، حتی در طول سال شاید سهبار آنهم ده دقیقه او را دیدهام. جهت اطلاع شما و مردم شریف ایران عرض میکنم، در انجام مأموریت بههمراه سهنفر از همکارانم به ارتفاعات دنا اعزام شدیم. یکی از شکارچیان بهطور ناخواسته در درگیری میان مأموران و شکارچیان، که چهار نفر بودند، به قتل رسید … نظر به اینکه حاضرم در هر محکمهای که صلاح بدانید، سوگند یاد کنم نقشی در قتل مرحوم نداشتهام و اگر همکاران نزد مرجع امنیتیقانونی بازجویی میشدند، اثبات میشد که چگونه و در چه شرایطی به قتل رسیده است. هیچ دلیل و مدرکی و حتی اقرار هیچ فردی که بتواند اتهام را به اینجانب نسبت دهد در پرونده، که هماکنون در دادگاه کیفری میباشد، وجود ندارد و حسب شکایت اولیایدم علیه اینجانب در زندان بوده و محکوم شدهام.
دادگاه کیفری … حکم به قصاص بنده دادهاند که البته شعبهی محترم ۲۷ دیوانعالی کشور به ایرادات دوصفحهای بر قضاوت قضات، دادگاه کیفری قصاص را نقض کرده و پرونده را جهت رسیدگی مجدد و اثبات بیگناهی اینجانب به همان شعبهی صادرکنندهی رأی محکومیت قصاص اعاده کرده است. بنابراین به استحضار میرساند، مشکلات شدید خانوادگی، نظیر نداشتن هیچ سرپناهی برای خانوادهام و بلاتکلیفی و اضطراب ناشی از زندان، افسردگی شدیدی را برایم بهوجود آورده و بیش از این تحمل این چهاردیواری و فشارهای عصبی و روحی و روانی را ندارم.»
این روزها یار خالدی تلفن عمومی زندان است که او را به خانهی کوچکش در میمند وصل میکند. «گوش من به تلفن است، شاید خبر خوبی برایم برسد. پناه بر خدا!»
عکس از عباس کوثری