خطوط سیاه در هم فرورفته، اینجا فراز زمین است. شما هرگز نمیتوانید این خطوط را با چشمانتان ببینید، حالا این خطوط روی نقشههای گوگلارث ترسیم شده و آویزان است روی دیوارهای سفید. «این خطوط نشان از تمدنی دارد که بالای سر ما در آسمان شکل گرفته و از آن بیخبریم.» جان برنشتاین میخندد، جولیان گوتز جدی است: «این امواج ماهوارهای را تنها دولتهای ایران و امریکا نمیتوانند به آسمان بفرستند، این امکانی است که برای همهی مردم وجود دارد.» تمدن شکل گرفته، اکنون زمان این است که ما تصمیم بگیریم، آیا میخواهیم در ساخت آن شریک باشیم یا نه. هنرمندان دیجیتالی تنها تلنگر میزنند.
اما کار به همین جا ختم نمیشود. این خطوط ترسیمشده بر فراز زمین بخشی از قابهای مربع و مستطیل روی دیوارهای گالری هستند. بیش از شانزده قاب که پر است از نقطههای الکترونیکی خشن و سرد در زیرزمین و طبقهی اول دیده میشود. آثاری که بیشک مخاطبان خاص دارند، بیگانه با طرفداران همیشگی رنگولعاب و نوستالژی در ایران. انقلاب دیجیتال اما اتفاق افتاده؛ شاید خیلی پیشتر از ۱۹۷۹. زمانی که جشنوارهی «آرس الکترونیکا» برای نخستین بار بهصورت آزمایشی برپا شد تا با محور قرار دادن موقعیت نوظهور انقلاب دیجیتال چالش بزرگ آیندهی «هنر»، «فناوری» و «جامعه» را به پرسشی همگانی بدل کند. بااینحال، تنها پنج سال است که نمایشگاه هنرهای دیجیتال در تهران برگزار میشود تا این چالش ذهنی هنرمندان و مخاطبان ایرانی را بیش از پیش به خود درگیر کند؛ آیا هنرهای دیجیتالی در سرزمین نوستالژیبازها جایی باز میکنند؟
«این اتفاق افتاده است، وقتی کامپیوتر وارد میشود و بچهها، به جای فوتبال بازی کردن، در خانه مینشینند و بازیهای کامپیوتری میکنند، باید باور کنیم که این اتفاق افتاده است. دیگر امروز همه آیفون و اسمارتفون دارند. اگر شما هنرمند باشید ابزاری به نام کامپیوتر دارید و یکعالمه شرکت که نرمافزارهای مختلف را برای هنرمندان مینویسند.» این اعتقاد امیر باستان است؛ متولد ۱۳۶۹ و پرانرژی. او چشمانداز هنرهای دیجیتالی در ایران را روشن میبینید، همانطور که لویی آثار هنرمندان ایرانی را میستاید: «در هنرهای دیجیتالی یک عده تمایل بیش از اندازه به هنر دارند و عدهی دیگر محو در دیجیتال هستند، کارهایی که ما از هنرمندان ایران دیدیم، خیلی متفاوت بود که بهنظرم برمیگردد به فرهنگ؛ کارها همه روایت و قصه دارد.»
قصهها و نقطهها
«برج بابل داستان نابودی یگانگی بشر و آغاز بیگانگی آنهاست. در روزگاری که آدمیان به یک زبان واحد سخن میگفتند، سودای ساختن برجی که به بهشت میرسد، سرنوشتشان را تغییر داد. مجازات چنین خیال خامی، سقوط از بهشت و پراکندگی و کثرت زبانها بود. فرجام برج بابل فراموشی زبانی واحد بود و جدایی.» این توضیح چسبانده شده کنار اثری که با مخاطب ارتباطی دوسویه برقرار میکند؛ سازهای مدرن با الهام از اسطورهی برج بابل.
«فروید کودکی را تحت درمان گرفت که از اسب میترسید. چون کودک پیش فروید برای درمان نمیآمد، پدر تمام مشکلات پسرش را برای فروید ترسیم میکرد. من هم در بچگی از دریا میترسیدم. برای همین شروع کردم موجهای دریا را تِرَک کردن. حرکت امواج را تبدیل به نقطه کردم. کاری که رورشاخ روانشناس با لکهی جوهر انجام داده بود.»
امیر باستان با اینکه نقاشی خوانده حالا به دنیای هنر دیجیتال راه یافته: «من مخاطب نداشتم و کسی متوجه کارم نمیشد. سعی کردم با کمک دیجیتال فضایی را برای مخاطب ایجاد کنم که بعد از دیدن اثر تجربه جدیدی را به دست بیاورد. دنیای دیجیتال به من یک فضا داده بود بدون اینکه جهت داشته باشد یا اینکه مستقیم حرفی را بزند بلکه فقط بعد از دیدن اثر مخاطب تجربهی جدیدی در ذهنش شکل میگیرد.»
طبیعت دیجیتالی
صدای پاها در میان صداهای خشن و جیغهای فروخفتهی خطوط دیجیتالی گم میشود. صدای باد اما از دیجیتالیها قویتر است، میزند به چادر کافهگالری محسن و گیر میکند میان نردهها. اینجا آثاری هستند که با حایلهایی از بقیه جدا شدهاند. پروژههایی هم هستند که ناگهان از اجرا به دلیل مشکلات فنی باز میمانند. بااینحال هنرهای دیجیتالی در جستوجوی پیدا کردن جایگاهشان در ایران تلاش میکنند؛ سرزمینی که مردمش هنر را در تجربه با طبیعت و فرهنگ یافتهاند.
«کئویالا یکی از هنرمندان معروف دیجیتال است. او بینهایت طبیعتگراست. صداهای طبیعت را ضبط یا حرکت درختها را تِرَک میکند و با خطهای باریک به هم وصل. حالا میتوانید، آنچه قبلاً نمیدیدید، ببینید. شاید وقتی شما به مزرعه میروید گندمزار را ببینید و بگویید چه منظرهی قشنگی ولی کئولایا نوک گندمها را تِرَک میکند و خطی کامپیوتری میکشد و شکل جدیدی ترسیم میشود. این برخوردی طبیعتگرایانه است بهواسطهی دیجیتال.»
زبان شهر
هواپیماها بر فراز برلین دیده میشوند. ابل (Abel)، کارلو (Carlo) و مکس (Max) با اسم مستعار کورینسکی (Korinsky) آنها را به نمایش درآوردهاند. سیاوش نقشبندی در «جریان» نماهای متعددی از شهر را در صفحهای بزرگ در معرض دید گذاشته، صفحهای که با حرکت ببینده تغییر میکند و جریان زندگی در شهر اتفاق میافتد. النا آرتمنکو، هم در اثر «آن میآید» در صفحهی بزرگ سینمایی ترسناکترین فیلمهای سینمایی را به دست برنامهای کامپیوتری سپرده تا به انتخاب خودش تمام صحنههایی که شخصیتهای فیلم در جستوجوی «آن» گمشده هستند کنار هم بگذارد.
شهر حالا بهمثابه اثر هنری، مکان رمزوارگی، جایگاه امور غیرمنتظره، انباشته از هیجان و اضطراب، آزادیها، فرصتها، عواطف و سرکوبها، گفتوگو و خاموشی، جهان شهروندی و محلیگرایی کوتهفکرانه، خشونت، واکنش و ابتکار در میان آثار هنری بازتولید میشود.
در شهر، فضا نه فقط سازمانیافته بلکه الگوپذیرفتهشده است. شکل غولآسایی بزرگ و زمانمند. تمام آثار در جستوجوی این پرسشها هستند که چگونه میتوان در این رمزوارگی نفوذ کرد، آشفتگیهایش را سامان بخشید و تعارضهایش را فهمید؟ آیا راهی جز ادراک زبان شهر برای گفتوگو با آن وجود دارد؟ این زبان چیست؟
«امواج نامرئی زیادی در شهر وجود دارد. امواج پیچیده و بسیار پرکاربرد ماهوارهای را برای نشان دادن استفاده کردیم. در شهر چیزهایی هست که نمیبینیم، ما آنها را به تصویر کشیدیم اما امکان ناپدید شدن هم در شهر هست. این گم شدن گاهی زیباست.»
اینگونه هنر، دیجیتال و شهر در هم میآمیزند. قابهایی بر دیوار گالری ها میشوند، چون همین نمایشگاه سالانه هنر دیجیتال تهران که تا ۱۷ مهر برقرار است. شاید قرار است این صحنهها و صداهایی عجیب خلق شوند تا آن تمدن بزرگ شکل بگیرد. در این تمدن آیا جنگ باز هم حرف اول را میزند؟ همهی اینها به نظر کودکی نوپا میآیند که دارند در میان اتاقهای کوچک گالریها بزرگ میشوند تا از درهایش بیرون بزنند.