کتاب حیوانخواری سلیقهی غذایی مرا تغییر داد. تکلیفم را با یک دغدغه و دوراهی قدیمی روشن کرد، سَفران فوئر نشانم داد که آنچه میخورم تنها اتفاقی فیزیکی نیست، بلکه مستقیم با روح من در ارتباط است.
ناتالی پورتمن
پای جاناتان سَفران فوئر چند سال پیش با کتاب کوچک «حال همهمان خوب بود» به تهران باز شد، ترجمهی بهرنگ رجبی نشر تندیس. اما سَفران فوئر چندان اینجا مورد استقبال قرار نگرفت، تا اینکه مخاطب ایرانی باز هم به مدد سیدیهای هزارتومانی کنار پیادهروها با شاهکار این نویسندهی خوشآتیه آشنا شد، ساخت فیلم «فوقالعاده بلند و بیش از اندازه نزدیک» از روی رمانی به همین نام باعث شد خیلیها برای اولینبار چشمشان به نام این نویسنده بیفتد. فیلمی به کارگردانی استیون دالدری با بازی درخشان تام هنکس، ساندرا بولاک و توماس هورن.
جاناتان سَفران فوئر بعد از دیدن عکسهایی از لحظهی سقوط یکی از سههزار نفری که جانشان را در حملهی یازدهم سپتامبر از دست دادند به فکر نوشتن این رمان افتاد. آنقدر این عکسها در نوشتن این رمان اهمیت داشت که کتاب با یازده فریم عکس از لحظه به لحظهی سقوط انسانی، که از زاویهی دوربین شبیه نقطهای سیاه است، تمام میشود. قهرمان رمان، و فیلمی که از روی رمان ساخته شد، پسربچهی باهوشی است به نام اسکار که پدرش یکی از قربانیان حادثهی تروریستی یازدهم سپتامبر است. مرگ پدر برای کودک بدل به معما میشود و کمی بعد با یافتن پاکتی در میان وسایل پدرش معمایی برای خودش میسازد و برای حل این معما و به امید نزدیکی به پدرش نیویورک و کوچه پسکوچههایش را زیر پا میگذارد. سَفران فوئر پیش از این هم رمانی با نام «همه چیز درخشان است» نوشت که با همین یک کتاب بسیاری بختش را در ادبیات امریکای پیش رو بلند پیشبینی کردند.
جان آپدایک، نویسندهی فقید امریکایی، دربارهی «همه چیز درخشان است» گفته بود: «بعد از سالها کتابی را شروع کردم که نمیتوانستم زمین بگذارمش.»
راوی کتاب جوانی امریکایی است که راهی اوکراین میشود تا زنی به نام آگوستین را پیدا کند، زنی که در روزگار حاکمیت نازیها جان پدربزرگ او و خانوادهاش را نجات داده است. او تنها چند عکس و نامه دارد و نشانی درستی هم در میان نیست. اما ورود او به اوکراین برایش ماجراهای تازهای را به همراه دارد: کشف دنیایی جدید. سال ۲۰۰۲ برای فوئر سالی درخشان بود و کمی بعد با ساخت فیلمی از روی این رمان کتاب در ۲۰۰۵ دوباره سروصدا کرد.
یکی از آخرین کتابهای سَفران فوئر اثری غیرداستانی است با عنوان «حیوانخواری» که در ۲۰۰۹ نوشته و بهتازگی از سوی نشر مثلث در تهران هم ترجمه و منتشر شده است. کتابی در ستایش گیاهخواری که از دیدی فلسفی به مقولهی تغذیهی انسان میپردازد و چنان مورد استقبال قرار گرفته که فوئر را در زمرهی فیلسوفان عهد حاضر قرار داده است. فوئر که اتفاقاً این روزها گیاهخوار است «حیوانخواری» را برآمده از یکی از قدیمیترین دغدغههای زندگیاش میداند. او سالها میان گوشتخوار ماندن یا گیاهخوار شدن تردید داشت، اما در جوانی جنبههای اخلاقی خوردن آنقدر برایش اهمیت پیدا کرد که مدتها دربارهی این موضوع مینوشت و تحقیق میکرد. او رسالهاش در باب گوشتخواری را با روایتی از مادربزرگش، که یکی از جانبهدربردگان هولوکاست است، شروع میکند و از دل اینها به بررسی حقوق حیوانات میرسد، اما این تنها ایدهپردازی صرف نیست، او برای نوشتن این رساله روزها و ماهها به کشتیهای صید و ماهیگیری در اندونزی رفته، از مزارع صنعتی پرورش مرغ و کشتارگاهها بازدید کرده و براساس تجربههای عینیاش نوشته است، کتابی که «نیویورکتایمز بوک ریویو» آن را اثری عمیقاً تحریککننده عنوان کرده است. بعدها وقتی بچهدار شد با سؤال فرزندش روبهرو شد که خودش میگوید این کتاب را در جستوجوی پاسخ به سؤال فرزندش نوشته است. اینکه چرا ما بعضی از حیوانات را میخوریم و بعضیها را نه و پاسخ به این سؤال سفری اکتشافی شد تا او از پشت پردههای هر مرغی که بریان میشود و هر گاوی که استیک میشود بنویسد. شاید همین صداقت او در نوشتن و یافتن پاسخی برای این سؤال بود که سبب شد حیوانخواری یکی از پرفروشترین آثار غیرداستانی سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ شود که روزنامههای امریکایی تحسین کردند.
مجلهی معظم «نیویورکر» جاناتان سَفران فوئر را در ۲۰۱۰ یکی از بیست نویسندهی زیر چهل سال معرفی کرد که تکلیف ادبیات امریکا را در سالهای آتی روشن میکنند. او جز دو رمانش داستانهای کوتاه درخشانی هم نوشته است که اغلب در مجلهی «نیویورکر» منتشر شدهاند. «نیویورکر» در ویژهنامهی ادبیاتیهای زیر چهل سالش گفتوگویی تلگرافی با او داشت که در ادامه میخوانید:
چه سالی به دنیا آمدی؟
-۲۱ فوریه ۱۹۷۷.
کجا؟
-واشنگتن دی سی.
کجا زندگی میکنی؟
-نیویورک، بروکلین.
-اولین کتابی که خواندی و تو را تحتتأثیر قرار داد؟
«شهرهای نامرئی» اثر ایتالو کالوینو.
-برای نوشتن اولین کتابت چقدر وقت صرف کردی؟
-جواب دادن به این سؤال خیلی سخت است. از وقتی که فکر نوشتن «همه چیز درخشان است» به سرم افتاد تا وقتی که پیشنویس نهایی را آماده کردم سه سال طول کشید.
هیچوقت فکر میکردی که یک روز نخواهی نویسنده بشوی؟
-فکر میکردم. فکر میکنم. برای مدتهای طولانی خیالم این بود که پزشک بشوم. چون خیلی حرفهی درستی است. هرگز وقتت تلف نمیشود. هیچ پزشک زنان و زایمانی در پایان یک روز طولانی نمیگوید: «امروز چهار بچه به دنیا آوردم، خوب که چه؟»
به نظرت یک داستان کی بهعمل میآید؟
-وقتی خواننده را دچار احساسی قوی و عمیق بکند.
الآن مشغول چه کاری هستی؟
-نوشتن یک رمان. خیلی برایم سخت است که دربارهاش بگویم چون فعلاً در قبالش شبیه یک آدم نابینا هستم.
نویسندههای محبوب بالای چهل سالت را اسم میبری؟
-فرانس کافکا، هومر و برونو شولز.