اگر از آن دسته تماشاگرانی هستید که پیش از تصمیم برای دیدن فیلمی در بارهی آن میخوانید تا بدانید با چه فیلمی مواجه خواهید بود قطعاً «شب سخت» میتواند یکی ازگزینههای شما باشد: کمدی، محصول سال ۲۰۱۷، نخستین تجربهی کارگردانی خانم لوچیا آنییولو، کسی که پیش از این با ساختن سریال «سرتاسر شهر» در تلویزیون ثابت کرده کمدی زنانه را میشناسد و در آخر، بازی اسکارلت یوهانسون. خلاصهی داستان هم کموبیش یادآور مجموعه فیلمهای موفق«خماری» است: پنج رفیق قدیمی بعد سالها برای جشن گرفتن آخرین روزهای مجردی دوستشان (جس با بازی یوهانسون) دوباره دور هم جمع میشوند، اما شبی که قرار بود به شادی و خوشگذرانی سپری شود به شبی پر دردسر و حتی فاجعهآمیز بدل میشود. پس به این ترتیب باید دستکم با کمدی سرگرمکنندهای طرف باشیم که حسابی ما را خواهد خنداند و با توجه به سابقهی کارگردان، گوشههایی به عمق رابطهی شخصیتها هم خواهد زد. اما این پیشفرض پس از پایان فیلم دیگر معتبر نخواهد ماند.
«شب سخت» با کلیشه آغاز میشود و مشکل این است که تا به آخر به کلیشه وفادار میماند. بر خلاف انتظار اولیه هیچ تلاشی برای عمق بخشیدن به روابط قهرمانانش نمیکند، درست زمانیکه مهمانی مجردی بهخاطر قتل غیرعمد بهم میخورد و قهرمانانش به هر دری میزنند تا همهچیز را به حالت قبلی برگردانند ساختار روایی هم از هم میپاشد و تلاش فیلم برای همراه نگهداشتن تماشاگر، دقیقاً مثل تلاش قهرمانانش برای راستوریست کردن قضایا، عقیم میماند. در واقع پس از همین لحظهی قتل است که ماشین تولید شوخی که قاعدتاً میبایست موتور محرک درام فیلم میبود در یکسوم ابتدایی فیلم از کار باز میماند و پس از آن دیگر تنها شاهد همان بازی تکراری«خلاص شدن از شر جسد» هستیم. اگر دو شخصیت اصلی داستان را حذف کنیم (فرانکی و بلر با بازی ایلنا گلزر و زویی کراویتز) بازهم اتفاقی نخواهد افتاد. اگر آنها حضور دارند تا فرصت اضافه کردن خلق شوخیهای بیشتر، به بدنهی نحیف داستان اصلی فراهم شود، باز هم سیاستی شکست خورده است چراکه اولاً شوخیها بامزه نیستند و بعد اینکه عدم تیپسازی مناسب اهمیت حضور، آنها را به حاشیه میبرد. فیلم در پیوند زدن ژنریک داستانش با تریلر (حضور سارقان در میانهی ماجرا و موضوع الماسهای مسروقه) هم ناموفق است و در میانهی راه آن را فراموش میکند. شاید بتوانیم بروز این مشکلات را به عدم شناخت دقیق کارگردان از تفاوتهای میان مدیوم سینما و مجموعه تلویزیونی نسبت دهیم و پای همان داستان همیشگی را وسط بکشیم که گستردگی زمان و دست باز کارگردان در سریال به او اجازهی بسط و گسترش بیشتری میدهد تا سینمایی که تماشاگر کمحوصلهتری دارد و سریع باید او را مجاب کرد. اما بهنظر مشکل اساسیتر از این حرفهاست و باید به مشکلات ریشهدارتری توجه کرد.
«شب سخت» آخرین نمونه از جریان سینمای «کمدی زنانه»ی این سالهاست و درست مانند اسلاف خود فیلم موفقی نیست. حالا زمان طرح این پرسش رسیده که آیا اصلاً چیزی بهنام کمدی زنانه داریم؟ اگر پاسخ مثبت است (که با توجه به تاریخ سینما قطعاً مثبت است) این نوع از کمدی چه ویژگیهایی باید داشته باشد. اگر صرفاً نقشهایی که تا پیش از این مردها ایفاگر آنها بودند به زنها سپرده شود فیلم را «زنانه» میکند؟ یا مثلاً اینکه نشان دهیم زنان هم مثل مردان میتوانند در زندگی بیپروا باشند؟ شکستن پیشفرض «زن خوب» در فیلم «مادرهای بد» یا «چگونه مجرد بمانیم» چه کمکی به اصل ماجرا میکند؟
مشکل اصلی شاید به برداشتی سوءتفاهمآمیز از تعریف کمدی بازگردد. در نمونههای موفق کمدیهایی از این دست شوخی از دل شکستن الگوها و کلیشههای ازپیشساخته شده بیرون میآید. الگوهایی که انگار ازلی و ابدی هستند و در طی قرنها و هزارهها شکل گرفتهاند (موفقترین شوخیهای همین فیلم «شب سخت » هم جایی اتفاق میافتد که مهمانی مجردی مردها و زنها با هم مقایسه میشوند). اما این فیلمها میخواهند هم الگو را بسازند و هم در همان حال آن را به هجو بکشند و حاصل، در نتیجه، شکستی مطلق است.
جس، آلیس، بلر، فرانکی و کیوی در آن ویلای اشرافی ساحل فلوریدا دست به هرکاری میزنند تا از شر جسدی که ناخواسته روی دستشان مانده خلاص شوند و در همان حال با کلیشههایی که در کالبد فیلم جاسازی شده دستوپنجه نرم میکنند. میتوانیم در پس تقلای آنها تلاش کارگردانی را ببینیم که درست مثل شخصیتهایش میکوشد به مدیران استودیو بقبولاند به یک کارگردان زن فیلماولی اعتماد کنند و از پس آنها برنمیآید.