/

آیینه‌ی سیمین

سال‌ها پیش که با منوچهر آتشی پای صحبت غزل مدرن و پست‌مدرن به میان آمد خیلی قاطع و بی‌برگشت چیزی گفت که بعدها در مقدمه‌ی «باران برگ ذوق»، مجموعه‌غزل‌های آتشی، خواندم. هرچند قطعیتش وزن بحث شفاهی را نداشت؛ «غزل را من به همان صورت کلاسیکش- حافظانه و صائبانه- می‌پسندم و گه‌گاه سعدیانه، و معتقد هم نیستم که در قلمرو آن و صورت‌های معهود تصویری آن نوآوری ممکن باشد یا من چنین کاری کرده باشم … پس چیزی به نام «غزل مدرن» یا «مثنوی مدرن» وجود ندارد. یا من از آن غافلم …» و این اعتقاد شاعری بود که به شهادت زمانه پیگیر شعر جوان بود از ابتدا و مثلاً خیلی زود ارزش غزل‌های منزوی را تشخیص داد. با این همه در نهایت حرف می‌رسید به جایی که «اگر قرار باشد غزل روز را با احساسات و خلجانات معاصر مدرن بنامیم، بهترین نمونه‌اش سیمین است».

سیمین بهبهانی با دغدغه‌های اجتماعی، هنری و شخصی وسعت جالب‌توجهی را در قالب کلاسیک جای داده است. این موضوع اهمیت بیشتری دارد از تنوع و تعداد وزن غزل‌ها که معمولاً در نظر اول توجه را برمی‌انگیزد. توجه بهبهانی به زبان ساده و روان و سعدیانه، به قول آتشی، باعث نشده تا تجربه‌ی غزل ساختن با تخیلی پیچیده و تفسیرپذیر و حافظانه را کنار بگذارد. از طرفی غزل‌های بسیاری با وزن دوری و مولوی‌وار و بازی با کلمات دارد. از سویی غزل‌هایی درآمیخته با زبان روزمره و روایی و گاه سهل و ممتنع نظیر «شلوار تا خورده دارد مردی که پا ندارد/ خشم و آتش نگاهش، یعنی: تماشا ندارد …» را در میان غزل‌هاش می‌خوانیم و از سویی غزلی با تخیلی رها و غلتان میان واژگان:

 

نیلوفری چو حلقه‌ی دود، کبود کبود

آواری از کرانه‌ی رود- صدای که بود؟

آواری از نهایت خواب که خیز! که خیز!

فریادی از نهاد شتاب که زود! که زود!

نیلوفری چو آتش سرخ به دامن باغ

پا تا به سر کشاکش سرخ شراره و دود

دامان باغ شعله گرفت، نه بخت و نه یار

باقی از آن حریر شگفت نه تار و نه پود

پیچیدن زبانه و کاج، فراز فراز

افتادنِ کلاله و تاج، فرود فرود …

 

طبیعتاً وجه عاشقانه‌ی غزل احتیاجی به اشاره و ذکر نمونه ندارد اما حتماً باید توجه و دغدغه‌ی ورود زبان محاوره در قالب غزل را در کارهای سیمین دید که البته ریشه در دکلماسیون طبیعی نیما دارد؛ وجهی از تلاش او که راهگشای بسیاری، که قائل به مدرن کردن این قالب کهن هستند، داشت. غزل «نوشیدنی، گرم یا سرد؟» این گونه آغاز می‌شود:

 

– نوشیدنی، گرم یا سرد؟

– یک قهوه‌ی ترک اگر هست.

– البته! در خانه،

صد شکر!

شک نیست، این مختصر هست.

آوردم و نوش کردی

گفتی: به فنجان نظر کن

در این تصاویر آیا

جز عشق نقشی دگر هست؟

 

یا چند بیت ابتدای غزل «در حجمی از بی‌انتظاری»:

 

در حجمی از بی‌انتظاری زنگ بلند و سوت کوتاه:

– «سیمین تویی؟»

آوای گرمش

آمد به گوشم زان سوی راه.

یک شیشه‌ی پر نشئه و گرم، غل‌غل‌کنان در سینه شارید

راه از میان انگار برخاست، بوسیدمش گویی نیاگاه.

– «آری، منم» خاموش ماندم …

– «خوبی؟ خوشی؟ قلبت چطور است؟»

(چیزی نگفتم، راه دور است.)

– «خوبم، خوشم، الحمدلله!»

 

سیمین بهبهانی ترانه‌نویس هم بود و در دوره‌های ترانه‌نویسی با دوستانی همراه. یکی از این دوستان یداله رؤیایی‌ست. شاعری که هر طور نگاه کنیم از منظر سبک نمی‌تواند سنخیتی با بهبهانی داشته باشد. در دهه‌ی هفتاد «لبریخته‌ها» منتشر شد و درباره‌اش نقد و نظر زیاد نوشتند. خانم هما سیار همت کرد و مجموعه‌ی این مقالات را با نام «از حاشیه تا متن» جمع‌آوری کرد. بی‌اغراق یکی از بهترین خوانندگان «لبریخته‌ها» به شهادت مقاله‌ی «هنگام که “بیراهه برای گام آرام است”» سیمین بهبهانی است. مقاله آمیخته‌ای‌ست متعادل از نظرات دوستی صمیمی و قدیمی و منتقدی کارآشنا و استخوان خردکرده؛ نقدی عجیب که هم ظرایف دستوری را می‌بیند، هم خلاقیت‌های وزنی را، هم ساختار و فرم را و هم مکانیسم تصویرسازی را. و این‌همه را با عاطفه‌ی دوستی از قدیم به دلتنگی از مادر و همسر درگذشته‌ی رؤیایی می‌آمیزد. این مقاله وجه احترام‌برانگیزی از سیمین بهبهانی را نشان می‌دهد. وجهی که نشان می‌دهد سلیقه و مهارت شاعر در سبکی خاص نمی‌تواند انکار وجوه دیگر شعر معاصر باشد و به پرنیان‌اندیشی بیفتد.

آنچه در این تنوع مایه‌ی استقبال عمومی از غزل‌های سیمین بهبهانی شد دغدغه‌ی اجتماعی اشعارش بود. اما همیشه این استقبال خوشایند بعضی‌ها نیست. این یادداشت را با بیت‌هایی از غزل مشهور او پایان می‌دهم که پاسخی فروتنانه و محکم است به همان کسانی که نادانسته یا دانسته با فرهنگ و هنر شاخ‌به‌شاخ می‌شوند. به همان کسانی که سنگ مزار می‌شکنند و نمی‌دانند که سنگ مزار کسی را می‌شکنند که یک عمر سنگ زبانشان را به سینه زده است، زبانی که امروز از تلاش همان‌ها غنی شده است. سیمین در سرزمین شعر به حق نوشت:

یک متر و هفتاد صدم     افراشت قامت سخنم

یک متر و هفتاد صدم     از شعر این خانه منم

یک متر و هفتاد صدم     پاکیزگی، سـاده دلی

جان دلارای غـــزل،      جـسم شکـیبای زنم

زشت است اگر سیرت من،   خود را در او می‌نگری

هی ها که سنگم نزنی!    آییـنه‌ام، می‌شکــنم

از جـای بـرخـیزم اگر،    پُر سایه‌ام، بیـدبُـنـم

بر خاک بنشینـم اگـر،   فـرش ظریفم، چمنم.

ای جملگی دشمن من،‌   جز حق چه گفتم به سخن

پاداش دشنام شـما         آهی به نفرین نزنم

انـگار من زادمـتان        کژتاب و بدخوی و رَمان

دست از شما گر بکشم،    مهر از شما بر نَکنم

انـگـار من زادمتان        ماری که نیشم بزند

من جز مدارا چه کنم     با پاره‌ی جان و تنم؟

هفتاد سال این گُله‌جا    ماندم که از کف نرود

یک متر و هفتاد صدم   گورم، به خاک وطنم.

*عکس از امیر جدیدی

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

اعتراض به سبک صلح

مطلب بعدی

تعلیق موزه‌ی پاسارگاد

0 0تومان