شغل روزنامهنگاری، مثل دیگر مهارتها و شغلهاست: نقاشی که مفهومی را نقش میزند، برقکاری که عیب برقرسانی را مییابد و رفع میکند، برنامهنویسی که مهارت خود را در تدارک یک سامان در فضای مجازی به کار میگیرد، آشپزی که برای ۲۰۰ میهمان مجموعهای قابل خوردن را بر سفره میگذارد، افسری که میداند با گروهی سرباز، چگونه میتوان از میان خطرها گذشت و هدفی را فتح کرد، خلبانی که آموخته است گروهی را از پهنهی آسمان بگذراند و به مقصد برساند و. . . مهارت حرفهای روزنامهنگار را در دو عرصه میتوان خلاصه کرد: دریافت آگاهیها و پرداخت آن آگاهیها برای استفادهی مخاطبان. همین؟
بعله، همین! اجرای همین وظیفهی دوگانه و در ظاهر ساده، به دانشی نیاز دارد که برای رسیدن، راه دراز و پر دستاندازی را باید زیر پا گذاشت. مثل یک نقاش، برقکار، برنامهنویس، آشپز، فرماندهی نظامی، خلبان و. . . روزنامهنگار باید نکته به نکته بیاموزد، تجربههای موفق دیگران را مرور کند، بخواند و تجربه کند. تازه اینها، با آنکه توش و توان و اندیشهی جویا و پویای گستردهای میخواهد، همهی بایستههای روزنامهنگار شدن و بودن نیست.
پیش از آنکه روزنامهنگار چیزی بیاموزد، در کارهای نامآوران این حرفه دقیق شود، بخواند و تجربه کند، باید نخست در ذات خود خصلتهایی داشته باشد: روزنامهنگار برای انواع دانستنیها ذهنی باز دارد. او، خود را در مسیر رویدادهای مهم جهان پیرامون نگاه میدارد. تحولهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و . . . البته ورزشی از میدان دید ما نباید دور بماند. زورگویی است اگر حکم دهیم روزنامهنگار باید همهی دانستنیهای عالم را در محدودهی ذهن خود نگاه دارد. روزنامهنگار اما باید بداند آگاهیهای لازم برای کار حرفهای خود را کجا میتواند پیدا کند. توصیه میکنند دارندگان روحیههای شکننده و احساساتی کار دیگری را بجویند. درست که داشتن روح و حس انسانگرا از لازمههای این حرفه است، تسلیم احساسات شدن اما، روزنامهنگار را به اشتباه میاندازد. خبرنگاری که یک تصادف جادهای، روان شدن سیل، خشکسالی در یک منطقه یا مرگ کسی را (هر قدر بزرگ) فاجعهی قرن مینامد، اهل این حرفه نیست. زودباوری، برای این حرفه، بلای بزرگی است؛ مثل کمطاقتی. بهتر است حرف همهی طرفهای ماجرا را شنید، با اطلاعات کافی سنجید، با منطق نگاه کرد و سپس با مردم در میان گذاشت. یک خصلت مهم روزنامهنگار، جستوجوگر بودن و تمایل فراوان به «سر درآوردن» است. هنر اصلی و بزرگ در این حرفه، «کشف» است. بهندرت کشف یک نکته به کسی الهام میشود. کشفی که مخاطب را زیر تأثیر قرار دهد، بعد از دوندگی با چشم باز، به دست میآید. مطالعه و تجربه دائم و سیریناپذیر از بایستههای این شغل است. شاید کار مهم، مطالعه و تجربه، بودن، همراه شدن و زندگی کردن با مردم باشد؛ مردم همهجا و بهویژه مردمی که ادعا داریم میخواهیم از آنان بگیریم و به آنان خطاب کنیم.
طرح: سیفالله صمدیان | ۱۳۶۲
خبرنگار شدن، شرط دیگری هم دارد: سلامت تن و روان. میدانم. جای اعتراض دارد. آخر روزنامهگزاری که قرار است زیر اسپیلت بنشیند، چای و هلههوله را کنار دست بگذارد و در خبرگزاریها و سایتها سیر کند، تا چیزکی تکراری، نخنما، بیجاذبه، با نگارشی نادرست و بیرمق و در نتیجه، بیگانه با سپهر ذهنی مخاطب تحویل دهد، اگر علیل هم باشد، چه خیالی است؟ من اما دربارهی روزنامهنگاری نظر میدهم؛ نه روزنامهگزاری. نوع کار دوم البته نیاز اندکی به این کارآییها دارد. نقصی در عزت و شرافت کسی که آسم دارد، دید کاملی ندارد، دچار مشکل حاد گوارشی است، دیابت نوع دوم دارد و . . . نیست. مهم اینکه مثل آدمهای تندرست نمیتواند در میدان رقابت رسانهای دقیق باشد، مشکلات را تحمل کند، طاقت آورد. تصور کنید خدای ناکرده در خاش حادثهای طبیعی اتفاق بیفتد که لازم باشد خبرنگار چند روزی در منطقه بماند و نکته کشف کند.
لازمههای دیگری هم هست. توصیه میکنند اهل رسانه، غیر از تسلط به زبان ملی، بهتر است زبان دوم هم بداند، باید به بد و خوب دیگران اهمیت دهد، این حرفه را نردبان رسیدن به آرزوهای دور و دراز نداند، به افتخارات دو یا سه گزارش، مصاحبه یا یادداشت پیشین خود برای ابد مفتخر نماند، به آبروی حرفهای خود ارزش گذارد و . . .
همهاش البته همینها نیست. وقتی اما تمامی این شرایط داشت و عمری در این راه گذاشت، خدا کند آنقدر نیازمند نماند که با خود بگوید: همین؟!
کاریکاتور: رضا فراهانی| ۱۳۶۹