همه‌ی حقیقت را بگوییم

من طبق عادت در برخورد با دوستانم می‌پرسم دنیا دست کیست؟ همه این سؤال را شوخی می‌گیرند و جواب‌های طیبت‌آمیز می‌دهند، و چون سال‌ها این سؤال را تکرار کرده‌ام برای خود من هم تا حدی جنبه‌ی شوخی به‌خود گرفته است، اما واقع این است که این سؤالی جدی است، و از شما چه پنهان اگر از خود من بپرسند دنیا دست کیست، ضمن همه‌ی اگر و مگرها و شک و تردیدهایی که همواره در وجود آدمی لانه کرده است، خواهم گفت «متأسفانه» حالا چند سالی است که دنیا دست رسانه‌ها افتاده است.

چرا متأسفانه؟ برای اینکه این بار سنگینی است که از روزگاران دور بر دوش سیاستمداران بود و ما هرگاه به مطالعه‌ی دوره‌ای از تاریخ همت می‌گماردیم به خود حق می‌دادیم در نگاه دوباره به تاریخ، بسیاری از سیاستمداران را به تازیانه‌ی نقد ببندیم و دمار از روزگارشان درآوریم، ولی حالا که به گمان من دنیا دست رسانه افتاده، آیندگان چه کسی را به تازیانه خواهند بست؟

آشکار است که رسانه‌ها هرگز تا این حد دامن نگسترده بودند و در هیچ دوره‌ی تاریخی، جهان را به اندازه‌ی امروز در مشت خود نداشتند و هیچگاه این‌همه حرف و سخن و تفسیر و بحث در بوق نمی‌شد. مردم صبح تا شب، چشم و گوششان به رسانه نبود. شاید صبح‌به‌صبح همراه با چای و صبحانه، روزنامه‌ای هم می‌خواندند و شب‌ها هم برای رفع ملال ساعتی پای رادیو و تلویزیون می‌نشستند و به خبرها هم توجهی نشان می‌دادند. اما امروز با این ماسماسکی که نامش «گوشی» است، تمام خبرها و رویدادهای جهان در مشت یا در جیب ماست و مردمان هر لحظه از طریق آن حرکات و سکنات و سخنان خود را تنظیم می‌کنند.

فرض من درباره‌ی اینکه جهان دست رسانه افتاده، چه درست باشد چه غلط، یک چیز مسلم است؛ با گسترش بی‌حد وسایل ارتباط جمعی، همه‌ی ما از چشم روزنامه‌نگاران یا حداقل از پشت عینک روزنامه‌نگار به جهان می‌نگریم. بنابراین در تعریف روزنامه‌نگار می‌توان گفت روزنامه‌نگار کسی است که همه از چشم او به جهان نگاه می‌کنند. این «تعریف» در تعریف روزنامه‌نگار نیست، نشان‌دهنده‌ی نقش پر مسؤولیت آنان است. مسؤولیتی که می‌تواند کمر هر رستم دستانی را خم کند. بنابراین هر آدم عاقلی باید شانه از زیر چنین باری خالی کند.

اما گرفتاری این است که شانه خالی کردن از زیر چنین باری در جهان پیچیده‌ی امروز کار ساده‌ای نیست. از جمله برای آنکه هیچ‌کس به اندازه‌ی روزنامه‌نگار مجذوب حرفه‌ی خود نمی‌شود. این شغل بیش از آنکه آدمی را مرعوب کند، مجذوب می‌کند. کسانی که وارد این حرفه می‌شوند، کار خود را از دیگر مشاغل بالاتر می‌بینند. این مهم نیست که وزارت کار برای ما حقوق کارگری قائل است که در زمان بازنشستگی – مثل مال من – هیچ دردی را درمان نمی‌کند، مهم این است که در چشم هر روزنامه‌نگار و خبرنگاری شغلش مهم‌ترین شغل دنیاست. حتی از شغل استاد دانشگاه هم مهم‌تر است! بخشی از این تصور از تأثیر آنی کار روزنامه‌نگار در جامعه نشأت می‌گیرد. همه‌ی ما خیال می‌کنیم داریم روزانه جهان را تغییر می‌دهیم و چه‌بسا این تصور باطلی نباشد. اما شکی نیست که در طول تاریخ سیاستمداران، نظامی‌ها و روحانیون بیش از ما جهان را تغییر داده‌اند و هنوز خواهند داد. (۱)

بخشی دیگر از این مسؤولیت وحشتناک به وجدان خبرنگار ربط پیدا می‌کند. خبرنگار سرش را در هر سوراخی، به‌خصوص سوراخ‌هایی که بوی بدی از آن استشمام می‌شود، فرو می‌کند. ممکن است این کار به فضولی در کار دیگران تعبیر شود که در موضوع ورود به حریم خصوصی افراد قابل بحث است. گاه ممکن است به تجسس در اموری ربط پیدا کند نظیر آنچه در مورد آسانژ و اسنودن گفته می‌شود که حتی بیشتر از حریم خصوصی قابل بحث است، ولی اگر از این وادی‌ها فاصله بگیریم سخن ژان لاکوتور، روزنامه‌نگار برجسته‌ی فرانسوی، درست درمی‌آید که درباره‌ی خبرنگاران می‌گفت «خبرنگار انسانی است آزاد و مسؤول که باید منتهای کوشش خود را برای روشن کردن ذهن معاصرانش درباره‌ی رویدادهای عالم بکند بی‌آنکه مسبب قتل‌عام دیگری همچون هیروشیما شود». (۲)

می‌بینیم که قضیه تا اندازه‌ای از پرداختن به وجدان فراتر است. بر‌عهده گرفتن این نقش، یعنی روشن کردن ذهن دیگران درباره‌ی رویدادهای عالم کار خطرناکی است. چراکه برای روشن کردن ذهن دیگران نخست باید مطمئن باشید که ذهن خود شما روشن است و اگر روزنامه‌نگارانی که از آنان می‌گوییم جوانان بی‌تجربه‌ای باشند که از تاریخ کشور خود و جهان بی‌اطلاع باشند، چگونه خواهند توانست ذهن دیگران را به راه کج نبرند؟ قصد ندارم زیاد وارد عمق این مطلب بشوم ولی آیا در کشورهایی نظیر ما علوم و تاریخ به‌نحوی تدریس می‌شوند که ذهن جوانان و از جمله جوانان روزنامه‌نگار روشن باشد؟ خود ما در زمان انقلاب از تاریخ کشور خود چه اندازه می‌دانستیم؟ فرضاً در واقعه‌ی ترکمن‌صحرا، تحت تأثیر گروه‌های چپ، چنان خلق ترکمن خلق ترکمنی راه انداخته بودیم که یادمان رفته بود پاره‌ی بزرگی از این خلق که سنگش را به سینه می‌زدیم همانی است که در تمام طول تاریخ، به‌خصوص در تمام دوره‌ی قاجار تا زمان رضاشاه، کارش این بوده است که به شهرهای سمنان و دامغان و اصفهان و نیشابور و جاهای دیگر و البته بیشتر به راه‌های کاروان‌رو یورش می‌آوردند و زنان و دختران و مردان جوان را اسیر می‌گرفتند تا مثل غنائم جنگی در ازبکستان و جاهای دیگر به بردگی بفروشد. شیعیان را عین قند و نبات به سنی‌ها می‌فروختند و عین خیالشان نبود که اینان انسان‌اند و پدر و مادر و زن و شوهر و… دارند. سندش را نه‌فقط در «سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه» یا در یاداداشت‌های دکتر قاسم غنی، که در معروف‌ترین کتاب ایران، حاجی بابای اصفهانی، هم می‌توان دید. نیاز به گفتن نیست که مقصود من کوبیدن «خلق ترکمن» نیست، بلکه فراموش نگذاشتن بخشی از حقیقت و نپرداختن به‌تمامی آن است. (۳)

بدتر این بود که به علت عدم آشنایی با تاریخ، این قضیه‌ی ساده‌ی سیاسی را درک نمی‌کردیم که چپ‌ها برای به‌دست گرفتن قدرت نخست پشت خلق‌ها سنگر می‌گیرند ولی پس از فائق آمدن، پدری از خلق‌ها درمی‌آورند که روزگار مثل ابر بهار به حالشان گریه کند. نمونه‌اش این که هیچ‌یک از ما در گرماگرم همان کار زار ترکمن‌صحرا، یک تُک‌پا به آن سوی مرز نرفته بود تا وضع پاره‌ی بزرگ‌تر همین خلق ترکمن را بعد از هفتاد سال زندگی زیر سیطره‌ی حکومت سوسیالیستی ببیند و بداند که وضع شهرهای آنها از دهات ما بدتر است و در زیر سیطره‌ی چپ‌ها به چه فلاکتی افتاده‌اند.

پس بخش مهمی از مسؤولیت روزنامه‌نگار آن است که باید تمامی حقیقت را ببیند و منعکس کند نه‌فقط جزء و پاره‌ای از آن را. خبرها و گزارش‌ها و اطلاعاتی که در رسانه‌ها، به‌وسیله‌ی گروهی جوان بی‌تجربه و بی‌خبر از تاریخ تولید می‌شود و به خورد مردم داده می‌شود، البته با تمام حسن نیت اما بدون توجه به «تمامی حقیقت» و نه‌فقط جزئی از آن، تولید و منتشر می‌شود. پیداست که بین آنها چهارتا آدم باتجربه هم پیدا می‌شوند، ولی اکثر آنان کم‌تجربه‌اند و گرم و سرد روزگار را چندان که باید نچشیده‌اند و می‌توانند در کج‌فهمی خود از مسائل جهان مردم را به اشتباه بیندازند. آیا این بیم وجود ندارد که این جوانان روزنامه‌نگار که در دنیای آرمانی خود به سرمی‌برند و تمام رسانه‌ها هم به دست آنها اداره می‌شود، ما را همراه خودشان با چشم بسته به ته دره هل دهند؟ من به پاکی و درستی آنها باور دارم اما به دانش یکایک آنها هم می‌توانم اعتماد داشته باشم؟ به گمانم کار اندکی پیچیده می‌شود و اگر آنچه آنها تولید می‌کنند به‌وسیله‌ی دبیران مجربی بازبینی نشود که نمی‌شود، کار می‌تواند از آنچه تصور می‌کنیم خراب‌تر شود. مقصودم ایجاد ترس و برآشفتن ذهن مردمان نسبت به خبرنگاران نیست، قصدم نشان دادن اندازه‌ی مسؤولیت آنان و بار امانتی است که بر دوش گرفته‌اند. استهزای روزنامه‌نگاران در ادبیات بر کسی پوشیده نیست و در «آبروی ازدست‌رفته‌ی کاترینا بلوم» و داستان‌های گی دو موپاسان و جاهای دیگر انعکاس یافته است. روزنامه‌نگار به‌خاطر مسؤولیت سنگینی که بر عهده دارد باید بسیار آگاه و دانا باشد و پیش از مسلح شدن به آگاهی‌های لازم دست به قلم نبرد.

به همین جهت است که من پس از عمری روزنامه‌نگاری به این نتیجه رسیده‌ام که در کشورهایی مانند ایران روزنامه‌نگار دو بار باید زندگی کند و بار اول نه، بلکه بار دوم به روزنامه‌نگاری روی آورد. برای اینکه در کشور ما علوم، به‌ویژه درس‌های تاریخ به‌درستی به دانشجویان و دانش‌آموزان منتقل نمی‌شود و جوان‌ها معمولاً از تاریخ و گذشته و بیش از آن از زیر و بم زمانه و نقش‌های عجب روزگار بی‌اطلاع هستند و کسی که از تاریخ بی‌اطلاع است، نمی‌تواند داوری درستی درباره‌ی وقایع روز داشته باشد و اگر همه‌چیز را کج و معوج نبیند بی‌تردید آرمانگرایانه خواهد دید و درباره‌ی حال و آینده درست نخواهد اندیشید.

شاید بپرسید که این کشف را فقط شما کرده‌اید؟ مدارس روزنامه‌نگاری غرب به این راز دست نیافته‌اند؟ جواب این است که اولاً جوانان مغرب‌زمین به‌خاطر آموزش درست در جوانی همان دید دورنگر و عمیقی را، که به عقیده‌ی من هر روزنامه‌نگاری باید داشته باشد، تا حد قابل ملاحظه‌ای به‌دست می‌آورند و مانند ما خام و نیازموده از دانشکده به درون جامعه پرتاب نمی‌شوند تا در کوره‌ی تجربه پخته شوند. ثانیاً ای‌بسا این حرف در مورد آنان هم به میزان کمتری صادق باشد. به هر حال، وضع ما با آنها به‌خاطر سیستم آموزشی‌مان تفاوت اساسی دارد. کار ما با آنها قابل مقایسه نیست. ما بهتر همان است که پیرو سعدی باشیم که در پنجاه‌وپنج سالگی شروع به نوشتن بوستان و گلستان کرد. آیا سعدی نمی‌توانست زودتر از پنجاه-شصت سالگی دست به قلم ببرد؟ به یقین می‌توانست ولی گذاشته بود اول به اندازه‌ی قانع‌کننده‌ای پخته شود تا بعد بتواند به دیگران بگوید الا ای که عمرت به هفتاد رفت / مگر خفته بودی که بر باد رفت؟

من عمداً در این بحث وارد مشکلات و گرفتاری‌های روزنامه‌نگاران از سوی حکومت نشدم. چون اگر وارد آن بحث بشویم مقاله‌ی ما مثنوی می‌شود. حقیقتاً هم رفتار حکومت با روزنامه‌نگاران خارج از قاعده و استاندارد است. بنابراین چه حرفی بزنم؟ مثلاً قانون مطبوعات اتریش به روزنامه‌نگاران اجازه می‌دهد که از ادای شهادت در دادگاه قضایی یا بازجویی در مورد هویت منشأ یا منبع اطلاعات خود در دعاوی اداری، امتناع ورزند. یا قوانین سوئد به روزنامه‌نگاران اجازه می‌دهد در این‌گونه موارد سکوت کنند. این بحث‌ها در مورد ما چه معنی دارد؟

خب معنی این حرف‌ها چیست؟ نباید روزنامه‌نگاری بکنیم؟

چرا، باید روزنامه‌نگاری بکنیم اما چون زندگی دوباره دست نمی‌دهد تنها بعد از تجربه‌های سنگین و فراوان و زیر نظر روزنامه‌نگاران با تجربه و کارکشته.

 

پی‌نوشت:

یک. شاید این تصور که روزنامه‌نگاری مهم‌ترین شغل یا یکی از مهم‌ترین شغل‌های جهان است تصور خیلی نادرستی نباشد. در کتابی که همین یکی دو ماه پیش از ریچارد فرای منتشر شده داستان جالبی آمده است: «در هتل دوشنبه یک سوئیت به من دادند اما کمی بعد ضربه‌ای به در خورد و یک خبرنگار آمریکایی و همسرش و چند راهنما وارد شدند. او در مسکو مأموریت داشت و حالا یک سفر به آسیای مرکزی آمده بود. مدیر هتل سوئیت را به وی داد و مرا به یک اتاق کوچک راهنمایی کرد که سبب اعتراض راهنمای تاجیکی‌ام شد. او را آرام کردم و گفتم به عکس شوروی در آمریکا روزنامه‌نگاران مهم‌تر از استادان هستند که سبب حیرت او شد». پیداست که فرای این حرف را به خاطر آرام کردن راهنمای خودش زده است اما به‌گمانم ریشه در آن دارد که جامعه‌ی آزاد خبرنگارانش را مهم‌تر از دیگران و حتی استادان می‌داند.

دو. ژان لاکوتور، مقاله‌ی وجدان خبرنگار، مجله‌ی پیام یونسکو، شماره‌ی ۲۴۴ مهر ۱۳۶۹

سه. لئون بلوم که سال‌های مدیدی روزنامه‌نگار بود، در مراجعت از تبعید زمان جنگ به همکاران مطبوعاتی‌اش گفته بود که دریافته‌ام قانون طلایی روزنامه‌نگاری این نیست که «جز حقیقت نگوید » – که کار آسانی است – بلکه «گفتن کل حقیقت است که به مراتب دشوارتر است».

*عکس از عباس کوثری

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

روزنامه‌نگاری جرم نیست

مطلب بعدی

خیال نشستن بر توسن قلم

0 0تومان