فروش کتاب فروشیهای راستهی کریمخان و انقلاب نسبت به سال گذشته همین موقع تقریباً پنجاه درصد کمتر شده. این کمتر شدن حدس و گمان نیست، بلکه نتیجهی تحقیقاتی میدانی است که بهزودی از سوی اتحادیهی ناشران و کتابفروشان منتشر خواهد شد. دلیل کم شدن فروش هم این نیست که مردم همان چند کتابی را که میخریدند از خرج ماهانهشان حذف کردهاند، این است که جنس کتابفروشیهایی که از آن خرید میکردند عوض شده و بیشتر ترجیح میدهند از کتابفروشیهای شمال شهر و شهرکتابها خرید کنند. در نتیجه طبیعی است که اوضاع کتابفروشیهای مستقل راستهی کتابفروشیهای تهران دارد سخت و سختتر میشود. به این قضیه باب شدن خرید نسخهی ایبوک کتاب چاپی به نصف قیمت را هم اضافه کنید و بعد منتظر باشید تا ببینیم طی یکی دو سال آینده چه بر سر همین چند چراغ روشن می آید. اینطور که پیداست دولت و نهادهای سیاستگذار از این بابت نگرانیای ندارند. ماجرای رویارویی کتابفروشیهای کوچک بخش خصوصی با فروشگاههای زنجیرهای بزرگ کتاب فقط مختص ایران هم نیست و همهجای دنیا دومی دارد اولی را تهدید میکند و میبلعد، اما مثلاً در بریتانیا دولت برای بقای کتابفروشیهای کوچکی که هر کدام رنگولعاب خودشان را دارند راهکارهایی در نظر گرفته؛ کتابفروشیهای کوچک را از مالیات معاف کرده و به جایش از کتابفروشیهای زنجیرهیی مالیاتی برابر با دیگر اصناف درآمدزا میگیرد و البته برای کتابفروشی آنلاین و دمودستگاه عظیمی چون «آمازون» هم خوابهایی دیده. با اینهمه اینجا فعلاً دور دورِ کتابفروشیهای زنجیرهای است و البته بهنظر میرسد وسوسهی راهاندازیاش دارد به جان نهادهای نیمهدولتی و وابستهای هم میافتد که پولشان را از فروش کتاب درنمیآورند. یک موردش افتتاح کتابفروشی چندهزارمتری «نارنجستان بهشت» در خیابان شریعتی و افتتاح «نارنجستان سروش» در خیابان انقلاب است. انتشارات سورهی مهر هم خبر داده همین روزها شعبهی بزرگی را در خیابان یوسفآباد افتتاح میکند. الآن شهرکتابها با سازوکاری دقیق و دقیقاً بر اساس درآمدزایی و فروش کتاب موفق شدهاند شعبههایشان را گسترش بدهند و رقابتی نابرابر را با کتابفروشیهای کوچک آغاز کنند. ویژگی شهرکتابها فضای وسیعشان است؛ در دل این فضای وسیع کتابها توی دل هم نمیگورند و میشود خیلی راحت کتابهای تازه را یافت و همانجا یک گوشهای لم دارد و ورقی زد و بعد تصمیم به خریدن گرفت. چند تا از کتابهایی که اینروزها در شهرکتابها بیش از باقی عنوانها دیده میشوند و برای خودشان جایی درخور و در دید دستوپا کردهاند، و بالطبع فروش بیشتری هم دارند، اینها هستند:
«جنوب مرز، غرب خورشید»، هاروکی موراکامی، ترجمهی پیمان سلطانی، نشر بدیل. «دنیای ما هم دقیقاً همونجوریه. بارون بیاد گلا میشکفن. بارون نیاد پژمرده میشن. مارمولکا حشرههای کوچیکو میخورن، پرندهها هم مارمولکا رو. اما آخرش همهشون میمیرن. میمیرن و خشک میشن. یه نسل میمیره و نسل بعدی جاشو میگیره. همیشه همینطوریه. هزار جور میشه زندگی کرد و هزارجور میشه مرد. اما آخرش عیناً یکیه. تنها چیزی که باقی میمونه کویره.» این تکهای از آخرین رمانی از موراکامی است که به فارسی درآمده، یکی از یازده رمان او، رمانی که بعد از «جنگل نروژی» رکورد فروش آثار موراکامی را در امریکا و کانادا شکست و حسابی او را مشهور کرد. کلاً موراکامی در ایران اقبال بلندی دارد، کافی است بخواهید در زمینهی ادبیات با ناشناسی معاشرت کنید، حتماً اسم بردن از موراکامی به کارتان می آید، چون کمتر کسی است که سالی یکی دو کتاب بخرد یا بخواند و اسم موراکامی را نشنیده باشد. پس از انتشار یک مجموعهداستان کوتاه از موراکامی با نام «کجا ممکن است پیدایش کنم» در ۱۳۸۶، نخستین ترجمه از رمانهای این نویسنده را مهدی غبرایی با نام «کافکا در کرانه» روانهی کتابفروشیهای ایران کرد.
«مسافرخانه، بندر، بارانداز»، احمدرضا احمدی، نشر ثالث. «در باران راه میرفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقهی هفتم، در طبقهی صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایهاش را در پشت پرده دیده بودم…» این دومین رمان احمدرضا احمدی شاعر است، او این سالهای اخیر یک رمان دیگر و چند نمایشنامه هم نوشته. شاید دلیل جذابیت این رمان بیش از همه خود احمدرضا احمدی است، دلیلی که سبب شده کتاب به فهرست پرفروشها راه یابد.
«بهشت»، تونی موریسون، ترجمهی گیسو پارسای، نشر روزگار. «بهشت» اولین رمانی بود که تونی موریسون بعدِ گرفتن نوبل ادبیات منتشر کرد. فروش بالا داشت اما منتقدان امریکایی روی خوشی به این کتاب نشان ندادند و دستآخر هم فروش کتاب در خارج از امریکا سبب شد موریسون بتواند به جنگ منتقدان امریکایی برود. موریسون «بهشت» را تولد دوبارهی خودش میداند و گفتهاند در این رمان نهفقط سبکوسیاقش که شیوهی نگرشش به دنیا را هم عوض کرده. «بهشت» هم درست مثل «عشق» در ایران بسیار پرفروش است، اما حرفوحدیثهایی که این سالها دربارهی مترجم کتاب پیش آمده، شاید سبب شود کتابخوانهای حرفهای، که دغدغهی زبان دارند، کمی با تردید سراغ این کتاب بروند.
«جشن بیمعنایی»، میلان کوندرا، ترجمهی قاسم صنعوی، نشر بوتیمار. چهارده سال از انتشار آخرین رمان میلان کوندرا گذشته بود که خبر آمد که استاد رمان تازهای نوشته. یکی دو ماه پیش بالاخره انتظار سر آمد. کتابی که خیلی زود به فارسی هم ترجمه شد و خوانندههایش را پیدا کرد. «جشن بیمعنایی» رمانی است شبیه همهی کارهای دیگر کوندرا، با همان پیچیدگیها و جذابیتها، چه در زبان و چه در فرم. ناشر نسخهی فرانسوی پشت جلد کتاب نوشته «نوری بینداز بر جدیترین مشکلات زندگی و همزمان، حتی یک جملهی جدی هم نگو؛ این است جشن بیمعنایی.»
«بینام»، جاشوا فریس، لیلا نصیریها، نشرماهی. پای جاشوا فریس خیلی وقت است که به کتابفروشیهای ایران باز شده است. نویسندهی شهیر و جوان امریکایی که مجلهی نیویورکر او را یکی از بیست نویسندهی بزرگ زیر چهل سال معرفی کرده که قرار است ادبیات امریکا روی شانههای رمانهای آنها بالا برود. چند سال پیش ترجمهی تمیز و خواندنی از رمان «آنگاه به پایان رسیدیم» او به قلم علی فامیان منتشر شد، ترجمهی درخشانی که چندان دیده نشد. حالا این روزها لیلا نصیریها هم ترجمهی خواندنی و تروتمیزی از رمان مشهور او منتشر کرده، رمانی که برخلاف اولی حسابی دیده شده است. «بینام» تجربهی تازهای برای خوانندهی ایرانی خواهد بود.