خانوم، جمعه بیایید

عکس‌ها: روشن نوروزی

 

مرتضی و ژیوار و مهدی و محمد و معروف و دیگر بچه‌هایی که یک هفته کار در کارگاه و خیابان را تعطیل کرده و به تهران آمده‌اند، جمعه عصر، در فینال پرشین لیگ، منتظر صدای تشویق تماشاچیان بر سکوی زمین بازی دانشگاه شهید بهشتی خواهند بود.

شنبه‌شب با قطار و هواپیما و اتوبوس به تهران رسیدند. بعضی‌هاشان تهران را برای اولین بار دیده‌اند. مهدی کرمانشاهی است. می‌گوید فوتبال را به‌اندازه‌ی تهران دوست دارد.

مربی‌ها و رابطان جمعیت امام علی، که این لیگ را ترتیب داده و کودکان را به پایتخت آورده‌اند، می‌گویند شاید این چند روز تنها فرصت بچه‌ها برای دوستی ‌کردن، بازی و تفریح و فریاد زدن از سر شوق باشد. مهدی را دوستانش مهدی طارمی (مهاجم پرسپولیس) صدا می‌زنند. رفیق مهدی به پهلویش می‌زند: «شاید جمعه مهدی طارمی واقعی هم بیاید بازی را ببیند.» هر دو از ته دل می‌خندند و فریاد می‌زنند. «کرمانشاه، شییییره.»

مربی بچه‌ها می‌گوید بچه‌ها ساکن محله‌های حاشیه‌ی شهر کرمانشاه و اغلب بی‌سرپرست یا بدسرپرست هستند. مربی می‌گوید شب اول، توی باشگاه، بچه‌ها دعوایشان شد، اما بعد یاد گرفتند با هم دوست شوند. تیم پرشین آمل وارد می‌شود. لباس زرد پوشیده‌اند. کرمانشاهی‌ها تشویقشان می‌کنند. «پلنگ مازندران، پلنگ مازندران.»

مربی می‌گوید دو سه سالی است که این برنامه برگزار می‌شود و ممکن است، علاوه‌بر اینکه تجربه‌ای خوب برای کودکانی است که زود بزرگ شده‌اند و هر کدام بار مصیبت خانواده‌ای را به دوش می‌کشند، استعداد فوتبال بعضی بچه‌ها هم به چشم بیاید و همین باعث شود آنها که تا امروز خود را فراموش کرده‌اند بشکفند و روزنی در زندگی‌شان پیدا شود.

تیم پرشین نوجوانان سیستان و بلوچستان هم می‌رسند. آفتاب‌سوخته و خجالتی. در ردیف صندلی‌های تماشاچیان منتظر می‌نشینند. تیم کردستان قرمزپوش است. بچه‌ها سر قرمز و آبی بحثشان می‌شود. صدای قهقهه‌ی آبی‌های قرمزپوش بلند می‌شود.

تیم پرشین فرحزاد ساکت، در بالاترین ردیف، نشسته‌اند. حرف از کار و خانواده‌شان می‌شود. یکی در مغازه‌ی پدر میوه‌فروشی می‌کند. دوقلوهای افغان در شهربازی کار می‌کنند. از رفیقشان یاد می‌کنند که امروز اینجا نیست. پدرش سال پیش مرده و او مجبور است قرض پدر را بپردازد. اما او هر چه کار می‌کند و کار می‌کند و پول می‌دهد این قرض کم نمی‌شود. بچه‌ها می‌گویند کاش می‌شد برای رفیقشان کاری کرد.

بازی شروع می‌شود و کرمانشاهی‌هایی که دو شب قبل باخته‌اند ناامیدانه وارد زمین می‌شوند. دروازه‌بان برمی‌گردد به سمت دوستان تماشاچی. «کاش توپ بخورد به تیرک.» صدای شیپور و بوق و کف و هورا به مهتاب می‌رسد. تماشاچیان اندکند اما هر چه صدا در گلو دارند بیرون می‌ریزند تا پاهای بچه‌های جان بگیرد. دقایقی بعد اولین گل را پرشین کرمانشاه در دروازه‌ی تیم حریف جای می‌دهد. بچه‌ها به سمت مربی می‌دوند با حسی از افتخار. پاها بر زمین چمن دانشگاه به پرواز درمی‌آید. همدیگر را مثل بازیکنان معروف فوتبال بغل می‌کنند. نشان اولین پیروزی خنده‌ و فریاد و دست‌هایی که به آسمان می‌رود. بازی ادامه پیدا می‌کند و صدای موسیقی کردی زمین بازی را لبریز از هیجان می‌کند.

مسؤول گروه بچه‌های سقز می‌گوید بزرگ‌ترین مشکل بچه‌ها بی‌بضاعت بودن خانواده‌های کودکان است و بیکاری والدینشان. آنها کودکی در گروه دارند که شناسنامه ندارد و حضور پدر و مادر را تجربه نکرده و تا امروز که هشت نه‌ساله شده پشت میز مدرسه ننشسته است. مسؤولان بهزیستی و آموزش‌وپرورش شهر گفت‌وگوها کرده‌اند شاید راهی برای مدرسه رفتن پسرک باز شود. «یکی از مدیران قول‌هایی داده.» و شاید این قول امسال کودک را به مدرسه برساند.

بچه‌ها دنبال توپ می‌دوند و زمین می‌خورند. مهتاب زمین چمن را روشن کرده. بچه‌ها می‌گویند: «خانوم، جمعه بیایید. جمعه فینال است.»

خواهرهای دوقلوی فرحزادی در جایگاه زنان هورا می‌کشند. بیشتر سکوهای تماشاچیان خالی است.

0 Comments

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

سرشتِ سوگناکِ روباشف

مطلب بعدی

کامیون خالی از بمب در خیابان‌های بغداد

0 0تومان