دختران نوجوان ایران چه خیالهایی در سر میپزند و مرغ آرزویشان تا کجا اوج میگیرد؟ آنها برای تحقق رویاهایشان چه دیوارهایی پیش رو دارند؟
«دوست دارم موزیسین بشوم و از ایران بروم … ایران مکانی برای موفقیت نیست. امیدوارم اتفاقهایی که تا امروز برایم افتاده را فراموش کنم و باز هم بتوانم شاد و خوشحال باشم. یکی دیگر از آرزوهایم این است که پدر و مادرم مرا ببخشند. نوشین چهاردهساله.»
تصاویری که این روزها بر دیوار یکی از گالریهای تهران به نمایش درآمده روایت فرصتها، موانع و مقاوتهای موجود بر سر راه دختران شهریار، بندر ترکمن، گرگان، یزد، کرج و تهران است. فری ملکمدنی با ایدهی ثبت آرزوهای دختران نوجوان ایران به چند شهر ایران سر زده و پس از گفتوگوهای بسیار و برگزاری کارگاه عکاسی از آنها خواسته آیندهای را که میخواهند در قاب نشان دهند. بیشتر دختران برای گفتن از آنچه میخواهند، چیزهایی را نشان دادهاند که راه رسیدن به خواسته را دشوار کرده است.
«الآن که من در سن چهاردهسالگی قرار دارم، آرزو دارم که در خانوادهام هیچکسی، مخصوصاً پدرم، به من شک نداشته باشند و مرا قبول داشته باشند … دلم میخواهد مستقل باشم، نه اینکه با ترس و لرز که الآن پدرم میآید خانه، وای چه کار کنم و … و اما در ده سال آینده احتمالاً آرزو خواهم داشت که زندگی بهتری داشته باشم و هیچوقت هم دلم نخواهد خواست که به گذشته برگردم.»
چهل دختر، چهل آرزو
ملکمدنی و گروه همکارانش به مدارس دولتی و خصوصی مختلفی سرک کشیدند. «از طبقات مرفه تا کمدرآمد.»
در نمایشگاه «آرزوهای دختران نوجوان ایران» و همچنین در مستند «دختران» (فیلمی که از جریان شکلگیری نمایشگاه ساخته شده است) آرزوهای دختران طبقهی مرفه جامعه کمتر به چشم میآید. یکی از همکاران ملکمدنی در پاسخ به یکی از مخاطبان فیلم و نمایشگاه میگوید: «شاید به این دلیل است که این دختران کمتر حاضر به گفتوگو و مشارکت در این پروژه بودند.»
عکسها از میان دو هزار عکس برای نمایش برگزیده شده، به انتخاب هیأت داوران متشکل از مدیر آژانس منطقهای اطلاعات سازمان ملل در بروکسل؛ یک عکاس فرانسوی؛ جاسم غضبانپور، عکاس جنگ ایران و عراق؛ عشرت قلیپور، مدیر بنیاد امید مهر؛ هنگامه گلستان، عکاس؛ کلاس استانجک، مستندساز؛ و شهلا شرکت، سردبیر مجلهی زنان امروز.
تعریف آرزوها، شناخت رویاها و تبدیلش به تصویر؛ گروه این روند را در پیش گرفتند تا حرفها به نمادهایی برای ارتباط با بیننده مبدل شود. هانیه دوازدهساله، لباس سفید پوشیده و با گوشی کودکی را معاینه میکند. در تصویر دیگر روژان سیزدهساله در کنار زمین فوتبال به افق خیره شده. او میخواهد فوتبالیست شود.
«سلام من لیلا هستم و آرزو دارم که آرایشگر شوم و پدرم دوست ندارد و به من میگویند تو باید کار یا شغلی را انتخاب کنی که نه خیلی بزرگ باشد که نتوانی انجامش دهی و نه کوچک که از آن شغل خجالت بکشی، دومین آرزویی که دارم این است که میخواهم مادرم همیشه از من راضی باشد تا من با زجر و عذاب نمیرم، سومین آرزویی که دارم این است که میخواهم وقتی بزرگ شدم با کسی، یا وقتی، که دوست دارم ازدواج کنم و دلم نمیخواهد به زور مادر و پدرم ازدواج کنم. یا اینکه با کسی که اصلاً دوستش ندارم ازدواج کنم. چهارمین آرزوی من این است که میخواهم وقتی بزرگ شدم وضع مالیام خوب باشد و آخرین آرزوی من این است که دوست ندارم وقتی نوجوان هستم بمیرم، چون آرزوهایی دارم که میخواهم آنها را برآورده کنم، و دوست دارم در مسابقههای دوومیدانی شرکت کنم.»
آرزوی آرزو
یکی از دخترها میگوید آرزو دارد خواننده شود اما پدرش با این آرزو موافق نیست. چندتایی از ازدواج در کودکی حرف میزنند که میتواند پایانی برای آرزوها باشد.
فری ملکمدنی میگوید علاقهمندی دختران نوجوان به پزشک شدن شاید از آنجا نشأت میگیرد که این شغل به معنی تغییر طبقهی اجتماعی با درآمد خوب است و تنها شغلی است که بدون توجه به جنسیت برای زنان احترام و برابری حقوقی با مردان قائل است.
او میگوید: «من در این شهرهای کوچک دخترانی را کشف کردم که مشغول یادگیری زبان کرهای بودند به این امید که به دیدن خوانندههای محبوبشان بروند. دخترانی خود را برای شرکت در مسابقات شطرنج آماده میکردند. اما کم بودند دخترانی که دغدغهی حضور در عرصهی سیاست داشتند.»
ملکمدنی پنجاه سال پیش ایران را ترک کرد، وقتی که همسن و سال همین دختران بود. «آنروزها ذهنم پر از امید و آرزوهایی بود که میتوانست در این سرزمین ناشناخته تحقق یابد.» در بروکسل به مدرسه و پانسیون رفت و دخترانی را ملاقات کرد که رویاهایی مثل او داشتند.
او امروز با ایدهی بررسی آرزوی دختران نوجوان به ایران بازگشته تا بداند در گذار از تحولات و رویدادهای مهم ایران، در چند دههی اخیر، آیا آنها همان آرزوهایی را دارند که او داشت؟ چه چیز به آنها انگیزه میدهد و چه چیز آنها را از رسیدن به آرزو در پانزده سال آینده دلسرد میکند؟
ملکمدنی و گروهش، که پیش از این پروژههای مشترک دیگری انجام داده بودند، به شهرهایی رفتند که کمتر دربارهی تحولات اجتماعیشان شنیده بودند. آنها سعی کردند تخیل نوجوانان را قلقلک بدهند. کاری که آسان نبود.
«زنانی که در سالهای نخست انقلاب رشد کردند بیشتر آرمانگرا بودند و خواستهای کمتری داشتند، درحالیکه نسل جوان کمتر آرمانخواهند و مطالبات بزرگتری از جامعه دارند.» او امیدوار است آنها اندکی از رویاهایشان را با کمک دو عاملی که خودشان بر آن تأکید کردهاند، یعنی حمایت والدین و ایمانشان به خدا، به دست بیاورند.
آرزوها اغلب شغلهای آیندهاند و تجربههایی که شاید با اندک حمایتی برآوردهشدنی باشند. در حرفهای نوجوانان و تصاویری که از موانع آرزوهایشان ساختهاند، مرغ خیال چندان پر پروازی ندارد تا فانتزیهای نوجوانانه بسازد. فری ملکمدنی هم این موضوع را تأیید میکند. «آنها فاقد تخیل و بازیگوشی یا سبکباری هستند و با جدیت در قبال انتخابهایشان برای آینده احساس مسؤولیت میکنند.»
«آرزو دارم روزی برسد که بتوانم راحت آرزو کنم، نه مثل الآن که آرزو کردن چیزها برایم سخت و طاقتفرساست. آرزو دارم تا آرزو داشتن راحت باشد و انسان برای رسیدن به آن تلاش کند و هیچ انسانی بیآرزو نماند.»