/

خون به پا خواهد شد

«گفت‌وگویی درباره‌ی نمایشنامه‌ی «گاو

عکس: صحنه‌ای از اجرای نمایش «گاو»، نیویورک (۲۰۱۳)

درباره‌ی مایک بارتلت بیشتر بخوانید.

مایک بارتلت تشنه‌ی خون است. چند سال پیش هنگامی که در پروژه‌ای خارج از انگلستان، در مکزیک، کار می‌کرد، نمایشنامه‌نویس سی‌وچهارساله از اَبینگدونِ آکسفوردشایر خودش را در محیط گاوبازیِ اسپانیایی دید. او به من این‌طور گفت که «شبیه هیچ‌چیزی که تابه‌حال دیده‌ام نبود… یک‌جور مراسم و آیینِ آغشته به خون بود؛ پس درباره‌ی چیزی رو به موت بود. به معنای واقعی کلمه، خون روی شن کف زمین ریخته بود». به‌رغم طبیعت خشن و وحشیانه‌ی این نمایش محرمانه (یا شاید به همین دلیل)، بارتلت متوجه می‌شود تخیلش به‌واسطه‌ی تجربه‌ی تماشای چنین چیزی تحریک شده است، چراکه خودش می‌گوید: «ما واقعاً دیگر چنین چیزهایی را دوروبر خودمان نمی‌بینیم، اما به لحاظ تاریخی، تماشاچی‌ها به‌صورت گله‌ای می‌رفتند تا اعدام‌ها را در ملأعام ببینند و زجر و عذاب و شکنجه‌ی حیوانات و دیگر آدم‌ها را تماشا کنند؛ و این مرا به فکر انداخت: چه نمایشنامه‌ای می‌توان درباره‌ی این موضوع نوشت؟

نتیجه‌ی پاسخی که بارتلت به این پرسش داد نمایشنامه‌ی «گاو» بود. نمایشنامه‌ای کوتاه، تند و تیز، وحشیانه و سه‌نفره که در آن گروهی از کارمندان یک شرکت به امید نجات پیدا کردن مثل سگ و گربه به جان یکدیگر می‌افتند تا بتوانند شغلی را که دارند حفظ کنند و در فرآیند تعدیل نیرو از کار برکنار نشوند.

گرچه این نمایشنامه گاه به چشم دنباله یا نمایشنامه‌ای در کنارِ نمایشنامه‌ی قبلی او که در رویال کورت اجرا شد، یعنی «خروس»، دیده می‌شود، روی‌هم‌رفته بسیار متفاوت است، چنان‌که خود بارتلت درباره‌ی این نمایشنامه می‌گوید: «خیلی نمایشنامه‌ی متفاوتی است. شباهت‌هایی وجود دارد، اما «خروس» بیشتر شبیه خروس‌بازی و جنگ بین دو خروس است. مثل مسابقه‌ای ورزشی است که نمی‌دانی چه کسی قرار است برنده‌ی بازی باشد. اما «گاو» درباره‌ی قدرت است؛ درباره‌ی خالی کردنِ زیر پای دیگری است. خیلی نسبت به «خروس» وحشیانه‌تر است. اما امیدوارم کماکان سرگرم‌کننده و بامزه باشد.»

وحشیانه اما در عین حال بامزه و سرگرم‌کننده صفتی است که بارتلت همواره بابت دستاوردهایش در نمایشنامه‌نویسی از آن خود کرده است. نمایشنامه‌های قبلی او همچون «کودکی من» (۲۰۰۷)، «انقباضات» (۲۰۰۸)، و «خروس» (۲۰۰۹) همگی نمایشنامه‌هایی پرمایه همراه با طنزی غمگنانه‌اند که دیالوگ‌هایی تند و تیز دارند و سرشار از بازی‌های احساسی عاطفی‌اند. بسیاری از این نمایشنامه‌ها به‌علت تغییرات ناگهانیِ شخصیت‌هایشان شناخته می‌شوند که نتیجه‌ی سبک نگارش غریزی و پرسرعت بارتلت است؛ خود مایک در این زمینه چنین توضیح می‌دهد که «تلاش می‌کنید با همان سرعتی که فکر می‌کنید بنویسید، بنابراین می‌بینید که شخصیت‌ها بدون اینکه کنترل زیادی روی خود و محیط اطرافشان داشته باشند صحبت یا عمل می‌کنند. اگر سرعتش را کم کنیم، می‌بینم نمایشنامه‌نویسی سر راهتان سبز می‌شود که تلاش می‌کند شما را از همه‌ی جنبه‌های نمایش آگاه کند. یا به عبارتی دیگر زیاده از حد آگاه کند. شما می‌خواهید شخصیت‌ها چیزهایی را بدانند که شما نمی‌دانید. می‌خواهید که شما را شگفت‌زده کنند. می‌خواهید که به شما دروغ بگویند».

هنر دروغ گفتن چیزی است که شخصیت‌های نمایشنامه‌ی «گاو»، به‌خصوص، بسیار در آن مهارت دارند. نمایشنامه پر از مکر و نیرنگ، از پشت خنجر زدن و بازی‌های ذهنیِ روانشناسانه است و شخصیت‌ها تمایل فراوانی از خود نشان می‌دهند تا هر دروغی را که به کارشان می‌آید به کار ببندند تا بتوانند شر رقیب را از سر خودشان کم کنند. همچون گاوباز ماهری که با تکان دادن و کوبیدن شنل قرمز خود در هوا حیوان بی‌پناه را فریب می‌دهد تا او را به آن منتها درجه‌ی عذاب و خستگی برساند، گویی ایزابل و تونی نیز به دور توماس حلقه‌زنان مراسم رقص مرگی زننده اما مضحک را اجرا می‌کنند. روش‌های مهم و نفس‌گیرِ سیاست‌های اداری تبدیل به نبردی داروینی برای بقا می‌شود و ترفندهای بارتلت برای معذب کردن ما با وجود چنین نمایش عذاب‌آوری سرگرم‌کننده نیز جلوه می‌کند. در این جهان پس از رکود اقتصادیِ ما -که با کاهش دادن هزینه‌ها و تعدیل نیروهای اضافی کار همراه است- این بازیِ «بخور تا خورده نشوی» واقعیت زندگی بسیاری از آدم‌هاست. بارتلت خود در این باره چنین توضیح می‌دهد: «فکر می‌کنم یکی از مسائل این است که بسیاری از مردم هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوند تا سر کار بروند با چنین مشکلی مواجه می‌شوند. لندن پر از آدم‌هایی است که باید کت‌وشلوارشان را بپوشند، سلاحشان را بردارند، به اداره‌شان بروند و پیروز شوند.»

ایده‌ی برنده‌ها و بازنده‌ها تمی بنیادین در نوشته‌های بارتلت است. در نمایشنامه‌ی «گاو»، تنازع داروینی برای نجات در کشمکشی پوشیده و پنهان بین ایزابل، توماس و تونی در حالی در جریان است که هر سه منتظر ملاقات با رئیس‌شان، کارتر، هستند؛ ملاقاتی که قرار است طی آن مشخص شود چه کسی قرار است آخر ماه حقوقش را بگیرد و چه کسی دیگر شغلی ندارد تا بابتش حقوقی دریافت کند. این سناریویی است که دیگر همه آن را تشخیص می‌دهند و شناسایی می‌کنند، نه چیزی آن‌قدر بعید و دور که شاید در برنامه‌ی «کارآموز» آن را ببینید؛ برنامه‌‌ای تلویزیونی که از قضا دونالد ترامپ هم یکی از مجریان آن بوده و در این برنامه کارمندان برای حفظ شغلشان با هم رقابت می‌کنند. اما این برنامه‌ی تلویزیونی فقط نمایشی سرگرم‌کننده است و حقایق وحشیانه‌ی پشت ماجرا را برای مخاطب آشکار نمی‌کند؛ کاری که بارتلت سعی در انجامش دارد. در واقع جهان واقعیت تلویزیون است که بارتلت به آن رجوع می‌کند تا در فرآیند فکری خود و در پس نوشته‌اش آن را به بحث بگذارد؛ چنان‌که خودش می‌گوید: «استعاره‌ای قطعی از مفهوم ظلم وجود دارد که همچون ماری در تلویزیون خزیده است. یادم است نمایشی تلویزیونی را می‌دیدم که در آن کریس تارانت کلیپ‌هایی نشان می‌داد که مردم ژاپن را می‌دیدیم که دارند حشرات را می‌خورند و کارهای واقعاً حال‌به‌هم‌زنی انجام می‌دهند. به طور کلی مقصود از انجام چنین کاری و نشان دادن چنین چیزهایی از تلویزیون بریتانیا این بود که به ما بگوید: «اون ژاپنی‌های احمق رو نگاه کنین!» اما الآن نمایش تلویزیونی «من یک سلبریتی هستم، مرا از اینجا بیرون ببرید» را داریم که هر شب و هر هفته دقیقاً همان کارهای ظالمانه را با مردم انجام می‌دهد، تقریباً با همه‌ی خانواده‌هایی که این برنامه را نگاه می‌کنند».

در طول گفت‌وگوی ما بارتلت برای توصیف جهانِ نمایشنامه‌ی «گاو» مدام به عبارت «آیین» اشاره می‌کند. آیینِ ذاتیِ مراسمِ گاوبازی، که در آن نهادینه شده است، به‌واسطه‌ی فروکردن نیزه‌های مربوط به این مراسم در بدن هیولایی شاخ‌دار در برابر جمعیتی عربده‌کش شناخته شده که نتیجه‌ی ازپیش ‌تعیین‌شده‌ای در پی دارد که همان مرگ خونبارِ آن هیولاست. به همین ترتیب نمایشنامه‌ی «گاو» همچون آیینی مکتوم و پوشیده در زمانِ واقعیِ بدون قطع اتفاق می‌افتد و در همین حین ما مخاطبان این اثر نمایشی شاهدیم که توماس چگونه به‌دست ایزابل و تونی از مقام و رده‌اش تنزل پیدا می‌کند تا در فهرست افرادی قرار بگیرد که قرار است شرکت در برنامه‌ی تعدیل نیرو آنها را اخراج کند. علاوه بر این حس دلسردانه‌ای از همدردی ذاتی در ارتباطِ مخاطب با کنشی که دارد رخ می‌دهد وجود دارد؛ حسی که طراحی صحنه‌ی سوترا گیلمور آن را حسابی تقویت می‌کند. او محیطی بسته و خفه طراحی کرده که پر از شیشه‌های پولیش‌شده و میله‌های استیل ضدزنگ است. همچون دیگر نمایشنامه‌هایش، اینجا هم مایک بارتلت دقت و حواس‌جمعیِ کافی دارد تا مخاطب را در موقعیت قرار دهد: «اگر طراح خوبی داشته باشید، او سرنخ‌های نمایش و مسیر را طوری دنبال می‌کند که نمایشنامه می‌خواهد آن‌طور به چشم بیاید. نمایشنامه‌ای طولانی‌ نیست -فقط یک ساعت است- بنابراین می‌خواهید شدت و حدت نمایش را حفظ کنید. می‌خواهید آنها [تماشاگران] هنگام دیدن کنش‌های روی صحنه به جلو خم بشوند و ژستی از مشارکت در این نمایش به خود بگیرند. همه‌ی آن چهره‌ها و قیافه‌ها تحت فشار این جهان و تحت فشار شخصیت مرکزی هستند؛ و این مسأله فشار را روی آنها بیشتر و بیشتر می‌کند.»

کارگردان نمایش، کلر لیزیمور، و طراحش، سوترا گیلمور، برای ارائه‌ی انرژی مبارزه مانندِ نمایشنامه‌ی «گاو» و انتقال آن به زندگی، تصمیم گرفتند تا نمایش را در صحنه‌ای همچون رینگ بوکس اجرا کنند. تماشاچی‌ها مثل تماشاچی‌های مسابقه‌ی بوکس دورتادور صحنه [رینگ بوکس] می‌نشستند و نمایش را تماشا می‌کردند و بدین ترتیب توده‌ای از بدن‌هایی را تشکیل می‌دادند که بیشتر شبیه استادیوم کشتی یا همان رینگ بوکس به نظر می‌رسید تا شبی عادی در سالن تئاتر. برای بارتلت ضروری است تا کسانی که نمایش «گاو» را می‌بینند تا حدی تبانی‌ای را که روی صحنه اتفاق می‌افتد تجربه کنند: « برای من جالب است که بفهمم چه تعداد از آدم‌ها چنین کاری کرده‌اند و خود من چقدر در زندگی‌ام این کار را کرده‌ام. بدون اینکه خودتان متوجه باشید، قلدر و گردن‌کلفت می‌شوید. اگر به این فکر کنید که در زندگی خود چه کارهایی کرده‌اید؛ معمولاً چقدر ما درباره‌ی هزینه‌ای که کس دیگری متحمل می‌شود جوک می‌سازیم؟ آیا واقعاً فکر می‌کنید هیچ کس بابت این کارهای ما رنجی متحمل نمی‌شود؟ گمان می‌کنم تمامی این پرسش‌ها در بدو امر مطرح و پیش روی ما هستند و نمایش صرفاً می‌خواهد نتیجه‌ی منطقی آنها را مشخص کند.»

شاید ستایش‌برانگیزترین و جالب‌ترین جنبه‌ی نمایشنامه‌ی «گاو» در نادیده گرفتن و مطرود شمردن کیفرِ کارمایی نهفته باشد. به نظر می‌رسد بنا بر پیشنهاد نمایشنامه، برای توماس در جهانِ این نمایشنامه رستگاریِ اندکی وجود دارد و به‌خصوص لحظات پایانی نمایشنامه بسیار ناخوشایند و ظالمانه است. بارتلت خود در تأیید این نکته چنین می‌گوید: «یک‌جورهایی نگاهی تاریک و ناامیدانه به جهان است، درعین‌حال فکر نمی‌کنم نگاهی به دور از حقیقت باشد.» اگر با این انتظار به سراغ نمایشنامه‌ی «گاو» بروید که در پایان روز آدم‌های بد به سزای اعمالشان برسند و آدم‌های خوب برنده‌ی بازی باشند، خب شوک بزرگی در انتظار شما خواهد بود. اما قطعاً با این نمایشنامه سرگرم خواهید شد و قطعاً بلندبلند خواهید خندید، اما احتمالاً بعد از خواندن آن چندان از خودتان خوشتان نیاید.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

افسردگی، نجات و کوره‌راه‌های حقیقت

مطلب بعدی

بمُل، کُرُن، کرونا

0 0تومان