اوایلِ دههی هفتاد، هنوز داشتنِ گیتار کموبیش تابو به حساب میآمد. یعنی حملِ سازی مثل گیتار در خیابانهای تهران خیلی عادی نبود. شاید هم عادی بود اما پدر من هنوز تحت تاثیر فضای حاکم بر دههی شصت، گیتارم را در صندوق عقب پیکانش قایم میکرد. برای توضیحِ بهترِ فضای حاکم بر دههی شصت میشود به تکهای از گفتوگوی ارسلان کامکار با سایت تاریخ ایرانی اشاره کرد: «بعد از انقلاب، سال ۶۰ به بعد، باور نمیکنید گاهی اصلاً جرأت نداشتم سازم را با خودم بیرون ببرم. حتی کارت تردد برای ساز داشتیم. به یاد ندارم با ساز بیرون رفته باشم و در خیابان کسی جلوی من را نگرفته باشد.» نتیجه اینکه ما هم در سالهای ابتدایی دههی بعد، هنوز در گیرودارِ این بودیم که گیتار را بیحجاب بیرون ببریم یا یا زیر پتو قایمش کنیم.
آن روزها معلم گیتار هم آنقدر کم بود که همه (یعنی هرکسی که دستی بر سازی داشت یا میخواست داشته باشد) آن پنج-شش نفری که گیتار کلاسیک یا فلامنکو درس میدادند را میشناختند. سیمون آیوازیان، گارنیک د اوحانیان، سیامک مهاجر، کاظم موذن، کیوان میرهادی و یکی دو نفر دیگر. سیدی و اینترنت و اینها هم نبود و گیر آوردن و شنیدن موسیقی سخت بود. تنوع که هیچ. از همه سختتر گیر آوردن نُت آهنگها بود که اگر شانس میآوردید کپی دستچندم را از یکی میگرفتید و فوتوکپی میکردید. یعضی وقتها کپی از کپی از کپی آنقدر بیکیفیت و کمرنگ شده بود که بهزحمت خوانده میشد.
در چنین وضعیت و فضایی؛ کیوان میرهادی، هر روز از صبح تا شب در آپارتمانش در محلهی وزرای تهران، پذیرای هنرجوهایی از هر سنوسال بود و نه تنها نوازندگی ساز و تئوری موسیقی یادشان میداد که روی سلیقهشان در زمینهی موسیقی و حتی سینما و سبک زندگی تاثیر میگذاشت. برای توضیحِ بهترِ این تاثیرگذاری میتوانم اشاره کنم که میرهادی هم کاست «کنسرتو پیانو شمارهی ۲ راخمانینوف» را به من داد، هم آلبومی از مایلز دیویس (kind of blue) و هم آلبوم «بندر اشکها» از گروه کَمِل. یک کتابخانه هم داشت پر از فیلمهای ویاچاس که هربار یکی از آنها را با خودم میبردم و جلسهی بعد پس میآوردم. نمیدانم اگر میرهادی و آن چهار-پنج نفر دیگر در آن روزهای خاص نبودند، وضعیت موسیقی امروز به چه صورت بود. نمیشود ادعایی هم مطرح کرد. ولی خوب میدانم که بسیاری از نوازندههای کاربلدِ گروههای پاپ و راک امروزی از شاگردهای آن جمع کوچک بودند، یا از شاگردهای شاگردهای آنها. این نوشته گفتوگویی است با کیوان میرهادی دربارهی آلبومی که سالها بعد از آن روزها منتشر کرد و البته آنطور که باید دیده نشد.
از کانون تا کلاسهای آیوازیان
علاقهاش به موسیقی از ۹ سالگی شروع شد. با صفحههای تام جونز و بیجیز. پدر دوستش کاپیتان کشتی بود و ماموریت که میرفت برای پسرش صفحه میآورد، کیوانهم عین صفحههای دوستش را میخرید، ۵ زار تا ۲ تومن. از ۱۳ سالگی شروع کرد به رفتن به کلاسهای موسیقی کانون پرورش فکری: «فکر کنم سال ۵۳ بود، من ۱۵ ساله بودم. به کلاسهای کانون در پارک لاله میرفتم. معلم ما هم نامش راسخ بودند. قرار شد که از کل کلاسهای کانون ۴۰ نفر از بچهها را انتخاب کنند برای کنسرتهای خارج از کشور. من هم انتخاب شدم. برای ما سه معلم گذاشتند تا برای کنسرت خارج از کشور آماده شویم. آموزش تئوری این کارگاهها با خانم شیدا قراچهداغی بود و ادارهی کارگاههای عملی با استاد حسین علیزاده، که در آن زمان دانشجو بودند. نام سومین نفر را یادم نمیآید. یادم هست که شبیه به سربازهای هخامنشی بودند ایشان. البته من نمیدانم که در نهایت سرنوشت آن گروه و کنسرتهای خارج چه شد.»
بزرگتر که شد، دو سال در تعطیلات تابستان به کلاس خصوصی گیتار رفت و گیتار زدن را به این ترتیب آغاز کرد. کار جدی را اما از ۱۹ سالگی شروع کرد، با حضور در کلاس گیتار خصوصی سیمون آیوازیان. حدود ۱۵ ماه به کلاسهای آقای آیوازیان میرفت، که به گفتهی خودش دورهی پرباری بود و خیلی چیزها یاد گرفت. گویا در آن زمان آقای مهران روحانی یک برنامهی رادیویی داشته است، میرهادی که گیتار الکتریک میزده، در یکی از همین برنامهها سونات پاگانینی را با اجرای جان ویلیامز روی گیتار کلاسیک شنیده و همین سرنوشتش رو عوض کرده است. بعد از این تجربه در به در دنبال پیدا کردن نُت این اجرا میگشته، که از یک نفر شنیده که یک نفر دیگر در دانشگاه تهران این نُت را دارد. به آنجا که رفته یکی را در حال گیتار زدن دیده، یکی که اسمش گارنیک بوده است. گارنیک به کیوان گفته که معلمش، سیمون آیوازیان، نُتی را که دنبالش است دارد. همین باب آشنایی او با آیوازیان و دوستان هنرمند دیگری را باز کرده است. آشناییای که بعدا به همکاریها و اجراها و کلاسهای مشترک و اتفاقهای متعددی ختم شد.
در نوجوانی، و پس از انقلاب، دوستان پیانیستی هم داشت که به خانههای همدیگر میرفتند و موسیقی گوش میکردند. ظاهراً بس از انقلاب فروشگاه سیبیاس هنوز باز بوده، در خیابان پاکستان تهران، رئیستش هم ضیا آتابای بوده است، ضیای خواننده. آثاری که میشنیدند را از این فروشگاه میگرفتند. یا از بتهوون، یا استریو زند. به گفتهی میرهادی گویا در آن دوره شاهین فرهت هم زیر پل حافظ جایی داشته است و کاستهای خیلی خوبی را با کیفیت خوب تکثیر میکرده. به اعتقاد میرهادی، آقای فرهت در حفظ و اشاعهی فرهنگ کلاسیک در ایرانِ بعد از انقلاب خیلی تاثیر داشت.
گذر از خصوصی به عمومی
از ۱۳۵۹ خودش تدریس را شروع کرد. بعد در دانشگاه ملی در رشتهی ریاضی محض مشغول به تحصیل شد. اما در سال ۱۳۶۳ تحصیلِ ریاضی و تدریسِ موسیقی را رها کرد و رفت سربازی و جبهه. ۱۳ ماه در کردستان. بعد از سربازی چند کار کرد: یکی اینکه به کلاسهای هارمونی مهران روحانی رفت. دورهی دوم کلاسهای روحانی، در خانهاش. او و هنریک آیوازیان و احسان سامعی و الهام ویزایی در این دوره بودند. از سال ۱۳۶۶ تدریس را هم دوباره شروع کرد و شاگردهای جدید گرفت. میرهادی در این دوران، با همراهی شاگردهای جدید و قدیمی، شروع کرد به برگزار کردن کنسرتهای خصوصی. در خانهای در شهرک غرب. خانهی بزرگی که پذیرای حدود ۳۰۰ نفر بیننده بود. خانهای که بعدا کوبیده شد و جاش چیز دیگهای ساختند. «از سال ۶۶ تا ۷۴ کنسرت برگزار میکردم. البته برای کار خودم هم خیلی خوب بود. کارم را تبلیغ میکردم. خیلی کنسرتهای خوبی بود. از ۲ شروع میکردیم تا ۱۰ شب. ۳۰۰ نفر تماشاچی میآمد. دورهی زاینده و خوبی بود. کلی موزیسین از آن دورهها بیرون آمد. فکر میکنم در حفظ و نگهداری موسیقی حداقل در گیتار تاثیر داشت. از حدود سال ۱۳۶۸ تجربههایم در زمینهی رهبری ارکستر را شروع کردم. یک گروه کُر تشکیل دادیم و با آن در خانهی دوستان و اشنایان کنسرت خصوصی میدادیم، مثلاً بخشهایی از رکوئیم موتزارت را اجرا میکردیم.» این تجربهها بعدها منجر به شکلگیری گروهی به اسم کامهراتا شد.
سال ۱۳۷۰ آقای ایوازیان بعد از حدود ۸ سال از فرنگ برگشت و برخی از شاگردهای قدیمی را جمع کرد و با هم اولین کنسرت بعد از انقلاب با محوریت گیتار را در تالار رودکی برگزار کردند. گویا آقای آیوازیان شخصا با وزیر وقت ارشاد، میرسلیم، صحبت کرده بود و اجازهی این کار را گرفته بود. آقای میرهادی در همان سالهای آغازین دههی هفتاد کنسرتهایی در تالار فردوسی دانشگاه تهران برگزار کرد. به گفتهی خودش این کنسرتها ۹۰۰ نفر بیننده داشتند. بینندههایی که بدون تبلیغ و پوستر میآمدند. خودش رهبر ارکستر بود و کارهای فولکلور ایرانی که برای ارکستر تنظیم کرده بود را اجرا میکردند. «سال ۷۰ برای بنده از نظر کنسرت دادن سال خیلی خوبی بود. سالنها خودشان مجوز داخلی داشتند. بنابر این من با توصیهای که شدم در تالار فردوسی به مدت دو شب کنسرت دادم. با یک «مستُم مستُم» تالار به هوا میرفت، چون هیچچیز نبود. [آن روزها] انقدر کنسرت نبود که ما بدون تبلیغ و پوستر و حتی یک تلفن هرشب ۹۰۰ نفر را به سالن کشاندیم. اصلا شوخی نبود، من اصلا باورم نمیشد، روی صحنه آمدم دیدم پُرِ پُر است. از بس که هیچچیز نبود.»
در همان دورران چند کنسرت دیگر هم اجرا کرد. یکی از آنها، اولین کنسرت سولوی رسمی گیتار در تالار اجتماعات کتابخانهی پارک شهر بود. اینبار به دعوت و با مجوزِ رئیس این کتابخانه. دو شب اجرا کردند. برق وسطِ اجرای شبِ دوم قطع شد. آن موقع برق زیاد میرفت، اما معلوم نیست برق این اجرا اتفاقی رفته بود یا به عمد. به هر حال اجرا به این صورت به پایان رسید که آقای رئیس کتابخانه با شمع روشن رفت بالای سر نوازندهها و صحنه را با روشن کرد.
آلبومی که موضوع این گفتوگو است، یعنی آلبوم «لیکو»، بهغیر از گیتار کلاسیک بهشدت متأثر از موسیقی جَز است. از علاقهی آقای میرهادی به موسیقی جَز که میپرسم، به اینکه قبل از انقلاب اجرای زندهی جَز دیده بوده اشاره میکند، مثلاً اجراهایی در تئاتر شهر، یا اجراهایی در تلویزیون ملی. اما اتفاق اصلی به بهار سال ۱۳۵۸ بر میگردد. آن روزها گروهی از طرف مجلهی تایم آمده بودند برای تهیهی یک گزارش از ایران. که انقلاب ایران را بهعنوان حادثهی بزرگ سال یا شخصیت سال معرفی کنند. ظاهراً آقای میرهادی با یکی از خبرنگارهای مجلهی تایم، که در این گروه بوده، آشنایی خانوادگی داشته است و او را میبیند و چند صفحهی موسیقی هم یادگاری میگیرد. شنیدن همیین صفحهها روی او تاثیر زیادی گذاشته است. «فکر کنم بهار ۵۸ بود و در خانهی دوستی بودیم، خانهی مادری او بود، خودش امریکا زندگی میکرد و فارسی را به لهجه حرف میزد. مهمانیای بود و من به او گفتم که این جَز را من از دورهی شاه زیاد شنیدهام، در تلویزیون و سالنها و تئاتر شهر که کنسرت میگذاشتند. به او گفتم که به من بگو جَز چیست. واقعا نمیدانستم چیست. گفت بیا. دست کرد در کتابخانهاش و این آلبومها را داد: آلبوم kind of blue از مایلز دیویس و دو تا آلبوم از بیل اوانز و یکی از جان کالترین. با همان پنج-شش صفحه وارد دنیای عجیبی شدم. از آن شب تاثیر زیادی گرفتم.»
از تدریس در دانشگاه تا تنظیم راک
میرهادی تجربهی تدریس در دانشگاه را هم دارد. از سالهای میانی دههی هفتاد تدریس گیتار کلاسیک بیشتر شد و به دانشگاه هم رسید. گویا سیمون آیوازیان در باز کردن باب تدریس گیتار در دانشگاهها خیلی تاثیر داشته است. به هر ترتیب دانشگاه آزاد از حدود ۱۳۷۳ و دانشگاه تهران کمی قبلتر تدریس گیتار را آغاز کرده بودند و آیوازیان در هر دو دانشگاه بود. وقتی آیوازیان دیگر به دانشگاه آزاد نرفت، میرهادی جایش را گرفت و از کمی بعد از آن در دانشگاه تهران کُُر تئاتر درس داد و در دپارتمان موسیقی سولفژ و موسیقی کُرال. او همچنین بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲ به مجلهی گلستانه مقالههایی میداد و موسیقی مدرن را معرفی میکرد.
از سال ۱۳۸۰ گروه کامهراتا را تاسیس کرد. با این گروه همهچیز اجرا میکردند از آرو پارت تا تنظیمهای بیکلامِ آثار معروف راک. کلا میرهادی از آن کلاسیککارها نبود که بقیهی سبکهای موسیقی را دوست ندارند. من در سال ۱۳۸۱ یکی از اجراهای این گروه را در تالار فارابی دیدم. یادم هست که این اجرا با استقبال زیادی مواجه شد. صدای جیغ و فریاد بود که از هر طرف سالن به گوش میرسید. گروه چیزهای عجیبی برای آن روزها اجرا میکرد، مثلاً تنظیم ارکسترال یکی از آثار گروه System Of A Down با گروه زهی و همراهی گیتارباس و درامز.
با همین گروه، برای اجرای یک برنامه هم تئاتر وحدت دعوت شدند، که اصطلاحاً ارگانی بود و همهی مهمانهایش دخترانی که از طرف یک ارگانهای سیاسی-مذهبی دعوت شده بودند. در روز پدر.«فکر میکنم نیمهی دوم دهه ۸۰ بود، ما در تالار وحدت کنسرت داشتیم، برای فرزندان شاهد. تعداد زیادی دختر با کارتهای خودشان آمده بودند. برنامههای دیگری هم بود. ما برنامهی آخر بودیم. سازهای بادی و درامز و ویلون داشتیم. چند تا تنظیم راک [برای ارکستر] کرده بودم که موفق بود. مردم دوست داشتند. نوازندهی ساکسفون گروه میترسید روی صحنه بیاید چون موهایش را تراشیده بود. وقتی به قطعهی اسکورپیونز رسیدیم صدای جیغ جمعیت بلند شد، رو گرداندم دیدم که نوازندهی ساکسفون پریده روی صحنه! با همان اداهای نوازندههای ساکسفون در دنیا، به عقب و جلو خم میشد. یک وضعی بود! خیلی جالب بود!» کار اجراهای این ارکستر به فرانسه هم کشید و بعد تعطیل شد.
در سالهای آغازین دههی ۱۳۸۰ که فضا کمی بازتر شده بود، شهر کتاب مرکزی طی سازوکاری سیدی موسیقی خارجی وارد کرد. سیدیهایی به قیمت ۳ تا ۷ هزار تومن. حدوداً همان موقع سیدیرایتر (یعنی وسیلهی تهیهی کپی از سیدی) هم وارد کشور شد. و این ورودها در نشر موسیقی و گشایشهای بعدی تاثیر زیادی داشت. بر نتیجهی این گشایش تعداد هنرجوهای موسیقی و آموزشگاههای موسیقی بیشتر شد، تا رسیدیم به وضعیتی که امروز در آن قرار داریم. تعداد شاگردها که بیشتر شد، رقابت هم بیشتر شد، و همین باعث شد که میرهادی از حدود سال ۱۳۸۱ یک مسابقهی گیتار با عنوان «مگتان» (مسابقات گیتار تهران) برای هنرجوهای جوان موسیقی برگزار کند. تا امروز ۱۴ دوره از این مسابقه برگزار شده است.
دورهی Upgrade و آلبوم لیکو
کیوان میرهادی به گفتهی خودش یک دورهی Upgrade (یا بهروزرسانی) داشته است، که در ۵۰ سالگیاش اتفاق افتاده. حدود سالهای ۱۳۸۹ و ۱۳۹۰. او طی این دوره حدود دو-سه سال در را روی خودش بسته و هم در نوازندگی و هم تئوری موسیقی به مطالعه پرداخته است. از روی یوتیوب. در نتیجه اگر دههی ۸۰ برایش دورهی پرکاریاش در فعالیتهای هنری بود، مثلاً در رهبری ارکستر و تدریس، دههی ۹۰ دورهی فعالیت گیتاری و آهنگسازی او است. آلبوم لیکو حاصل این دوره است. آلبومی که در سال ۲۰۱۳ میلادی (۱۳۹۲ شمسی) توسط نشر اسپانیایی اویدو رکوردز منتشر شد.
قبل از اینکه دربارهی آلبوم گفتوگو کنیم، از ترکیب اعضای گروه پرسیدم. این آلبوم توسط یک کوارتت (گروه چهارنفره) اجرا و ضبط شده است. یک درامز، یک باس، یک پیانو و یک گیتار کلاسیک کلاسیک. استفاده از گیتار کلاسیک (گیتار با سیمهای نایلونی) در ترکیب گروههای جَز خیلی مرسوم نیست. این هم البته به سابقهی آقای میرهادی بر میگرده: «شیفتِ کلاسیک به جَز خیلی سخت است و باید تصمیم گرفت و عملی کرد. برای من هم خیلی طول کشید. من هنوز کلاسیک کار میکنم ولی جَز هم میزنم و دوست دارم. گیتارم هم کلاسیک است. یعنی با گیتار جَزِ مرسوم نمیزنم. یعنی این فینگربورد [یا صفحهی انگشت] را من دوست دارم و با فینگربورد دیگری نمیتوانم کار کنم. یعنی دستهی گیتار نازکتر یا ذوزنقهای را نمیتوانم دست بگیرم. باید گیتارم کلاسیک باشد و روی این مساله هم تعصب دارم. فکر میکنم یک راه حلی برای خودم بود که از کلاسیک بتوانم بیایم به این سمت، یک مقدار اینجا را هم تجربه کنم.»
عنوانِ آلبوم، لیکو، به یکی از فرمهای موسیقی بلوچستان اشاره دارد. و همین انتخاب عنوان رویکرد کلی آلبوم را نشان میدهد. «این آلبوم بر پایهی فولکلور [یا موسیقی نواحی] خودمان بنا شده و دو مبحث مهم دارد. یکی مبحث ریتم است و یک مبحث هارمونی است که با فولکلور مخلوط شده. البته فولکلور دستمایهی کار است و مبنای حرکت. وگرنه فولکلور در شکل روستایی خودش، خُب روستایی است، و همانطور هم باقی خواهد ماند. ولی من با یک سری تحقیقاتی که از جوانی داشتم و پراکنده کارهایی کرده بودم دیگر گفتم اینها را جمعآوری کنم و بهصورت یک مجموعهای منتشر کنم.»
در این آلبوم ما با نوازندهها همسفر میشویم و به نقاط مختلفی از ایران میرویم و آهنگهایی ملهم از موسیقی نواحی مختلف را میشنویم. قطعهی اول آلبوم با عنوان «دوباره باد» به دوران سربازی آقای میرهادی و کردستان برمیگردد. «قطعهی اول بر روی تم کردی است. چون من در سربازی ۱۳ ماه کردستان بودم، باد زیاد میآمد آنجا، بنابراین اسم این قطعه است دوباره باد. در این قطعه از ریتمهای کوبایی استفاده شده، چون من این ریتمها را دوست دارم و فکر میکنم که بسیار بسیار ریتمهای شاداب و سرزندهای هستند.»
در قطعهی دوم که «میدان ۵» نام دارد، پلیریتم یا چندریتمی خیلی جالبی اتفاق میافتد. پلیریتم به زبان ساده یعنی استفادهی همزمان از دو یا تعداد بیشتری ریتم در یک آهنگ. طبیعتا این همزمانی باید بهشکلی باشد که نتیجهی کار ناخوشایند نباشد. «قطعهی دوم Field5 است که تحت تاثیر مقالهای شکل گرفت که در مورد یک فیزیکدان چینی خواندم که نوبل برده بود. او یک فیلد (یا یک مکانی) را پایین کوچکترین ذرهی هر جسم فهمیده بود. گویا این فیلد نیروی زیادی هم تولید میکند. مقالهی خیلی جالبی بود که خیلی رویم تاثیر گذاشت. پیانوی اول این قطعه را خودم زدم، خیلی چیز پیچیدهای نبود و خودم زدم و بقیهاش را پیانیست زد. عدد ۵ در عنوان قطعه هم به این معنی است که آهنگ ۵ ضربی است. البته ما درامز را روی ۴ ضربی گرفتهایم و در نتیجه این آهنگ ۵ بر روی ۴ شده است. به این میگویند پلیریتم یا چندریتمی.» این تنها قطعهی آلبوم است که در آن جری گونزالس، نوازندهی ترومپت، بهعنوان نوازندهی مهمان حضور دارد و یک خط ملودی را در پاسخ به ملودی اصلی که ملهم از دستگاه نوا نوشته شده اجرا کرده است. همین سوال و جواب بهنوعی هویت آهنگ را شکل داده است.
با قطعهی «دروازهی ۲۲۲» به شمال غربی ایران میریم. این قطعه تم ترکی دارد و میرهادی آن را به یاد پدرش، که ترکتبار بود، نوشته است. «یک مسالهی دیگر هم در رابطه با نام این قطعه این است که من هروقت از استانبول میخواستم به ایران بیایم آن گیتی که باید میرفتم شمارهاش بود ۲۲۲. برای خاطرهی ان سفرهایی که به استانبول داشتم این قطعه را به آن نام گذاشتم. قطعهی محبوبی است. تِم شیرینی دارد. ریتمهای پایهاش بوسانوای برزیلی است، این ریتم در جَز خیلی معروف و پرکاربرد است.»
در ترک چهارم این آلبوم، NE، از شمال غربی به شمال شرقی ایران میرویم. نام این قطعه مخفف North East است، بهمعنی شمال شرقی. «منظور خراسان خودمان است. تِم خراسانی است. تِمی که روی گیتار خیلی خلاصه شده و مینیمال شده. ممکن است متوجه نشوید چون ماهیتش خیلی تغییر کرده است. بر روی یک سوئینگ خیلی معمولی و یک واکینگباس خیلی معمولی اجرا میشود. این تِم از جوانی در سرم است.» میرهادی در اینجا بر اینکه تمام خطوط این آهنگهای آلبوم نوشته شدهاند و بداههنوازی کمترین سهم را در شکلگیری آنها داشته است تاکید میکند.
از شمال شرقی به سمت جنوب حرکت میکنیم و میرسیم به قطعهی «نندوکی»، نام این ترک هم مثل عنوان آلبوم به موسیقی بلوچستان اشاره دارد. میرهادی توضیح میدهد که نندوکی و لیکو تِمهای عروسی در ناحیهی بلوچستان هستند. تِمهایی همراه با رقص. هم ظریف، هم شاد. یک شادی درونی دارند. زیاد بیرونی نیست. «شادیای که ما در شهر داریم نیست. نندوکی فرم روندو دارد یعنی یک تِم اصلی شنیده میشود بعد تِم دوم در جایی دیگر وارد میشود. در این قطعه فکر کردم پیانو هم جدا از گیتار که همیشه سولیست [یا تکنواز] است سولو بزند. تمام نُتهای پیانو را من نوشتهام برایش یعنی یک نُت بداههنوازی نشده است.»
از اینجا به ساحل دریای خزر میرویم. با قطعهی والس برای لا ماژور که برای خود آقای میرهادی شخصیتر از بقیهی قطعات است. قطعهای سهضربی که به یاد مادرش نوشته است. مادری که گیلانی بود. «من دو تم گیلانی و مازندرانی را در ترکیب کردم. همان روحیهای که در کل آلبوم قالب است اینجا هم قالب است. یعنی زیاد ما پیچیدگی ضربی و هارمونیکی و بدیههسرایی نداریم. فوراً سر اصل مطلب میرود. کل آلبوم اینطوری است و زیاد گزافهگویی ندارد.»
عنوان قطعهی بعدی، یعنی تامدرا (یا تامادئرا)، به نوعی دوتار کوچک ترکمنی اشاره دارد. عنوانی که نشان میدهد این قطعه تحت تاثیر چهجور موسیقیای ساخته شده است. «این قطعه هفتضربی است. من برای فهمیدنش تلاش زیادی کردم، یعنی وقتی اصلش را شنیدم، که خواننده هم داشت، ریتمش به نظرم پیچیده بود. در نهایت فهمیدم که هفتضربی است و تصمیم گرفتم روی این هفتضربی کار بکنم. البته این هفت در دنیا چندین نوع و با سلیقههای مختلف اجرا میشود. هفتضربی من با دو روشِ سه/دو/دو و دو/دو/سه اجرا شده و ایندو روی همدیگر قرار گرفتهاند. درامز از این هفتضربی تبعیت نمیکند. خودم هم گردش آکسان دارم و جاهایی سه/دو/دو زدهام و جاهایی دو/دو/سه، یعنی مثلا سه میزان از این و سه میزان از آن. کمی پیچیده شده و قطعهی عجیبی از آب درآمده.»
در نهایت و در پایان این سفر، به جنوب و سواحل خلیج فارس میرسیم. به بوشهر. میرهادی میگوید قطعهی «بوشهری» تاریخ عجیبی دارد. او این آهنگ را اول برای چهار گیتار کلاسیک تنظیم کرده و بعد برای دو گیتار کلاسیک و بعد برای ارکستر زهی. تنظیم زهی در فرانسه اجرا شد و مورد استقبال هم قرار گرفت. در نهایت قطعه برای کوارتت جَز تنظیم شد و در این آلبوم قرار گرفت. «ریتم این کار بستکی است که در کتاب ترانههای بوشهر مسعودیه بود. آن را با یک تم دیگر از آن کتاب ترکیب کردم، و از ترکیبشان این فولکلور شکل گرفت و از حالت فولکلور روستایی به حالت فولکلور شهری تبدیل شد. این ریتمی که بهش میگویند بندری اصولاً به بستکیه معروف است و در جنوب ایران خیلی رواج دارد و خیلی چیز نُرمال و معمولی است. برای ما شاید یک مقدار متفاوت و پیچیده باشد. نوازندههای گروه هم میگفتند این پیچیده است، در صورتی که من آن را یک ششوهشت ساده میشنیدم.»
آلبوم لیکو، همانطور که اشاره شد، توسط یک شرکت اسپانیایی منتشر شده است. این آلبوم هیچوقت بهصورت رسمی در ایران توزیع نشده، اما میتوان آن را بر بسترهای آنلاین شنیدن موسیقی (نظیر اسپاتیفای) پیدا کرد.
عکس: عباس کوثری