چند وقت پیش سردبیر آمد سراغ من (اصولاً آدم فروتنی است و گاهی صاف و ساده با همکارانش صحبت میکند) و گفت: «فوما، میتونین یه مطلب جدیدی دربارهی آنتون چخوف برای ما دستوپا کنین؟ فکاهی هم نباشه مهم نیست. این نویسندهی ارجمند انقدر برای همهی ما عزیزه که حتی اگه…
ادامهدر جایی از فیلم «ناخدا خورشید» میخواهند سیگارهای قاچاق ناخدا را آتش بزنند، همه در ساحل جمع شدهاند به تماشا و خود ناخدا هم کمی دورتر ایستاده و با غضب نگاه میکند. شعله که زبانه میکشد و دود که به آسمان میرود، ناخدا سیگار بر دست از جمع جدا میشود.…
ادامهخنکای پاییز در استخوانم، از پلههای ساختمانی صنعتی در بروکلین بالا میروم و نیکی نجومی، مردی ریزجثه با موهای جوگندمی، با لبخند کودکانهی نافذی به استقبالم میآید. مرا میگیرد و به آغوش هم میافتیم؛ مهری برون میتراود که تنها بین غریبههایی اتفاق میافتد که در غربت زندگی میکنند. برای من…
ادامهگویی امواج مشوشتر از همیشه بر صخرههای ساحل میکوبند. خانهی ساحلی شاعر، بر آستانهی موجکوبِ ایسلانگرا، غارت و ویران شده است. شیشهها خرد شده و بادی که از اقیانوس نیلگونِ کفآلود میوزد ویلای دواُشکوبه را بیامان درمینوردد و میان اتاقها و راهپله زوزه میکشد. اسبهای چوبین، سردیس فرشتگان نمکسودِ دماغهی…
ادامه