روزگار سپری شده‌ی باغ رازآلود

سیزده فروردین بود. هوا کم‌کم رو به تاریکی گذاشته بود. جمعیتی که از صبح بیرون زده بودند، تا سیزده را به در کنند، قصد کرده بودند سری هم به این باغ بزنند. باغ هیچ نشانی از بهار نداشت، جز نسیمی که گاهی روح را صیقل می‌داد. نَفَس باغ از هجوم…

ادامه

آتش در خرمن

گردوها نرسیده‌اند. این را می‌شود از روی پوست ترد و تیره‌ی آنها حدس زد. برگ‌های پهن سبز سیر در آرامش ظهر تابستانی با رگه‌های نور خورشید خیره معاشرت می‌کنند. بوی گردو و بوی برگ‌های تند باغ را قرق کرده. باغی توی جاده‌ی احمدآباد. کلاه لگنی آمیزممد هی می‌گیرد به شاخه‌های…

ادامه

آلتوسر به چه دردی می‌خورد

صحنه‌ی قتل به روایت قاتل: «یک‌آن دیدم بیدارم و با لباس خواب پای تخت‌خواب آپارتمانم در اکول نرمال‌. نور خاکستری صبح نوامبر، ساعت تقریباً نه صبح یکشنبه شانزدهم بود، از صافی پنجره‌ی بلند دست چپ رد می‌شد و به انتهای تخت می‌رسید. قاب پنجره یک جفت پرده‌ی سلطنتی قرمز خیلی…

ادامه

لاتَخَف!

«باورم نمی‌شد پا به کاخ صدام گذاشته باشم.» سال ۱۳۶۰ است و احمد شانزده‌ساله. در عملیات بیت‌المقدس اسیر شده، شکنجه دیده، خفت کشیده،‌ توهین شنیده و حالا او را برده‌اند کاخ سرکرده‌ی رژیم بعث که بایست کنار صدام و رو به دوربین بخند! «نمی‌تونستیم. از دست چند تا اسیر نوجوون…

ادامه
1 9 10 11 12 13 108