خون همایونی

خون آرام‌آرام می‌غلتید و نقش می‌انداخت میان شلوغی و هیاهویی که آن بیرون در زاویه برپا بود؛ روی سنگ‌های زمین و بر متن پارچه‌ها روان شده بود. خون آرام‌آرام و کند کار خودش را می‌کرد و پخش می‌شد و از دستمال سفیدرنگی که روی دهانه‌ی بازِ زخم گذاشته بودند می‌گذشت…

ادامه

شبِ گنجشک

وقتی میان نارنجیِ چرکیِ غروب و سیاهیِ بورشده‌ی شب آخرین مرحله‌ی سفره‌ی زنانه‌ی به پایان می‌رسد، جوان‌ترها می‌روند، بالای شصت‌ساله‌ها بازتر می‌نشینند و دست می‌کشند به زانوهایی که درد پیری دارد. «شب زفاف»؛ با شنیدن این کلمه لبخندهایشان گوشه‌ی لب کز می‌کند. شبی که داستان و پچ‌پچ‌هایی دارد که در…

ادامه

شب‌ها می‌شود همه‌ کاری کرد

دست از این صورت اگر بردارد، زیر نور چراغ برق، چشم‌هایش می‌درخشد و خطی زیر لبش برق می‌زند. جای زخم تیغ یا جسمی تیز که رستنگاه مو را از جا کنده. لب می‌جنباند و خط بالا و پایین می‌رود. جمع می‌شود و کش می‌آید وقتی خنده‌ای از دهان شلیک می‌شود.…

ادامه

حکایت نخستین موزه‌مدرسه‌ی تهران

دیگر نیازی به جست‌وجوی بسیاری از «نام‌ها» و «حکایت‌»‌های دانش‌آموزی ۱۱۸ سال پیش تهران نیست، چون شخصیت آقای ژوزه ساراماگو مدت‌ها کشیک کشید، شبانه‌ از دیوار مدرسه‌ی قدیمی‌ بالا رفت و وقتی آن سوی پنجره باد و باران می‌آمد، یکی‌یکی آرشیو‌های خاک‌گرفته را از دل قفسه‌های آهنی بیرون کشید، زیر…

ادامه